eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . صدای قهقهه‌اش پست سرم میآید. من... من با او شوخی کردم؟؟ خدایا،چه بلایی سر قلبم آمده که اینچنین دیوانه‌وار میکوبد؟ *مسیح* نگاهم درگیر نیکی و خنده‌های هر از گاهش است. کنار مامان نشسته است و گاهی حرف میزند و گاهی به حرفهای مامان میخندد. نگاهم به مانی میافتد که به صفحه‌ی تلویزیون زل زده. تکرار یکی از شهرآوردهای پایتخت.. خودم را به طرفش میکشم. :_دربی رو باید زنده ببینی...تکرارش که هیجانی نداره... متوجهم میشود. نگاهی به صورتم میاندازد و بعد به تلویزیون.. لبهایش کش میآیند. کنترل را از روی میز برمیدارد و تلویزیون را خاموش میکند. کنار گوشش میگویم :_به هیچی فکر نکن مانی،هرچی که بود گذشت.. باز هم چشمان اندوهگینش را در چشمم،میدوزد و دستش را روی پایم میگذارد. +:ببخش مسیح..باعث دردسرت شدم. لبخند گرمی میزنم. انگار برگشته‌ام به پانزده‌سال پیش.. منم برابر نگاه خشمگین پیرمرد همسایه که توپ مانی را در دست دارد و بر سر پسربچه‌های داخل زمین فوتبال فریاد میزند. آنشب نیز،چشمان مانی همینقدر غم داشت. سرم را تکان میدهم. دست روی شانه‌ی برادر میگذارم. :_به هیچی فکر نکن،هیچی.. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝