عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_چهلویڪم ] که خود را از زمین کندم و گفتم
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_چهلودوم ]
با عجله به سمت مدرسه رفتم ،
بعد به طرف کلاس ،
ورقه ها را از دست بچه ها جمع کرده بود ، جلو رفتم و سوالم را پرسیدم، همانطور که ورقه ها را مرتب می کرد پاسخم را داد :
معنی اون آیه میشه
*و او همراه شماست هر کجا که باشید
و خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است *
و اما تفسیرش روی خود معنی هست ، یعنی از هر کسی پنهون کنی کارت رو از من نمیتونی بکنی ، هر کاری که بکنی من می بینم !
من تا حالا چند باری این کار رو کردم که بگم تقلب فقط به ضرر خودشونه برا من فرقی نداره که ، خودش یاد نمی گیره، خودش بعدا پشیمون میشه ، تقلب حق الناس هم هست !
خواستم یاد بگیرن اگه از منم پنهون بمونه تقلب کردنشون از خدا نمی مونه و این کار من طی چند باری که انجام میشه این حس رو القا میکنه که من بهشون اعتماد دارم و همین ها باعث میشه خود اون دانش آموز آماده سر کلاس حاضر بشه !
مقابل توضیحاتش مات میمانم ،
این معلم باید روانشناس میشد !
بعد هم سر پا ایستاد :
خوب اگه سوالی نیست
من از خدمتتون مرخص بشم ؟!
چشمانم دوباره متعجب شدند ،
از من اجازه می گرفت،واقعا خنده دار بود! :
ممنون ، خدا نگهدار
بعد او من هم از کلاس خارج می شوم ،
واقعا که زیاد پیچیده بود این نواب !
آدم را گیج می کرد شبیه یک معادله چند
مجهولی که حل نمیشد آخرش!
به طرف خانه رفتم و برای آزاد کردن فکرم کمی با سارا حرف زدم ، او هم از ویلا های لواسانات و صاحبانشان گفت ، این دختر یک جا بند نبود !
بعد هم احوال پرسی با سعید کردم ، تصمیم به صلح داشتم .
سخت بود اما شدنی اش می کردم من ؛ مهرش هنوز به دلم مانده بود اما تردید ها اجازه رشد به آن مهر را نمی دادند و در جا خشکش می کردند!
بعد تلفنی حرف زدن هایم ، کمی با لپتاپم ور رفتم و برای رهایی از حرف های سنگین نواب آهنگی برای خودم گذاشتم ، این شیوه من بود برای آرام شدن هر چند بعد ها فهمیدم آنقدر ها هم شیوه به درد بخوری نیست!
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal