💍🍃
🍃
#همسفرانه
چه شد در مـــــن نمےدانــــمــ|°😊°|
فقط دیـــدم پـــریشــانمـــ|°☹️°|
فقط یڪ لحظہ فہمیدمــ|°😍°|
ڪه خیلی دوســـــتــــــــت دارمـــــ|°💕°|
#ای_بهترین_رویای_زندگانیام💚
🍃 @asheghaneh_halal
💍🍃
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
•.°ـ|👼👼👼|ـ°.•
[😅]عَلوسَڪ گَشَنگ من گِلمِز پوشیده
[😍]تو لَختِخوابــ مخمل آبیش آبیده
[😇]یه لوز مامان لَفته بازال اونو تَلیده
[🤗]گَشَنگ تل از عَلُوسَکم هیچتَس ندیده
[😊]عَلُوسَڪ من چِشماتو وا چُون
[🌙]وقتے ڪه شبــ سُد
[😴]اون وقت لالا چون
[😍]حالا بِلیم توے اَیاط با من بازے چون
توپــ[⚽] بازے و
شنــ[🏖] بازےو
طناب بازے چونــ[👶🏻]
[😁]آلا چِلا عَلوسَڪَم زَلد پوشیده
.
{😍}•دخترقشنگم
{😃}•چه شعر قشنگے خوندے
{😉}•اشکالےنداره شعره دیگه
.
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_هفتادو_سه ♡﷽♡ برنامه داری و میخوای مجتهد بشی...تکلیفت با زندگی م
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_هفتادو_چهار
♡﷽♡
راحله همانطور که با سارای کوچک بازی میکرد رو به طاهره خانم گفت: خب مادرم وقتی نمیخواد
چرا اینقدر اصرار داری؟
طاهره خانم میگوید: برای اینکه اون جوونه و نمیفهمه چی به صلاحشه!
_ای بابا این چه حرفیه شما میزنی؟... امیرحیدر بچه نیست که!
طاهره خانم بی حوصله میگوید:راحله با من یکی به دو نکن...ما خیلی وقته قرار گذاشتیم...
کربلایی ذوالفقار معترض میگوید:خانم شما با اجازه کی بریدید و دوختید؟ یه حرفی که تو دهن
چند خانم بوده الان شده حجت شرعی و ردش شده برابر با رد آیه قرآن؟
طاهره خانم کمی از موضع خود کوتاه آمد و گفت:آقا شما که تا چند وقت پیش مخالفتی نداشتید!چی شده یهو همتون مخالف شدید؟
کربلایی ذوالفقار میگوید:برای اینکه تا چند وقت پیش فکر میکردم داستان اونقدری جدی نیست و
اگه جدی هم بشه حیدر موافقه!
_حیدر هم موافقت میکنه اگه شما موافق باشید!
کربالیی ذوالفقار اصلا نمیخواست صدایش جلوی فرزندانش بر سر همسرش بالا رود تنها با اقتدار
گفت: موافقت من مهم نیست! حیدر میخواد یه عمر زندگی کنه! و شما طاهره خانم خدا رو خوش
نمیاد رو نقطه ضعف پسرت دست بزاری!
طاهره خانم اصلا این انتظار را نداشت که کربلایی ذوالفقار همسو با او نباشد. اعتراف میکرد با این
اوضاع درصد زیادی از پا فشاری اش برای غرور خودش است! غرور و احترامی که تا بوده رعایت
میشده و این مسئله هم خب....
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_هفتادو_چهار ♡﷽♡ راحله همانطور که با سارای کوچک بازی میکرد رو به
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_هفتادو_پنج
♡﷽♡
اما از طرفی او واقعا فکر میکرد که امیرحیدر پیش نگار خوشبخت میشود و عروسش از خودش
میشود...ازدواج فامیلی تقریبا یک رسم بود بینشان... یک سری عقاید قدیمی که واقعا محل انتقاد
شدیدی داشت و خب طاهره خانم مادر بود!
امیرحیدر به خانه برمیگرددو با صدای بلندی سلام میدهد. طاهره خانم متعجب از برگشتن
زودهنگام امیرحیدرپاسخش را میدهد و امیرحیدر دسته گلی را که به نشانه ی محبت برای مادرش
خریده بود تقدیمش میکند.
تعجب طاهره خانم صد چندان میشود اما لبخند زنان تشکر میکند و راه را باز میکند برای داخل
شدن امیرحیدر.... سارا با دیدن داییش ذوق میکند و میخندد و امیرحیدر قربان صدقه اش میرود و
با باقی اهل خانه سلام علیک میکند....
بعد از خوردن شام و جمع شدن سفره امیرحیدر کنار پدرش مینشیند و آرام در گوشش نجوا میکند:بابا....
_جانم؟
این پا و آن میکند و میگوید: من میخوام امشب یه کاری بکنم... باید که پشتم باشید.
کربلایی ذوالفقار حدس میزند که چه چیزی را میخواهد بگوید با این حال میگوید:چی شده؟
_راستش...چطور بگم. میخوام مخالفتمو با مسئله ی ازدواجم بگم...
کربلایی ذوالفقار لبخند میزند و میگوید:چه عجب!بالاخره دهن باز کردی!
امیرحیدر خودش را مستحق سرزنش میدید! این جدی نگرفتنش باعث شده بود ماجرا تا این حد
سخت شود.
طاهره خانم سینی چای را کنارشان میگذارد و خودش هم پیششان مینشیند. اندکی به سکوت و
تماشای تلویزیون میگذرد که امیرحیدر دیگر رو دروایستی با خودش را کنار میگذارد و
میگوید:مامان جان...من میخواستم یه چیزی رو بهتون بگم!
طاهره خانم با اخم نگاه از تلویزیون میگیرد و میگوید:چی؟
_خب راستش... میخواستم در مورد قضیه ازدواجم با...با نگار خانم باهاتون حرف بزنم...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_هفتادو_پنج ♡﷽♡ اما از طرفی او واقعا فکر میکرد که امیرحیدر پیش نگ
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_هفتادو_شش
♡﷽♡
طاهره خانم رو ترش میکند:حرفی نیست در این مورد!
کربلایی ذوالفقار سرزنش بار میگوید:طاهره!
طاهره خانم دلش میخواست گریه کند .... در کل این بیست و چند سال زندگی مشترک نشده که
کسی با این جدیت در خانه با او مخالفت کند. با اخمی در هم گفت:بگو...
امیرحیدر دل دل میکند ومیگوید:مامان من خیلی فکر کردم. واقعا نمیتونم با ایشون ازدواج کنم!
طاهره خانم معترض میگوید:حیدر!!! باز که داری حرفهای تکراری رو میزنی؟
امیرحیدر بی مقدمه میگوید:راستش دلم یه جای دیگه است!
کربلایی ذوالفقار و طاهره خانم هر دو با بهت نگاهش میکنند! تصورش هم نمیشد روزی امیرحیدر
با زبان خودش بیاید و بگوید دلی جایی گرو گذاشته...طاهره خانم متعجب میگوید:یکی دیگه رو
دوست داری؟
امیرحیدر سر تکان میدهد که کس دیگری را دوست دارد!
طاهره خانم میپرسد:کی؟
قسمت سخت امشب همین بود...کی... شرم و حیا سفت بیخ گلویش را چسبیده بودند و داشتند
خفه اش میکردند...
_خواهر...خواهر ابوذر... آیه خانم!
طاهره خانم وکه میپرسد:آیه؟؟؟امیرحیدر آیه؟
امیرحیدر چیزی نمیگوید . طاهره خانم به این فکر میکند که آیه؟
امیرحیدر با اندکی اضطراب به مادرش نگاه میکردو طاهره خانم به فکرپیدا کردن ایرادی از این
دختر نمونه بود. خودش هم میدانست بهانه است. اما بهانه آورد:
_اون دختره چی داره که نگار نداره؟ اون که حتی چادر هم نمیزاره!
امیرحیدر پوفی میکشد و میگوید: مامان جان چرا بهونه الکی میاری؟ خدا رو خوش نمیاد اینقدر بی
انصافی میکنی! همون نگار خانم برای چی چادر سرشه؟چون قاعدتا باید دختر حاج معین چادری
باشه! تازه چادری نبودن آیه خانم که خدایی نکرده مرض لا علاج نیست!حل میشه ان شاءالله.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
🌸|• شاید با شهادت همسرم مأموریتش در این دنیا پایان یافته باشد،
اما مأموریت من و همسران شهدای مدافع حرم در جبهه فرهنگی تازه شروع شده است.
💍|° همسرم اکبر زوار جنتی فدا شد.
اگر لازم باشد امیرعلی را هم در این راه فدا میکنم تا ادامهدهنده راه پدر شهیدش باشد.
او را در راه اسلام و رضای خدا قربانی میکنم.
💣|• صهیونیستها بدانند وعده امام خامنهای در نابودی اسرائیل نه با تأخیر، بلکه با تعجیل عملی خواهد شد و در این مسیر از هیچ چیز نمیترسیم.
#زندگی_به_سبک_شہـدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_اکبر_زوارجنتی🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
°\♥️\° @asheghaneh_halal
🍃🌾
#مجردانه
گاه فردے براے فرار از خانه ے پدرے و به امید آزادے و استقلال، بدون تحقیق ازدواج میڪند، غافل از اینڪه به زندان دیگرے وارد شده است.
#میخوامحرصنخورمانمیذارید
پ.ن:
تازه شعرم میخواین؟😐
@asheghaneh_halal
🍃🌾
عاشقانه های حلال C᭄
😜•| #خندیشه |•😜
اینڪهـ ایـن چند روز #خندیشه نداشتیم
دلیـــل داشت😉
#دڪتر_سلام یهـ سفــر
بهـ ایالات متحــد تـروریست شناسے😎
در هفته اخــیر داشتهـ است تـا رو در رو با جنابان #ترامپ،#پُمپئو،#جان_بولتون دیداری داشتهـ باشد، یعنے یه جوری #ناڪ_اوتشون ڪردم ڪه ڪم مونده بود ڪاخ سفید و دو دستے تقدیمم ڪنند😎
امــا خــب مــا تــا فــرمان از بالا نــرسهـ دست به هیچ ڪاری نمےزنیم✋
یهـ عڪس بهشون نشون دادم ڪه ڪاملا دهنشون بستهـ شد اشڪشون در اومد😜
اون عڪس ایشون بود👆👆
بهشون گفتم یادتونهـ زمان ریاست جمهوری #باراڪ_اوباما تو ماه ژانویهـ سال 2016 روز 13 ماه یهـ جوری ملواناتونو دستگـــیر ڪردیم ڪه اشڪشون در اومد👊👊
دقیقـــا بهـ شما میگن تروریست ڪه با قایق جنگے و ملوانای جنگے محدود آبے خلیج فارس و رد ڪردید و وارد آبهای ایران شدید
پــس آقایان متخصص در #تروریست_شناسے بهـ جای متهــم ڪردن #سپــاه_پــاسداران🇮🇷🇮🇷
فڪری بهـ حال و روز خــودتان بڪنید ڪه به زعم خــودتون نیروهای نظامے خیلی قدرتمندی دارید امـــا خـووووب بهـ این عڪس نگـــاه ڪن😄
ڪه چهـ جوری اشڪشون در اومـــده😜
این عڪس و قاب بگـــیر بزار روی میز ڪارت تا همیشهـ جلوی چشمت باشه و یادت بمــونـهـ مـــابا دشمــن بهـ هیچ وجهـ
شوخے نـــداریم✋
یهـ جوری جــوابتونو مےدیم ڪه تا هفت نسل پشت سرتون حتے فڪر تهدید ایران بهـ سرش نـــزنهـ👊👊
موش های مــــزاحم👊👊👊
ناڪ اوت شـــدن✋✋
تمــااام😎
#سپــاه_پاسداران_نبض_تپنده_ایران_است
#اَشَدُ_علے_الڪُفــار🇮🇷🇮🇷
آدرس ڪاخ سفید و بهتون مےدیم یه جا یاداشت ڪنید تا وقتے #حسینیه زدیم راه و گــم نڪنید☺️☺️☺️
واشنگتن، دی سے، خیابان پنسیلونیا پلاڪ 1600
•|😜|• @asheghaneh_halal
🕗🍃
🍃
#قرار_عاشقی
↑🙁↓فقیر و خسته
به درگاهـت آمدم رحمے
↑😢↓ڪه جز ولاے
توامنیست هیچ دستآویز
#السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضا
🍃 @asheghaneh_halal
🕗🍃
🕶✌️
#آقامونه
آمریکایےها به خیال خود علیه
سپاه و در واقع
علیہ انقلاب و ایرانــ°•🇮🇷•° ،
نقشه میڪشند و
گربه رقصانے میکنند°•😠•° ؛
البتہ این خباثت ها بہ جایے نخواهد رسید°•😶•°
و با برگشتن کید و فریب آنها به خودشانـ°•😬•°،
دشمنان جمهورے اسلامے مانند ترامپ و احمق هاے دور و بر نظام حاکمۂ آمریکا در حال حرکت
بہ سمت حضیض هستند°•😮•°
#سخن_جانانــــ❤️
پ.ن:
واےاگرخامنہاےحکمجهادمدهد😎°•
ارتشدنیــــــا،نتواندڪہجوابمدهد😏°•
|😎•°• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎯°•| #غربالگرے |•°🎯 #سیلے_ڪه_غریق_نجاتش_رهبرےست علے رغم ڪارشڪنےهای رژیم پهلوی، آیت الله خامنهـ ای
🎯°•| #غربالگرے |•°🎯
#سیلے_ڪه_غریق_نجاتش_رهبرےست
این تلاشــها در حالے صورت مےگرفت ڪه روحانیون در تبعید در محدودیت های متعددی بودند؛ اما اقدامات آنان تاثیر بسزایے در زندگے مردم سیل زده داشت، به طوری ڪه از حضور روحانیون تبعیدی به ویژه آیت الله خامنهـ ای (حفظه الله) ابراز خرسندی مےڪردند.
#رهبری_از_جنس_مردم
•|🎯|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_هفتادو_شش ♡﷽♡ طاهره خانم رو ترش میکند:حرفی نیست در این مورد! کرب
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_هفتادو_هفت
♡﷽♡
خود طاهره خانم هم نمیدانست چرا تا این حد لج کرده است!
بحث آبرو ی خودش میان بود قرار و مدارهایی که بین او بود و مهری خانم!
مستبدانه گفت:اصلا آیه بهترین ولی من فقط نگار و عروس خودم میدونم! امیرحیدر نمیدانست به
این حرفها بخندد یا حرصش را بخورد!
_خب چرا لج میکنی مادر من؟
_حیدر سه ساله حرف تو توی اون خونست هرچی خواستگار میاد برای این دختره مادرش رد
میکنه چون قرار تو بشی دامادش تو بشی پسرش...
امیرحیدر به میان حرفش حرف میاورد و میگوید:کی این قرارو گذاشته؟ کی از من نظر خواسته؟
مادر من این عین بی منطقی و نا عدالتیه!
کربلایی ذوالفقار میگوید:بابا جان هرچی تو بگی همون میشه
طاهره خانم بی هوا میگوید:یعنی چی هرچی اون بخواد آقا؟
_طاهره جان منطقی باش خودتو بزار جای نگار اگر من یه عمر بی علاقه کنارت زندگی میکردم
تحمل میکردی؟
_خب ...خب علاقه به وجود میاد...اصلا عشق بعد از ازدواج موندگار تره!
صبر کربلایی ذوالفقار لبریز میشود صدایش را بالا میبرد:
_بسه دیگه خانم! هرچی کوتاه میام شما بیشتر لج میکنی! تمومش کن دیگه
طاهره خانم هم دیگر تاب نمی آورد و اشک ریزان سمت اتاق میرود...
امیرحیدر متاسف میخواست از جایش بلند شود و دنبال مادرش برود که کربلایی ذوالفقار دست
روی پایش میگذارد و میگوید:من میدونم دارم چیکار میکنم بشین حیدر ...بشین
امیرحیدر مستاصل دست توی موهایش فرو میبرد و میگوید:لعنت به من که مادرم به خاطر من
چشماش اشکی بود
کربلایی با لبخند محوی میگوید:دلش از یه جای دیگه پر بود. میدونی بابا جان زنها خیلی خوبن
مایه آرامش و آسایش زندگی اصلل زیبا میکنن زندگی رو ولی نذار افسار زندگی رو دستشون
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_هفتادو_هفت ♡﷽♡ خود طاهره خانم هم نمیدانست چرا تا این حد لج کرده
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_هفتادو_هشت
♡﷽♡
بگیرن از پسش بر نمیان و بقیه رو هم بد بخت میکنن تو ذاتشون مدیریت کردن نیست! منم
اشتباه کردم تا اینجا سکوت کردم!
___________________
کلاس احکام که تمام شد همگی از کلاس بیرون زدند جز امیرحیدر که دو زانو گوشه ی حجره و
خیره به گل های قالی نشسته بود.گریه های مادرش و اوضاع فکری اش و در کل زندگی اش
حسابی به هم ریخته بود.
آنقدر غرق در افکارش بود که متوجه حضور حاج رضاعلی نشد و زمانی به خود آمد و پیرمرد با
صدای عرشی اش سلامش داد. متعجب از جایش بلند شد
_سلام استاد ...ببخشید اصلا متوجه حضورتون نشده بودم.
حاج رضاعلی لبخندی میزند و میگوید:بشین جاهل ....بشین عیبی نداره!
کنار حاج رضا علی گوشه ی همان حجره ی دنج مینشیند و هر دو یک فنجان سکوت صرف میکنند
و بعد حاج رضا علی میپرسد:فکری هستی این روزا!
امیرحیدر لبخند میزند و میگوید:مثل اینکه خدا یه نیمچه جنمی دیده تو ما داره امتحانمون
میکنه!!!عجیب هم سخت امتحان میگیره!
حاجی لبخند محوی میزند و بی مقدمه میپرسد:میدونی عشق یعنی چی؟
امیرحیدر متعجب میگوید:عشق؟یعنی دوست داشتن دیگه!
حاج رضا علی این بار میخندد و میگوید:تو چجور آخوندی هستی دو قرون سواد عربی نداری؟
امیرحیدر هم به طبع میخندد...مثال اگر هرکه غیر حاج رضا علی بود به او میگفت سواد آکادمیک
دارد در سطوح بالا اما این پیرمرد را خوب میشناخت حتما بعدش توصیه میکرد که برود بگذارد
کنار کوزه آبش را بخورد!
حاجی خیره به چشمهایش میگوید:عشق دوست داشتن معمولی نیست... لفظ عشق یعنی یه
دوست داشتنی که بالجبازی همراهه. یه جور خوشکل تر و قشنگ تر از دوست داشتن
معمولیه...دیدی این شاعرا چه لجبازن؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_هفتادو_هشت ♡﷽♡ بگیرن از پسش بر نمیان و بقیه رو هم بد بخت میکنن ت
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_هفتادو_نه
♡﷽♡
حالا هرچی منو تو بخوایم ماس مال کنیم که خب منظور همون شراب طهور بهشتیه با لجبازی میگنه نه همون شراب زمینی
حروم! عاشقن دیگه قشنگه اینا اصلا!
گنگ حرف میزد استاد امیرحیدر عجیب در گیرِ منظور حرفهای استادش بود
_میدونی سید...اگه خوب نگاه کنی عشق خیلی خوش نگار تر از حب وعللقه است...آدم که عاشق
میشه آی خوشکل میشه آی دنیا خراب کن میشه آی دنیا نازشو میکشه! دعواهاشو دیدی با دنیا؟
هی دنیا میگه مال،ثروت آدم لجبازی میکنه میگه نه فقط خدا!
هی دنیا میگه شهرت،شهوت! آدم لجبازی میکنه میگه نه فقط خدا!
هی دنیا میگه طمع،غرور آدم لجبازی میکنه میگه نه فقط خدا!
میبینی حیدر اصلا آدمهای عاشق خیلی فاخرن!
همین ازدواج.... خدا میگه ازدواج کنید تا یکم طعم دوست داشتن و دوست داشته شدنو بچشید
بعدش راحت عاشق بشید...یعنی اصلش زندگی مشترک کلاس تمرینیه! واسه اون عشق واقعی...
حالا من نمیدونم چی شده یه عده همین جوونا تا به هم میرسن میگن فقط تو!!! اینا با فرعون
پرستا چه فرقی دارن!نه سید فقط تو نه! یه ذره تو بقیه اش خدا!!!!
امیرحیدر مات استادش می ماند...چه میشنید؟ بی رود وایستی میگوید: منم یه لنگه ی اسمونی
میخواستم... که باهاش آسمونی شم ولی مثل اینکه خدا صلاح نمیدونه!
حاج رضاعلی دست میگذارد روی شانه امیرحیدر و میگوید:به قول این جدیدیا کلیشه ای حرف
میزنی!زیاد درگیر و بند یه چیز نباش...وقتی آدم خیلی رو یه چیزی فکر میکنه عجولِ اون چیز
میشه عجولِ اون چیز شدن سامون اونچیزو به هم میریزه!
یه دونه سیبو میکاری بشین بالا سرش تا صبح فرداش ابو حمزه و شعبانیه و کمیل بخون به این
حاجات که خدایا همین الان این درخت میوه بده!!!نمیده سید جان هرچقدرم دعا کنی نمیده چون
وقتش نشد چون شرایطش مهیا نیست! صبر کن... صبر کن...توکل کن...درست میشه...
از جا بلند میشود و از در بیرون میزند حین پوشیدن دمپایی آخوندی هایش زمزمه میکند و به گوش
امیرحیدر متفکر میرسد:از خاک مرا برد و به افلاک رسانید /این است که من معتقدم عشق زمینی
است!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃