🍒•| #دردونه |•🍒
ڪودڪانے ڪه مشݣل
نقصان توجــه دارند،توجه دقیق
به جزئیــات ندارند و اشتبـاه هاے
آنهاناشے از بے دقتے است و هنگامے
ڪه باآنها صحبت میڪنیــد گوش نمے دهند ،
از راهنمایے ها پیروے نمےڪنند
تڪالیف مدرسه را به صورت
سامان دهے شده انجام نمے دهنـد
وازتلاش هاے ذهنے پایدار اجتنــاب میڪنندـ
وسایل بازے رازیاد گم میڪنند
وبراحتے آشفته میشــوند و
فراموشڪار نیز هستند
🌸🍃•|
درمقابل ڪودڪان بیش فعال
جنب و جوش غیــر عادے داشته
ودرڪلاس ازجاے خودبلنــد میشند
وبه طورافراطے راه میروند
میدوند .بالا و پایین مےپرند
تمام ڪارهایشان پرسروصداست
ومرتبـــا حرڪت مےڪنند
زیاد حرف میزننــد
قبل ازتمام شدن سوال پاسخ میدهند
رعایت نوبت بسیارمشڪل است
و بسیار بین حرف دیڱران مےپرند
#نڪاتریزوتربیتےفرزندپرورے☺️👇
🍒•• @asheghaneh_halal
🍃🕊🍃
#چفیه | #خادمانه
📿|ختم صلوات امروز
🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓
❣| محمودڪـاوه
شهید یعنے؛
بخیرگذشت نزدیڪ بود بمیرد...
#شهادتمآرزوست :)
ارسال تعـداد #صلوات به آے دے😌👇
•🌷• @F_Delaram_313
تعداد صلواٺ ها
•• 3930 ••
هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇
|❤️| @asheghaneh_halal
🍃🕊🍃
😜•| #خندیشه |•😜
اسنــپـے ڪه تحــریم شد😁
خانمِ اسنپـ سوارے ڪه فکر میڪرد
همــهـ پشتش درمیـــان😌
غـــافل از اینڪــهـ خـــبر نداره!
اینجــا ایرانِ😉
و منتشـــر ڪردن اطلاعات راننده✋
و توئیتے ڪه زده، بــر علیهـ خودش
استفاده شد!!!
یڪے از ڪاربران فضاےمجازے
نـــوشته:) ڪاش اسنپ جایے داشت
که میتونستے راننده ای ڪه میخوای باهاش بری و خودت انتخاب ڪنے؛ اون وقت تمام
سفرهام و با این راننده میرفتم✌️
این راننده حرف و عملش یڪیه☺️
بعضےا خودشون تڪ افتادن!!
بهـ روز باشیم👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👑🍃
🍃
#شهید_زنده
بــرادران و خـواهران همانـا ظهور امام مهدے(عج) و مسیح(ع) در آیندهاے ڪه در حال طلوع اسـت خواهنـد آمد•😃•
امـید،صـبر،یقین و انتظار چیزهایے است ڪہ داشـتن آنها بر مـا واجب است.•✌️🏻•.
#سیدحسننصرللہ
#پایانشبِسیہسپیداست
🍃 @Asheghaneh_halal
👑🍃
🎯°•| #غربالگرے |•°🎯
ســـایهـ خشونتـ
📢 مـــرڪز ثبت آمــار خشونتـ هاے
مسلحــانهـ🔫🔫
در آمـــریڪا اعلام کرد: در
52 تیراندازے؛ 48 ساعت گذشتهـ✋
در ایـــالات های مختلف #آمریڪا
دست ڪم 16 نفر ڪشتهـ و 31 نفر
زخمے شده انــد.👌👌
مــدافعان زنــدگےآرامشبخــش در آمریڪا
ڪجـــایید‼️‼️‼️
رسمـــا میدون جنــگِ😐😐
تو آمریڪا✋
#اسلحـهـ اینجا، اسلحـهـ آنجــا
اسلحـــهـ همهـ جا👌👌
•|🎯|• @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
اووفــــــ😵
چِگـد بیلون گَلمه دالَم میمیلَم از گَلما •😫•
مامانی ته دید گَلممه بهم هندَنه داده •🍉•
میده بخول تا یِتَم خُنت بسی •❄️•
آخیس حالم بِهتل سُد •😍•
فِگَد اَده هندَنه تمام سُد از تُجا بیالم •☹️•
دیده ندالیم تو حونه آخَلیش بود •😢•
نی نی جان هندونه هات تمام شد •🍉•
ناراحت نباشی ها •😉•
باهممیریم از حجره برادرجان میخریم •😅•
فقط باید حواسمون به پیت نفتهای حنیف باشه •😧•
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وبیست_ونه کرد. خبری از سعید نبود. دوباره به طرف شاهرخ برگشت. وسط راه
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وسی
جلو رفت و با دستمال کاغذی عرق پیشانی اش را خشک کرد. بعد پشت پنجره ایستاد. نگاهی به شهر و چراغ های روشنش انداخت. شب شده بود. و دود همیشگی اش پیدا نبود. یک دفعه نگاهی به ساعتش انداخت. ساعت 8 بود.
- لعنتی، دیر شد
گوشی اش را در آورد و پیامکی به سعید داد. بعد پچ پچ کنان گفت:
-حیف شد. از دستم رفت
- همیشه مزاحمم، نه؟
شروین برگشت، شاهرخ که به هوش آمده بود ادامه داد:
-یا می خورم زمین یا غش می کنم
- خوبه لااقل خودت می دونی، بهتری؟
-تا حالا سابقه نداشت اینجوری بشم
- فکر کنم تو عمرت نه پات پیچ خورده بود نه غش کرده بودی
- واقعا بدقدمی. هر دفعه هم بدتر میشه. می ترسم دفعه بعد ناقص بشم
- نترس. دفعه بعد می برمت زیر تریلی، قول میدم هیچ دردی رو احساس نکنی
شاهرخ خندید و پشتش چند تا سرفه. شروین لیوان آبی برایش ریخت و دستش داد. کنارش روی تخت نشست.
- فکر کردم خبر بدی بهت دادن
– تلفن؟! نه اون یه مسئله کاری بود
بعد نگاهی به ساعت اتاق انداخت و گفت:
-هنوز وقت هست. فکر کنم اگر بری می رسی
و کمی آب لیوان را سر کشید.
- فکر نکن خسته می شی. نمی دونم پاتوقشون کجاست. باید با سعید می رفتم که اونم جواب نمیده. فکر کنم از بس خورده قاط زده حالیش نیست
شاهرخ با شنیدن این حرف کمی چهره اش گرفته شده با ناراحتی پرسید:
-خورده؟
- نکنه فکر کردی آب پرتقال می خورن؟ پارتی یعنی همین. برای همین گفتم جای تو نیست
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وسی جلو رفت و با دستمال کاغذی عرق پیشانی اش را خشک کرد. بعد پشت پنجره
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وسی_ویک
شاهرخ لبخند تلخی زد ولی چیزی نگفت. شروین پرسید:
-دوست نداری امتحان کنی؟
-تنها تفاوت من با یه الاغ توی عقله. فکر نمی کنم الاغ شدن چیز جالبی باشه که بخوام وقت و پول بذارم که امتحانش کنم
- اما حال میده
- منطقی نیست شبیه الاغ لایعقل شدن رو حال بدونم
بعد مکثی کرد، در چشمهای شروین خیره شد و با لحنی نگران پرسید:
- پس یعنی تو هم ...
اما حرفش را ادامه نداد. شروین با کمی مکث جواب داد
- آ ... تو چی فکر می کنی؟
شاهرخ نگاهش را به طرف پنجره چرخاند و نفس عمیقی کشید. شروین که می خواست جو را عوض کند پرسید:
-راستی گرسنت نیست؟
شاهرخ که سعی می کرد حالت عادی داشته باشد گفت:
-من غش کردم تو مخت عیب کرده؟ با این همه سرم که ریختن توی حلقم می تونم گرسنه باشم؟
بعد نیم خیز شد و گفت:
-هنوز سرم یه کم گیجه، میشه کمکم کنی؟ باید برم یه جائی!
و نیشش باز شد. شروین برایش دمپائی آورد. سرم را از سر میله برداشت و کمکش کرد تا از تخت پائین بیاید. وقتی شاهرخ رفت شروین دوباره به سعید زنگ زد. جواب نمی داد. از پنجره به بیرون خیره شد. احساس خوبی نداشت. فکر می کرد بین او و شاهرخ شکاف عمیقی ایجادشده. با خودش حرف می زد:
- گندزدی پسر، کاش گفته بودم نه، ضایع شد. آخه خره این که سعید نیست
با خودش حرف می زد و فکر می کرد چطوری افتضاحش را درست کند که صدای شاهرخ را شنید:
-داشتم فکر می کردم احتمالاً تو گرسنت باشه
شاهرخ اِهن اوهون کنان روی تخت نشست.
-نمی خوای بری چیزی بخوری؟
-نه میلم نمی کشه
چند لحظه ای گذشت. شاهرخ دوباره گفت:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وسی_ویک شاهرخ لبخند تلخی زد ولی چیزی نگفت. شروین پرسید: -دوست نداری
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وسی_ودو
-خانوادت خبر دارن اینجائی؟ نگران نشن!
شروین که فکر می کرد شاهرخ ناراحت است و می خواهد او را دک کند گفت:
-خودت می دونی که اونا کاری با من ندارن
بعد برگشت و ادامه داد:
- اگر نمی خوای اینجا باشم کافیه بگی
شاهرخ علت حرفش را فهمید:
-وقتی می گم گرسنته میگی نه. از گرسنگی افتادی به هذیون گفتن
شروین دوباره به طرف پنجره برگشت. چند دقیقه گذشت. صدای شاهرخ را شنید:
-متوجه ای که؟ آره یه کم سرم گیجه. نه چیزی نیست فقط حوصلم سررفته. دوست دارم یکی باهام حرف بزنه. خسته شدم از بس به ستون دراز خاکستری رنگ رو از پشت دیدم!
شروین که تعجب کرده بود برگشت ودید شاهرخ ملحفه اش را بالا گرفته و با قیافه ای کاملاً جدی در حال صحبت با ملافه است. خنده اش گرفت و سری تکان داد...
یک ساعت بعد سرم تمام شد. کارهای بیمارستان را کردند و شاهرخ را به خانه اش رساند.
- ببخشید امشب اذیت شدی. متأسفم
- عادت دارم
- باید یه صحبتی با قندخونم بکنم بی موقع سقوط نکنه
- حق داره. منم اگه غذام کدو آب پز بود و لو می شدم
شاهرخ در حالی که به سمت چپ قفسه سینه اش خیره شده بود و دستش را به طرفش تکان می داد، گفت:
-با توئه ها! یه کاری بکن اینم به ما گیر بده
برای خداحافظی با شروین دست داد اما شروین دستش را محکم گرفت، شاهرخ متعجب نگاهش کرد.
- از من بدت اومد؟!
شاهرخ با نگاهی گنگ به شروین خیره شد. شروین نفسش را بیرون داد و دست شاهرخ را ول کرد، دستش را روی فرمان گذاشت، به جلو خیره شد و گفت:
-توی بیمارستان، سئوالی که پرسیدی، به خاطر اینکه گفتم ...
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
[• #ویتامینهღ •]
••🌸
نداشتن
خلاقیت و نوآورے
در رابطه زناشویے، شور
و اشتیاقے رو ڪه بینتون وجود
دارد روز به روز ڪمتر میڪند و
میل به زندگے هر دوے شما
را نیز به تدریج ڪم
خواهد ڪرد.
#یڪمخلاقباشیدخب😃
••🌸
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•🍹•] @asheghaneh_halal
🌷🍃
#طلبگی
√•خداوند به آدم گفت از میوه ممنوعه نخور⛔️
√•آدم خورد...
√•خداوند به او سیلی زد و او را برهنه کرد¡¡
√•پس برهنگی سیلی خداست، تمدن نیست‼️
#حجتالاسلامقرائتی
#درمحضرعلما
•• @asheghaneh_halal ••
🌷🍃
كربلايی_حسين_طاهری_هفتگی_23_بهمن.mp3
10.06M
---
💚🍃
---
#ثمینه
اونے کھ اسوھ اش شدھ زهرا 🌸↯
دیگھ از چیزے ، نمےترسھ 😌↻
#حجاب 💗○°
#ڪربلایے_حسین_طاهرے🎤○°
---
💚🍃 @asheghaneh_halal
---
عاشقانه های حلال C᭄
--- 💚🍃 --- #ثمینه اونے کھ اسوھ اش شدھ زهرا 🌸↯ دیگھ از چیزے ، نمےترسھ 😌↻ #حجاب 💗○° #ڪربلایے_حسین_
نمیدانم چرا در ذهن بعضےها نمےگنجد☹️⇩
کھ من معشوقھ اے دارم ••💓••
بھ نامِ ≈چادر مشڪے≈
😜•| #خندیشه |•😜
میگم حالا که موشک هامون فتوشاپ
هستن جا داره یادی کنیم از پدر
گرافیک ایران
"شهید طهرانی مقدم"
نور به قبرش بباره عجب فتوشاپای
دشمن سوزی ساخته ...
🔺سیدمهدی موسوی🔺
#ارسالے_ڪاربر✌️☺️
بـــا ما سیاست طنز را دنبال ڪنید👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
😋|• چِخَتِه سیلینه. اووووم
اومزّه است.
من آفنَدات چوفی خِلی دوست
دالم.
😄|• مامانم جُفته این و بُخولم
😒|• سُما هم بُلو کِنال. حواسمُ
پَلت نکن دالم به آسمون نجاه
میکنم.
😍|• چشم!! فقط من در عجبم
که خوشمزهای خوشمزه دیگر
میخورد.
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وسی_ودو -خانوادت خبر دارن اینجائی؟ نگران نشن! شروین که فکر می کرد شا
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وسی_وسه
حرفش را خورد. شاهرخ با کمی مکث پرسید:
-اگر تو خیابون یکی تو رو یابو صدا کنه چه کار می کنی؟
شروین که از این سئوال بی موقع تعجب کرده بود به شاهرخ خیره شد. شاهرخ کمی سرش را کج کرد:
-هوم؟ اگر یا بو صدات کنه چه کار می کنی؟ جوابش سخته؟
-فکش رو می آرم پائین. چه ربطی داره؟
-خودت رو شبیه چیزی که اینقدر ازش بدت میاد نکن
شروین نگاهش کرد و با سر تأیید کرد ...
حدود 12 بود که رسید خانه. سعید جواب پیامکش را داده بود:
-فردا صبح نمیام. اگر کسی سراغم رو گرفت بگو ندیدمش. توی سلف می بینمت
•فصل چهاردهم•
سینی اش را روی میزی که سعید پشتش بود گذاشت و نشست:
-که صبح دانشکده نمیای ها؟ انگار پارتی خیلی خوش گذشته
سعید داد زد:
-هیس
بعد نگاهی به اطراف کرد و گفت:
-اسم پارتی رو نیار
- چرا؟ مگه پارتی چیه؟
سعید که سعی می کرد شروین را ساکت کند گفت:
-دهه! می گم ساکت، اوضاع خطریه
- از چه بابت؟
-توهم نرفتی؟
- نمی دونستم کجاست. زنگ زدم جواب ندادی. در هر حال فرقی هم نمی کرد. تو چرا صبح نیومدی دانشکده؟
-پارتی لو رفته بود. اگه بابام مجبورم نکرده بود مغازه رو تی بکشم الان پرونده زیر بغل با گردن کج خدمت برادران حراست بودم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وسی_وسه حرفش را خورد. شاهرخ با کمی مکث پرسید: -اگر تو خیابون یکی تو
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وسی_وچهار
- نه بابا. از این خبرا نیست. مگر اون دفعه که محسن اینارو گرفتن اخراجشون کردن! یه تعهد گرفتن و خلاص
- آره بابا! از این خبرا هست! تو اون دیس دیس رو با دیشب مقایسه می کنی! دیشب کمترین خلافش بطری های جانی واکر بود جناب
- حالا لو رفتن پارتی چه ربطی داشت به کلاس؟
- صبح با رفیقت کلاس داشتم. بهش مشکوکم. چند بار با بچه های حراست دیدمش. گفتم چشمش بهم نیفته بهتره
- پس عصر که می ریم باشگاه هم نمیای؟
-تو هم مخت تاب داره، یه جای راحت داشتیم اونملو دادی. آخر این سیب گلاب و اون دودکش کجاشون شبیه همه؟ می خوای یه کاری کنی بابک دیگه را همون نده؟
- به اون چه؟
-مغزت تشنج داره ها! اون رفیق صاحب باشگاست. فکر می کنی برای چی همش اونجا پلاسه؟
-دیدی که اون دفعه مشکلی پیش نیومد. .بعدشم فوقش می رم یه جای دیگه. قحط که نیومده
- حالا من هی بگم تو جواب بده اون دفعه هم اگه طوری نشد چون می کلی رو مخش کار کردم. خود دانی
*
بابک از شاهرخ پرسید:
-یعنی حتی امتحان هم نمی کنید؟
-خیلی وقته بازی نکردم، یادم رفته
- بازی جهانی که نیست. یه بازی دوستانه
شاهرخ مردد بود اما نگاه تشویق آمیز شروین باعث شد قبول کند. بابک دستکش را به سمت شاهرخ دراز کرد
- نه ممنون، همین جوری راحتم
هر دو با دقت توپ می زدند. با امتیازهای نزدیک به هم. بابک یک اشتباه کرد که توپ هایش را سوزاند و باعث شد شاهرخ ببرد. شروین مثل بچه ها فریاد زد:
-هورا !
بابک گفت:
-بازیت خوبه معلومه حرفه ای هستی و البته فروتن
شاهرخ لبخند زد. شروین در گوشش پچ پچ کرد:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒