eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_چهارصدوبیست ربابه جلو آمد مرا بغل گرفت و گفت:
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• آقاجان با تعجب پرسید: مطمئنی بابا؟ کنار ربابه نشستم و به تایید سر تکان دادم که محمد امین گفت: همسایه سابق تو از کجا آقاجان یا حاج علی رو می شناخته که اومده بازار دم حجره شون سراغ تو رو می گرفته؟ به لبه روسری ام دست کشیدم و گفتم: قضیه اش مفصله. خودم نشونی آقاجان و بابا علی رو بهش دادم محمد امین ابرو در هم کشید و پرسید: به چه دلیل این کارو کردی؟ دو زانو نشستم و گفتم: حقیقتش این بنده خدا به یکم کمک و حمایت نیاز داشت. یه زن تنهاست با دو تا دختر بچه شوهرش معتاد و دائم الخمر بوده انگار برای همین مجبور شده طلاق بگیره طلاقم که گرفته خانواده اش طردش کردن مونده خودش و دو تا دخترش از آشناهای همون صاحبخونه بود ولی چون مطلقه بود همسایه ها به صاحبخونه فشار آوردن بیرونش کنه اینم در به در دنبال یه اتاقی جایی بود ولی به خاطر مطلقه بودن جایی پیدا نمی کرد. منم با خودم گفتم روا نیست سکوت کنم وقتی خانواده ام می تونن کمکش کنن برای همین یه کاغذ بهش دادم که توش نشونی حجره آقاجان و باباعلی رو نوشته بودم. محمد امین ابرو بالا انداخت و گفت: تو الان نزدیک یک ماه و خرده ایه این جایی اون وقت اون تازه اومده سراغ کمک؟ یکم مشکوکه آقاجان گفت: چیش مشکوکه؟ _آدمی که صابخونه جوابش کرده و کسی بهش جا و مکان نمیده همون اولی که رقیه کاغذ داده بود باید پیداش می شد نه بعد چهل پنجاه روز مادر گفت: خوب شاید روش نشده بنده خدا حاج علی گفت: در هر صورت فردا صبح انگار دوباره قراره بیاد من بیخودی دلم روشن شده بود شاید به واسطه اون بشه خبری از سلامت احمد پیدا کرد ولی انگار .... حاج علی آه کشید و سر به زیر انداخت آقاجان به پشت خاج علی زد و گفت: خدا بزرگه حاجی حتما خبری میشه حاج علی زیر لب ان شاء الله گفت و بعد رو به آقاجان کرد و گفت: راستی من امروز رفتم پیش دامادم هر سال ظهر عاشورا مراسم دارن آقاجان گفت: خدا قبول کنه ازشون حاج علی گفت: اون پسر دایی اش هم بود. به خاطر همون رفته بودم تون جا قرار بود بهم یه خبرایی بده گفت حسابی سبیل یکی رو چرب کرده و بهش گفتن قراره هفته آینده چند تا زندانی آزاد بشن گفت احتمال این که محمد علی هم جزوشون باشه زیاده چون مدرکی علیه اش ندارن جرمی براش ثابت بشه بیشتر از این نگهش نمی دارن مادر با خوشحالی از جا پرید و گفت: یا حضرت عباس واقعا اینو گفت؟ حاج علی بدون آن که به صورت مادر نگاه کند گفت: بله حاج خانم گفت هفته دیگه محمد علی آزاد میشه ان شاء الله 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید اسحاق دارا صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•