💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهفتادوچهار
در سکوت،به خشخش برگهای خشک زیر پاهایمان گوش میدهیم و به سقف پرستارهی بالای
سرمان نگاه میکنیم.
صدای باز و بستهشدن در خانه میآید.
نیکی،پالتویش را روی شانهاش انداخته و چند قدم به طرف ما میآید.
با ترس نگاهی به پشت سرمان میاندازد.
میگوید:پسرعموهــــا... بیاین شام آماده است..مامان گفتن زودتر بیاین..
به چند قدمیاش میرسیم.
مانی با تعجب میپرسد :مــامــــان؟؟
نیکی گوشهی شالش را در دست میگیرد:آره..مامانشراره..
با لبخند و ستایش نگاهش میکنم.
مانی سقلمهای به پهلویم میزند : اینم دومین نشونه....
سرم را بالا میبرم و به آسمان صاف نگاه میکنم.
یعنی میشود حق با مانی باشد؟
★
دکمهی آسانسور را میزنم.
دربها بسته میشوند.
نیکی کنارم رو به آینه ایستاده.
بین پرسیدن و نپرسیدن،بین فهمیدن و نفهمیدن...میترسم از جوابی که قرار است بشنوم..
گاهی بهتر است شبیه کبک سرت را زیر برف بکنی...
با خودم کلنجار میروم.
بدون اینکه نگاهش کنم،میپرسم
: _این پسره... از این پسره چه خبر؟؟
نیکی با تعجب نگاهم میکند:کی؟
آب دهانم را قورت میدهم.
اما برای پشیمانی کمی دیر شده..
:_همین دوست عمووحید...این پسرهی لوس که خواستگارت بود...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝