💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهشتادوسه
از گونههای اناریاش که سرخ شدهاند و نیکی،بیاختیار،پشت انگشتانش را رویش گذاشته.
آنقدر قشنگ و پر از روح میگوید"جانم" که قلبم از تپش میافتد..
نه!
اشتباه گفتم.
قلبم جان میگیرد،مثل یک دوندهی مسابقهی جهانی،انگیزهی تپش میگیرد.
خون را با قدرت به رگهایم تزریق میکند.
قلبِ های عالم فدای یک "جان" گفتنت... من که هیچ..تمام قلب
تصمیم گرفتهام نیکی را عاشق کنم،اما به نظر میرسد هربار من بیشتر از قبل عاشقش میشوم.
به خودم میآیم
:_میخوام اگه آرش و زنش،چیزی گفتن.. به دلت نگیری..یه مقدار شیرین عقلن..
نیکی با تعجب نگاهم میکند
+:زشت نیست آدم پشت سر پسرخالهاش اینطور حرف بزنه؟؟
پوفی میکنم و به روبهرو خیره میشوم.
نیکی جان تو چه میدانی از آرش و زبان تلخ و گزندهاش...
که باعث شده،از او و خانوادهاش همیشه دوری کنم.
★
نیکی،جلوی آیفون میرود:ماییم مهوش جان...من و مسیح.
مهوش،همسر آرش "بفرمایید" میگوید و در با صدای تیکی باز میشود.
جعبهی شیرینی که به اصرار نیکی خریدهام روی دست جابهجا میکنم.
لبخندی میزنم و ميگویم
:_خبرگزاری مامانشراره دیشب همهی اطلاعات رو راجع آرش و خانمش داده،آره؟
نیکی میخندد
+:نه،وقت نشد...
در را فشار میدهم و به نیکی اشاره میکنم.
سوار اسانسور میشویم.
نیکی برمیگردد و در آینه؛ دستی به چادر و روسریاش میکشد.
خم میشوم و نزدیک گوشش میگویم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝