eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🕗🍃 🍃 #قرار_عاشقی ✋}•دلِ من رفت به ڪویَت گفتم 🙂}•رفتِ تو ڪاش ڪه آمد نشود ⛓}•گره‌ام دستِ تو بود و واشد 🌸}•ڪار دستِ تو نباشــد نشود #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا #بطلب‌فقط‌همین💔 🍃 @asheghaneh_halal 🕗🍃
💍🍃 🍃 #همسفرانه با اردیبهشت بیـا•||😍 تا به همه ثابت ڪنے•||👌 از میانــه بهــــار •||🌸 عید میشـــود •||😌 #علیرضا_اسفندیاری 🍃 @asheghaneh_halal 💍🍃
°🐝| |°🐝 👼|چیلا ایندولے نیدام میتونے؟ 😊|نتونه فِچ چَلدے اینا آلوتِس؟! 🙃|اینا خیـــاله، بِدا آلــوتہ میخولَم ☹️|بابام میده آلوتـہ گِلونہ، خیال بُخول هم سبزه و همم خُنُکہ مِثے آلـ🍈ـوتہ 😋|اینقدر ڪه با اشتها میخورے مگه میشه نگــ😍ـات نکنم! نوش جانت گـ🌸ـل دختر استودیو نےنےشو؛ آب قنــــ🍭ـد فراموش نشه👶👇 °🍼° @Asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_بیست_ویک -شروین؟ شام نمی خوای؟ -نه هانیه گفت: - اما آقا شما ناهار هم نخ
🍃🍒 💚 •فصل سوم• صبح با چشمانی پف کرده بیدار شد. خیلی به هم ریخته بود. ساعت 8 بود. کمی فکر کرد و بعد انگار کسی توی اتاق باشد با صدای بلند گفت: -بمونم خونه چکار؟ با بی حالی بلند شد. لباسش پر چروک شده بود. دستی توی موهایش کرد تا کمی صاف شود. صدای بوق ماشین که آمد فهمید سعید آمده است... توی راهرو سعید دستی به شانه اش زد و گفت: - امروز چه کاره ای؟ کلاس یا انصراف؟ -نمی دونم - اگر نمی شناختمت سعی می کردم منصرفت کنم ولی می دونم بی فایده است. وقتی تصمیمت رو بگیری یعنی گرفتی. بعد از کلاس می بینمت سعید این را گفت و از پله ها بالا رفت. شروین هم مدتی توی راهرو پرسه زد و خودش را با بردهای سالن مشغول کرد. یکدفعه خودش را جلوی در آموزش دید. رفت تو. نعمتی پشت میز بود. - ببخشید - بفرما - یه برگ انصراف می خواستم بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_بیست_ودو •فصل سوم• صبح با چشمانی پف کرده بیدار شد. خیلی به هم ریخته بود.
🍃🍒 💚 نعمتی سربلند کرد. نگاهی به شروین کرد و برگه انصراف را از کشوی میزش برداشت و جلوی شروین گذاشت. برگه را برداشت و زیر نگاه پرسشگر نعمتی از اتاق زد بیرون. رفت کلاس و انتهای کلاس گوشه دیوار نشست. مثل همیشه سرش را روی دست هایش روی صندلی گذاشت. چند دقیقه بعد استاد وارد کلاس شد. از جایش تکان نخورد. مطمئن بود جایی که نشسته کاملاً از دید استاد پنهان است. صدای پچ پچ بچه ها را می شنید. کمی که گذشت کلاس آرام تر شد. استاد پشت میزش ایستاد، دستش را روی تکیه گاه صندلی گذاشت: -سلام من مهدوی هستم. امیر شاهرخ مهدوی. فکر می کنم همتون می دونید چرا اینجا هستم صدای یکی بلند شد: - ما نمی دونیم بچه ها پچ پچ کردند و خندیدند. استاد پاسخ داد: - اگر از بقیه بپرسید حتماً بهتون می گن بعد نگاهی به سرتا سر کلاس انداخت. کلاس نسبتاً شلوغ بود. دوباره یکی پرسید: -استاد؟ شما ترم پیش با استاد ریاحی کلاس نداشتید؟ همه می دانستند که ریاحی ترم پیش با بچه های کارشناسی درس داشته است. استاد کاملاً خونسرد لبخندی زد و گفت: -کدوم ریاحی؟ همون استادی که شما تا حالا 3 بار توی درسش نمره نیاوردی؟ نه من 12 سال پیش کارشناسی گرفتم و کل دوره تحصیلم رو هم دانشگاه شیراز بودم! بچه ها نگاهی به بهمن که انتهای کلاس نشسته بود و این سوال را پرسیده بود انداختند و خندیدند. استاد هم رو به بهمن ابروهایش را بالا برد و خندید بعد رو به بقیه کلاس پرسید: -شما همیشه اینجوری از استادهاتون استقبال می کنید؟ کسی حرفی نزد. -خب اگه سوال دیگه ای نیست و مراسم استقبال تموم شده درس رو شروع کنیم. تا میان ترم چیزی نمونده و متأسفانه اینطور که معلومه این چند جلسه تعویض استاد شما رو خیلی عقب انداخته. انشاءا... من این ترم رو در خدمتتون هستم پس درس رو زودتر شروع کنیم بهتره. البته اگر دوستمون سرشون رو از روی صندلی بلند کنن این را گفت و به گوشه کلاس خیره شد. شروین اصلاً توی کلاس نبود. کنار دستی اش می خواست متوجه اش کند اما استاد مانع شد. خودش بالای سرش آمد. -شما حالتون خوبه؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_بیست_وسه نعمتی سربلند کرد. نگاهی به شروین کرد و برگه انصراف را از کشوی م
🍃🍒 💚 شروین حرکتی نکرد. استاد دستش را روی شانه شروین گذاشت. -آقای جوان؟ حال شما خوبه؟ شروین از جا پرید. -مشکلی پیش اومده؟ شروین که جا خوده بود تته پته کنان جواب داد: -نه نه. چیزی نیست. یه کم سرم درد می کنه -ما می خوایم درس رو شروع کنیم. نمی خوای بری یه هوایی تازه کنی؟ -نه چیزی نیست - باشه.هرجور راحتی بعد درحالی که به طرف تخته برمی گشت گفت: -پس شروع می کنیم دستکش پلاستیکی یکبار مصرفی را از کیفش در آورد و به دست کرد. بچه هایی نگاهی به هم کردند و چندتایی تیکه هم بینشان رد و بدل شد. البته با صدای آرام. استاد بسم ا... را با خط معلی گوشه تخته نوشت و مشغول شد... آخر کلاس استاد که داشت وسائلش را جمع می کرد گفت: -مسئله ها رو حل کنید. جلسه بعد رفع اشکال می کنیم کیفش را برداشت. خداحافظی کرد و رفت... * پشت میزش نشست. برگه انصراف را جلویش گذاشت، دنبال خودکار می گشت. لای کتابش بود. نگاهی به مسئله ها کرد. در اتاقش را زدند. هانیه بود. - آقا شروین، تلفن با شما کار داره -کیه؟ - نیلوفر خانم -مگه من صد دفعه نگفتم وقتی این زنگ می زنه بگو من نیستم. بگو رفته بیرون. بگو مرده - مادرتون گوشی رو برداشتن گوشی را گرفت. - خیلی خب، برو تلفن را وصل کرد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🍫🍃 🌸| (:|• 🌸 بهتــــرین درودهـــا و ســلام ـهــــا✋ خــــدمت شمـا ڪــابران همــیشهـ درصحنهـ☺️ بالاخــــره رسیدیـــم بهـ روز 😉 و قـــراره از هیجـــانےترین😌 و شادتــرین ڪانال رونمــــایے بهـ عمـــل بنُمــــایم☺️ پــس بیـــا نزدیڪ یڪم نــزدیڪتره😉 خــوبهـ،خـوبهـ✋ چشمــاتو ببنـــد😎 نفـــس عمــیق بڪش🙃 فقط🤗 قبلـــش یهـ 🍬 بــــزار ڪنارت😄 ڪه اگهـ اُفـــت قنــد پــیدا کردے😱 نــــوش جـــان ڪنے✌️ یڪ و یڪ و یڪ دو و دو و دو سهـ و سهـ و سهـ عـــاشقانهـ هاے حلال تقــــدیم مےڪند😌✋👇 قــــراره توے مــاه رمضون ڪلے با هم اتفاقاے خووووب رقمـ بـــزنیم✌️ قـــراره ڪنار هم متفـــاوتــرین مــــاه ســـال بســـازیم و توی لحــظهـ لحظش ڪنیم اگهـ مےخوای شاد باشے و بخندے از همینجــایے ڪهـ هستے👆 نخــور✋ اگهــ مےخوای نــور بــالا بزنے😉 و ڪنار احســن و الحال بشے☺️ قدم بهـ قدم بــا مــا جلو بــیا🌷 خـــــــیلےبرنامهـ ها براتون داریم✋ فقط ڪافے فــرڪانس ایــتا رو، روے عاشقــانهـ های حلال تنــظیـم ڪنے🎈 بقــــیش بـــــــــــــــــ🎀ــــا مـــــــــــ🌸ــــــــــا✋ مـــطمئن بـــاش ڪلے بهت 😍ــــوش مےگــذره😉 😍 •|🍰|• @asheghaneh_halal 🍫🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙 •| چشمـ هایِ تــو💚 گرافیکےترین طرح خداستـ😍 •|و تـ∞ـو در دنیاےِ ما ثَبتِ جهانے شدھ ای‌… :)🍃 #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(374)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• #صبحونه پلڪ بگشا صنما😌 صبـــ🌤ـــحِ مرا روح ببخش...😍 قصـہ‌اے تـازھ در این ‌صبحِ‌ دل‌انگیز♡ بساز😊✋ #صبحتون‌رنگے @Asheghaneh_halal •••🍃•••
🌷✨🌷 #پابوس حضرت زهرا سلام الله علیها: اگر آنچه را که ما اهل بیت دستور داد ایم عمل‌کنى واز آنچه نهى کرده ایم خوددارى نمائى ، تو از شیعیان ما هستى وگرنه، خیر. #یکشنبه‌هاےفاطمی #السلام‌علیک‌یاام‌ابیها •💞• @asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|° #همسفرانه •😍• محشــرتَر از آن‌ است‌ ڪه در وَصف بگنــجَــــــد •💗• •🌤• صبحی‌ ڪه طلــوعَش رخِ بی‌تــای‌ِ تو باشــــــــد •😉• #محمد_بزاز #صبح_بخیر_جانا☀️ ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 @asheghaneh_halal |❣|
#ریحانه حجـــ🌹ـــاب یعنی: 👌⇦ همینـ دقٺ در برخــورد ها ‼️⇦ ڪه آلـوده نشــوۍ و آلـوده نســازۍ 💠⇦ ڪه اسیر نشــوۍ و اسیر ننمـایۍ 💛⇦ ڪه پــاڪ بمــــانۍ ♡اصلاً دفاع از چــادُر؛ دفاع از دین است...♡ #مدافع_چادر_خاکی✌️ ┅═══🍃🌸🍃═══┅ @Asheghaneh_halal
🍒•| |•🍒 یڪے از راه هاے موثــر بازخورد مثبت موردتشویق قرار دادن ڪودڪ است باید دررفع محرومیت اقتصادي فرهنگے ،عاطفے ڪودڪ ڪمڪ ڪرد البتــه به طور غیـــر مستقیم علت تنبلے رابیابیـــد اگرمشکل را پیــدا ڪردید سعے نڪنید بافشار ڪودڪ را به تلاش وادار ڪنید چون باعت دلزدگے میشــود براے ڪودڪ فعالیت هاے مختلف ومتناسب باعلاقه پیداڪنید فعالیت و ڪارهایے رابه ڪودڪ بسپاریدڪه توانایے انجام ان را داشتــه باشنــد باڪودڪ بیرون رویــد ڪه طبیعت باعث میشود ذهن ڪودڪ ارام شود مشڪلات خانوادگی رابه حداقل برسانیــد.. ☺️👇 😁•• @asheghaneh_halal
😜•| |•😜 اینقــــد ڪهـ تــرامـپ اظهــار فضـل مےڪنهـ✋ 😄 ســـرانجـــام تحـــریم ڪردن نفت ایران😉 یڪــیش میشهـ بستن 😱 اینجــوریاست✌️ تنگهـ هرمز واس مـاست😊 ببنــدیمش تمـــام دنـــیا مختـل میشهـ✌️ 🔍ڪمــبود 20 میلیـون بشڪهـ نفت در بازار 🔍 🔍 افــزایش 2/5 برابرے قیمت نفت🔍 🔍 عــدم خروج 40% نفت دنــیا از خلیج فارس🔍 از همــهـ بدتــــر این میشهـ ڪه دیگــهـ عربســتان زبون دراز✋ امـــاراتِ ڪوچولـــو✋ و قـــطر و ڪویت نمےتونن بخشی اعظمے از نفتـــشون و، از عبـــور بدن🔍 وقتے ڪشورهای حوزه خلیج فارس نغتشونو نتونن ڪنـهـ و چهـ جورے زنــدگانے ڪننـد.😅😅 پــــس بــا ما در نیوفتیــــن ڪوچولوهاے احمـــق✋✋ •|😜|• @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔍•| |•🔎 در آستـــانهـ فرا رسیـــدن یڪے از بهتـــرین مــاه هاے قـــرار داریــم☺️ مےخواے مـاه مبـــارڪ امـسال و متــفاوت شروع ڪنے؟✋ مےخواے همــین اولِ ڪارے بهـ تضمــین بدے؟✋ نگــاه ڪن👆 ببیـــن امــشب باید چےڪار ڪنے👆 اگهـ فردا اولین روز از مــاه رمضان باشهـ بدووو ڪه انجـامـش بدے تا دیر نشده👌 لطفــا توےبهتــرین مـاه خدا خیلے بهـ یاد همـدیگهـ باشیم☺️✋ خــوبےهایے ڪه داریم و تلاش ڪنیم بیشتــرشون ڪنیم✌️ اینــقد تلاش ڪنیم ڪهـ بدےها محـو بشن از اینهمهـ تلاش و 💪💪 ☺️ ☺️ ☺️ •|🔎|• @asheghaneh_halal
💠🍃 🍃 🇮🇷.• •.🇮🇷 چـرا ڪاغذ ـدوباره گراݧ شد؟😕 رئــیس سـندیـڪای تــولیدڪنندگان ڪاغذ و مقوای ایراݧ ڪمبود عرضہ را علت اصلی افزایش قیمت ڪاغذ در روزهای اخـیر عنوان ڪرد و گفت کہ عدمـ تخصیص ارز برای وارداتــ ڪاغذ و حمایــتــ نڪردن از تــولید داخـلی مـنجر به ڪمبود ڪاغذ و افزایـش قیمتــ آن شده استــــ...😱 پ.ن: هیچـی دیگہ کـتابـا همـ گـرون شدنـد.•☹️•. ✌️🏻😬 ←ایسنا→ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ {👇ოムde ɨŋ ɨraŋ🇮🇷} (🛍) @asheghaneh_halal ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🕗🍃 🍃 #قرار_عاشقی •ا🕊 کاش که با لطف خودت یا رضا از در خود هیچ مرانے مــــرا دورشــدم،دورشــدم، دور دور منتظـرم باز بخوانی مــــرا... #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا🍃 #بطلب‌فقط‌همین😓💔 🍃 @asheghaneh_halal 🕗🍃
💍🍃 🍃 ☹️°•°حَواس نَگذاشتِه ایـ 💚°•° بَرایِ دِلَمـ ☄°•°مُدامـ 😍°•°پَرتِ دوست داشتنِ توستـ 😐 🍃 @asheghaneh_halal 💍🍃
🐝°| #نےنےشو |°🐝 🎊→مــاهـ لَـمـِضــ☕️ـوݧ مـُبـالَـڪـ←🎊 مـنـ امـساـل بـا حـُـدا جـوݧ عهـد ڪَلدَمـ←.••. تــا هـَـل لـــوز بـا بـابـایـے بلـم حـَلَـمـ حـضلـتــ معـصوـمہ←•.😍•. و همـلاهـ بـا اوݧ آقـــا صـدا خوسـڪلہ ها قُلآݧ بحـُونـیمـ←.•😎•. الآݧ همـ دالـم قُـلآنـمـ لـو بَـل مـےدالم تـا بـلـــــیـم حـَلَمــ←.•😃.• {اے جآنمـ!😍 احـسنـتــ بہ تـو دخـتر قشنـگمـ!👏😘 مـنـو همـ دعـا ڪڹ فرشـتہ ڪوچولـو...✋🍃} استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
•[ 🌙 ]• آخ جووون آخ جووون😃 منم منم مَش رمضــون👴🏻✋ سلام دختر پسراے گــ🌸ـــل حالتون چطوره؟!😊 از این بہ بعد، شبهاے ماه رمضون منم میام خدمتتون😍 صبر ڪنید ببینم🔨🤔 میدونید چرا بہ این ماه میگن ؟! یعنے سوزاننده🔥 ماه رمضان تنها ماهے هست ڪہ اسمش توے قــ📖ــرآن اومده😌 💌یہ حدیث هم از پیامبر عظیم الشٵن داریم ڪہ میفرمایند: «انما سمے الرمضان لانہ یرمض الذنوب؛  ماه رمضان بہ این نام خوانده شده است، زیرا  گناهان را مے سوزاند.» پس از منہ پیرمرد بہ شماها نصیحت☝️ تا میتونید توے این ماه استغفار ڪنید چون در این ماه گناهان انسان بخشیده میشہ... 📿درجریانید ڪہ این ماه، ماهِ مہمانےِ خداست و درِ رحمتــش بہ روےِ همہ بازه؟!😉🌺 درجریانید ڪہ توے این ماه، شیطان بہ غل و زنجیر بستہ میشہ؟!😁⛓ پس... از این بہ بعد منتظر من باشید تا با فضائل و فواید رمضان و روزه بیام خدمتتون.😌💕 دعــ🙏ــا یادتـون نـره مخلص شما؛ مش رمضون😉👋 •[🖊 •[❌ از حرفاے ـمش رمضون جانمونے😌👇 •[ @asheghaneh_halal ]•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_بیست_وچهار شروین حرکتی نکرد. استاد دستش را روی شانه شروین گذاشت. -آقای ج
🍃🍒 💚 -بله؟ -سلام شروین. خوبی؟ -سلام. ممنون -چه کار می کنی؟ شروین بی حوصله گفت: -کاری داشتی؟ - چیه؟ حالت خوب نیست - چرا، حرفت رو بزن -چند تا مسئله بود. می خواستم کمکم کنی شروین کهحسابی جا خورده بود گفت: -اینجوری؟ از پشت تلفن؟ - اگر سختته، میام اونجا شروین هول شد: -نه. لازم نیست زحمت بکشی. همین جوری یه کاریش می کنیم نیلوفر می پرسید و شروین توضیح می داد. خسته شد. -ببین نیلوفر، مسئله ها رو برای کی می خوای؟ -سه شنبه -من فردا میام ازت می گیرم. حل می کنم برات می آرم، باشه؟ - خب خودم برات می آرم -نه. فردا دانشکده ام، بعدش میآم. کاری نداری؟ خداحافظ و قبل از اینکه نیلوفر فرصتی برای حرف زدن پیدا کند تماس را قطع کرد. نفسش را بیرون داد و خودکار را به دست گرفت. دوباره نگاهش به مسئله ها افتاد. چند تایش را نصفه نیمه حل کرد. برگه انصراف را پر کرد. نگاهی به ساعت انداخت. خسته بود. سرش را روی دستش گذاشت. ... -آقا شروین. آقا شروین چشم هایش را باز کرد و خواب آلود جواب داد: -ها؟ چیه؟ - آقا سعید اومدن دنبالتون شروین خمیازه ای کشید. -بگو بیاد تو بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_بیست_وپنج -بله؟ -سلام شروین. خوبی؟ -سلام. ممنون -چه کار می کنی؟ شروین
🍃🍒 💚 - گفتم. گفتن دیر شده - بگو الان می آم پیراهنش را عوض کرد. صدای بوق ماشین می آمد. کیفش را برداشت و از اتاق بیرون رفت. -کجایی پسر؟ دیر شد سوار شد. سعید پرسید: -این چیه رو صورتت؟ و به صورت شروین اشاره کرد. شروین نگاهی توی آینه کرد. - جای دستم. دیشب پشت میز خوابیدم سعید فرمان را چرخاند ، در آینه بغل نگاه کرد و گفت: -تو می خوای انصراف بدی یا امتحان ارشد؟ خونه بزرگ دردسرش همینه ها شروین لبخند تلخی زد، سرش را به طرف ماشین کناری شان چرخاند و گفت: -من اگه توی اتاقم بمیرم مگه از بوی گند جسدم بفهمن مردم بعد رو به بچه کوچکی که صورتش را به شیشه اتومبیل چسبانده بود و دماغش پهن شده بود نیشخندی زد.پسرک هم که آب دهانش کار اسپری شیشه پاک کن را می کرد نیشش به خنده باز شد. سعید با لحن تئاتری گفت: -آه! پسرک بیچاره. تو یک موجود فراموش شده ای. ننگ بر این زندگی بی رحم. بودن یا نبودن. مسئله این است شروین که داشت به مسخره بازی های سعید می خندید یهو داد زد: - اَه، لعنتی، یادم رفت - چی؟ - برگ انصراف. یادم رفت بیارمش سعید گفت: - فکر نمی کنم راحت باشه و بعد سری به نشانه تاسف برای کسی که باید رنج انجام این کار را گردن بگیرد تکان داد -باید یه سری امضا بگیرم. یه کم دوندگی داره -حوصله دوندگی رو داری؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_بیست_وشش - گفتم. گفتن دیر شده - بگو الان می آم پیراهنش را عوض کرد. صدای
🍃🍒 💚 شروین موذیانه گفت: - من ندارم. تو که داری -ما رو بی خیال. همینم مونده برم جلوی اساتید گردن کج کنم امضا بگیرم -پیش اساتید نباید بری -خیلی فرق نداره. همین حالا بگم رو من اصلاً حساب نکن... سعیدکه داشت دنبال جای پارک می گشت غرولند کنان گفت: - اه! این خیابون قدس هم که همش پره ... - خب برو خیابون اونوری ... پور سینا ...معمولا خلوته سعید که بالاخره جای پارک پیدا کرده بود ماشین را پارک کرد و پیاده شد و وقتی دید شروین هنوز نشسته در حالیکه سعی میکرد صدایش را زنانه کند گفت: - مسافرین محترم اینجا آخر خط می باشد. لطفا کمربند های خود را باز کرده،تکانی به خود بدهید، پیاده شوید و به کلاس خود بروید و الا دیرتان شده استاد با اردنگی از شما استقبال خواهد نمود - تو برو - می خوای جایی بری؟ - همین جا منتظرت می مونم - هرجور راحتی سعید رفت. شروین نوار موسیقی را عوض کرد. صندلی را عقب داد. عینکش را درآورد. دست هایش را به سینه زد، سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و به شاخه های درخت بالای سرش خیره شد. ساعتی گذشت. به مردمی که از کوچه می گذشتند نگاه می کرد. آدم های جورواجور. یک نفر از کنار ماشین رد شد. بارانی به تن داشت که یقه اش را بالا کشیده بود. سر تا پا سفید. -توی این هوا؟ ابرویش را بالا برد و به مرد خیره شد. مرد پیچید توی خیابان و از تیر رس نگاه شروین دور شد. موبایلش را درآورد و مشغول بازی شد. کمی که گذشت حوصله اش سر رفت. از ماشین پیاده شد تا کمی قدم بزند. صدایی توجهش را جلب کرد. -آقا فال می خواین؟ شروین به پسر کوچکی که کنارش ایستاده بود و جعبه فال را در دست داشت نگاهی کرد. پرنده کوچک سبز و زرد بالای سر کاغذها منتظر بود. شروین نگاهی به ردیف کاغذهای فال که رنگ های مختلفی داشتند انداخت. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🌙•| #آقامونه |•🌙 من ڪہ ایـ•👇•ـن درسِ:) اصـول و فقـ•📖•ـہ و منطق را:) تمـ•📚•ـاماً خواندهـ امـ:) در میـ•😬•ـانِ:) درسِ اسٺدلالِ عشـ•💚•ــقـٺ:) ماٺ و حیـ••ـران ماندهـ امـ:) #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(375)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• #صبحونه - دوست داشتنت...⇩ - سحرخيز ترين حس دنياستـ🌥 - كہ صبح ها☀️ - پيش از باز شدن چشم هايمـ👀 - در من بيدار ميشود♡ #صبحتون_قشنگ ⇨ @Asheghaneh_halal ⇦ •••🍃•••