eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . صدای طلا، ناجی‌ام میشود و مرا از خیال . :_آقا نهار آماده است، برم خانم رو هم صدا کنم؟ از جا بلند میشوم +:خودم صداشون میکنم..قدم اول، را کامل برنداشته‌ام که طلا میگوید :_آقا، ببخشید. به طرفش برمیگردم +:بله طلاخانم؟ سرش را پایین میاندازد. +:چیزی شده طلا خانم؟؟ :_نه آقا... مهم نیست فراموشش کنین +:اگه کاری داشتی به من یا مانی بگو. سر تکان میدهد.. حوصله ی پیگری ندارم، اگر بخواهد خودش میگوید. به طرف اتاق نیکی، گامهایم را تند میکنم. پشت در اتاقش میرسم، مرددم. هنوز با خودم و دلم تعارف دارم. نمیدانم از این زندگی چه میخواهم. دستم را بالا میبرم اما به سرم میزند بی‌اجازه وارد شوم. چند نفس عمیق میکشم و بر شیطان وجودم غالب میشوم. دستم روی در فرود میآید و صدای چند تقه فضای خالی را پر میکند. چند لحظه میگذرد و هیچ جوابی از اتاق نمیرسد. دوباره و این بار کمی محکم‌تر روی در ميکوبم. منتظرم صدایی از داخل بیاید، اما انگار خبری نیست. نگران میشوم، نکند مثل صبح، حالش بد شده باشد ؟ دستم را بالا میبرم تا بار سوم هم روی در بکوبم، که صدای چرخیدن کلید درون قفل میآید و بعد نیمه هلال راست چهره ی نیکی، از بین در باز و دیوار رویت میشود. چادر رنگی گلدارش را سر کرده و با دستش، رو گرفته است. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝