eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_بله،بفرمایید... +:آقای مسیح آریا ؟ صدا غریبه است و از آن عجیب تر اینکه سراغ من را از شماره ی مانی میگیرد.. :_ بفرمایید +:آقای آریا، از کلانتری مزاحمتون میشم...شما برادر آقای مانی آریا هستید دیگه،بله آقا ؟ از جا میپرم. سعی میکنم خودم را کنترل کنم :_بله... +:لطفا هرچه سریعتر خودتون رو به کلانتری... برسونین... نگاهم به صورت نگران نیکی میافتد. مانی،چرا آنجاست ؟ *نیکی* برای بار هزارم طول و عرض سالن را در مینوردم. نگرانی،مثل خوره به جانم افتاده. مسیح گفت:مانی رو گرفتن... و به سرعت از خانه بیرون رفت. طلا، مانتو و مقنعه‌اش را پوشیده و کیفش را در دست گرفته :_خانم،شام آماده‌است. گذاشتم تو ماکروویو گرم بمونه.. اگه اجازه بدین،من برم دیگه.. نگاهی به ساعت میاندازم. چهار و سی و پنج دقیقه... سر تکان میدهم. +:برو طلاخانم... برو تا قبل تاریک شدن برسی خونه‌تون... طلا تشکر میکند و از خانه بیرون میرود. دلنگرانم. برای هزارمین بار شماره‌ی مانی را میگیرم. ِ دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد هم چنان صدای اپراتور سوهان روحم میشود به فکر میافتم سراغ مانی و مسیح را از عمومحمود بگیرم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝