eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . در سکوت،به خشخش برگهای خشک زیر پاهایمان گوش میدهیم و به سقف پرستاره‌ی بالای سرمان نگاه میکنیم. صدای باز و بسته‌شدن در خانه میآید. نیکی،پالتویش را روی شانه‌اش انداخته و چند قدم به طرف ما میآید. با ترس نگاهی به پشت سرمان میاندازد. میگوید:پسرعموهــــا... بیاین شام آماده است..مامان گفتن زودتر بیاین.. به چند قدمی‌اش میرسیم. مانی با تعجب میپرسد :مــامــــان؟؟ نیکی گوشه‌ی شالش را در دست میگیرد:آره..مامانشراره.. با لبخند و ستایش نگاهش میکنم. مانی سقلمه‌ای به پهلویم میزند : اینم دومین نشونه.... سرم را بالا میبرم و به آسمان صاف نگاه میکنم. یعنی میشود حق با مانی باشد؟ ★ دکمه‌ی آسانسور را میزنم. دربها بسته میشوند. نیکی کنارم رو به آینه ایستاده. بین پرسیدن و نپرسیدن،بین فهمیدن و نفهمیدن...میترسم از جوابی که قرار است بشنوم.. گاهی بهتر است شبیه کبک سرت را زیر برف بکنی... با خودم کلنجار میروم. بدون اینکه نگاهش کنم،میپرسم : _این پسره... از این پسره چه خبر؟؟ نیکی با تعجب نگاهم میکند:کی؟ آب دهانم را قورت میدهم. اما برای پشیمانی کمی دیر شده.. :_همین دوست عمووحید...این پسرهی لوس که خواستگارت بود... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝