eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_هوم؟...چیه؟ نیکی لبخندی میزند:خوبین؟ سعی میکنم عادی جلوه کنم :_آره آره.. خوبم.. نیکی خم میشود و بشقاب میوهاش را برمیدارد. مامان که کنار مانی نشسته با تعجب میگوید:مسیح چرا چیزی نمیخوری؟میوه پوست بگیر مامان... :_نمیخورم مامان.. نیکی میگوید:من پوست میگیرم براش زنعمو.. نگاهش میکنم. این همه مهربانی،این همه لطف.. مگر میشود هیچ حسی نسبت به من نداشته باشد و اینقدر عمیق لبخند بزند.. خیارهای حلقه‌شده و پرتقالهای قاچشده را درون بشقابم میگذارد و پیشدستی را برابرم میگیرد. مردد نگاهی به لبخندِ قشنگش و میوه‌های رنگارنگ درون بشقاب میکنم. مطمئن،پلکهایش را روی هم میگذارد و باز میکند. بشقاب را از دستش میگیرم و مشغول خوردن میشوم. نمیدانم چرا،حسی از درونم میخواهد سر به تن سیاوش نباشد. *نیکی* ظرف سالاد را از یخچال درمیآورم. نگاهی از پنجره به مسیح و مانی میاندازم که مشغول بازی با فوتبال‌دستی هستند و صدای خنده‌ها و کری خواندنشان تا اینجا میآید. به طرف زنعمو برمیگردم. پشت به من رو به اجاق ایستاده. فاصله‌ی بینمان را با چند قدم پر میکنم و کنارش میایستم. بوی خوش فسنجان را با نفسی عمیق مهمان ریه‌هایم میکنم. ناخودآگاه میگویم :_عجب بوی خوشمزه‌ای... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝