💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوچهارده
صدای طلا، ناجیام میشود و مرا از خیال .
:_آقا نهار آماده است، برم خانم رو هم صدا کنم؟
از جا بلند میشوم
+:خودم صداشون میکنم..قدم اول، را کامل برنداشتهام که طلا میگوید
:_آقا، ببخشید.
به طرفش برمیگردم
+:بله طلاخانم؟
سرش را پایین میاندازد.
+:چیزی شده طلا خانم؟؟
:_نه آقا... مهم نیست فراموشش کنین
+:اگه کاری داشتی به من یا مانی بگو.
سر تکان میدهد..
حوصله ی پیگری ندارم، اگر بخواهد خودش میگوید.
به طرف اتاق نیکی، گامهایم را تند میکنم.
پشت در اتاقش میرسم، مرددم.
هنوز با خودم و دلم تعارف دارم.
نمیدانم از این زندگی چه میخواهم.
دستم را بالا میبرم اما به سرم میزند بیاجازه وارد شوم.
چند نفس عمیق میکشم و بر شیطان وجودم غالب میشوم.
دستم روی در فرود میآید و صدای چند تقه فضای خالی را پر میکند.
چند لحظه میگذرد و هیچ جوابی از اتاق نمیرسد.
دوباره و این بار کمی محکمتر روی در ميکوبم.
منتظرم صدایی از داخل بیاید، اما انگار خبری نیست.
نگران میشوم، نکند مثل صبح، حالش بد شده باشد ؟
دستم را بالا میبرم تا بار سوم هم روی در بکوبم، که صدای چرخیدن کلید درون قفل میآید و بعد
نیمه
هلال راست چهره ی نیکی، از بین در باز و دیوار رویت میشود.
چادر رنگی گلدارش را سر کرده و با دستش، رو گرفته است.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝