عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_ده ♡﷽♡ ابوذر با تیشرت و شلوار راحتے که براے خودش در خانه عمه عقیله داشت
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_یازده
♡﷽♡
دخترک اما گوشے را که قطع کرد سست به گوشه اے از دیوار سُر خورد.
به صفحه موبایلش خیره شد...
اشکهایش سرازیر شد! از خودش بدش آمد ... از این توقعات بے جایش از اینکه
مجسمه قداست زندگی اش را حق خودش میداند! از خیالاتش از نگرانے هایے که رنگ انسان دوستے داشت...
اما او مداد رنگے خیالش را برداشته بود و با لجاجتے بچگانه میخواست رنگ عشق و رنگ محبت خاص به آنها بزند...
از اینکه اینقدر علاقه به گول زدن خودش داشت از خودش بدش مے آمد...
آهے کشید و به سمت دستشویے رفت و در آینه چند دقیقه به خودش خیره شد...
آرام زمزمه کرد:شیوا یه نگاه به خودت بنداز... بس کن ... خودتو ببین! تو تندیس هرچے بد بودنه تو عالمے که اگه ابوذر نبود معلوم نبود تو کدوم لجن زارے داشتی فرو میرفتے پس تمومش
کن ازت خواهش میکنم شیوا از فکرش بیا بیرون شیوا قسمت میدم تو ابوذر رو میشناسے ...
اون اگه بفهمه ممکنه... شیوا...
و هق هقش بلند شد دستش را روی دهانش گذاشت مبادا مادرش بیدار شود از صدایےگریه بے امانش امشب ابوذر با آن لحن نگرانش کار دستش داده بود... دلش خیلی تنگ بود... تنگ تنگ...
صداے ناله مادرش که آمد به خودش آمد تند تند صورتش را شست و براے هزارمین بار به این پوست سفید و چشمهای رنگی که محض رضای خدا به قدر یک دانه جو راز نگهدارے نمیدانستند
لعنت فرستاد.
مادرش ضعیف مینالید:شیوا...شیوا..کجایے؟
با دو خودش را به تختے که ابوذر براے مادرش خریده بود، رساند و نگران پرسید: جانم مامان؟ چی میخواے؟
لبهایش را روی هم فشرد و آب طلب کرد ...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃