💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهفتادوهشت
:_فکر کردم دیشب حرفامو واضح زدم، نیست؟؟
آبدهانم را قورت میدهم
+:چـی؟
:_نیکی،خوشم نمیاد بهم میگی پسرعمو...
+:خب آخه...
:_چی میشه بازم تو رودربایستی قرار بگیری و قبول کنی که بهم بگی 'مسیح '
+:آخه پسرعمــ...
مسیح کلافه با دست روی میز میزند و بلند میشود..
چشمانم را میبندم.
ِ چیز خاصی که از من نمیخواهد، میخواهد ؟
تازه اگر اینطور پیش برود،ممکن است یکبار جلوی مامان و زنعمو، اشتباه کنم و همهی
نقشهها،نقش بر آب شوند.
از تصور این که بابا متوجه قرارداد من و مسیح و ازدواج صوریمان شود،تنم میلرزد.
خدا آن روز را نیاورد....
چشمانم را که باز میکنم،سعی میکنم لبخند بزنم.
پشت به من ایستاده و دستش را دور کمرش گذاشته.
+:باشه.. باشه مسیح
برمیگردد.
با قشنگترین لبخندش نگاهم میکند.
:_حالا شد...پسرعمو که میگی حس میکنم بازیگر این فیلمای زمان قاجاریام..
شرمآگین لبخند میزنم.
دوباره سرجایش مینشیند.
:_حالا این صبحونه خوردن داره...
و با اشتها،تکهای نان تست برمیدارد و رویش خامه میمالد.
ِ قوری را برمیدارم و فنجان خالیاش را پر میکنم .
+:راستی دیروز قبل اینکه بیاین خونه، طلاخانم اجازه گرفت که امروز واسه نهار نیاد..
فنجانش را برمیدارد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝