eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°🐝| #نےنے_شو |🐝° +داداس ینی آخَلِس تے میسه ؟؟() -نومودونم (😶) +میمیله؟؟(😧) -نومودونم ،هیس دالم کالتون میبینم (😑) تالدَلدان (📽)نیستم بدونم چے میسه. +میدم داداسے گوسِتو بیال (👂) -چیسده،نمیذالےدوس بدمااا(😫) +داداسے نتونه این شیلے ڪه پیسمه مالو بخوله () -داداس خیلے لفتے تو بحل تالتون(😂 ) این علوسته فقط واقعے ته نیس(😐) دوقلوهاے شیطون😅 یه ڪارتونو چقــدر تحلیل مےڪنن😘 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_وشش حرف امشب اوضاعی به راه خواهد بود. شروین خنده اش گرفت ولی خن
🍃🍒 💚 - خیلی بلبل زبون شدی. با توام شروین سر بلند کرد. شراره توی بغل پدرش نشسته بود. سرش را به طرف مادرش چرخاند. مادرش عصبانی بود. - برای چی اون حرف رو زدی؟ یه جنوبی نشونت بدم شروین احساس کرد دیگر نمی تواند تحمل کند. با عصبانیت از جایش بلند شد و گفت: - من با نیلوفر ازدواج نمی کنم. به خاله بگو بره یه احمق دیگه گیر بیاره. من نیستم این را گفت و بی توجه به داد و فریادهای مادرش به سمت در خروجی رفت. - بیا اینجا ببینم. دارم با تو حرف می زنم. کجا می ری؟ شروین داد زد: -قبرستون! در را به هم کوبید و رفت. مادرش رو به پدرش گفت: -تقصیر توئه، طرفش رو می گیری بعد همانطور که زیر لب غرغر می کرد از سالن خارج شد. - واسه من آدم شده، زن نمی گیرم ... * هوا سرد بود. یقه کاپشنش را بالا کشید و در زد. کسی جواب نداد. دوباره، سه باره ... بالاخره صدائی خواب آلود جواب داد: - کیه؟ - باز کن در صدائی کرد و باز شد. شاهرخ با موهایی آشفته، چشمهای خواب آلود با لباس خواب و کتی روی شانه اش پشت در بود. خمیازه ای کشید و گفت: - کیه؟ شروین کمی جلوتر آمد تا نور روی صورتش بیفتد. - سلام شاهرخ که از دیدن شروین تعجب کرده بود دستش را از در ول کرد. - علیک سلام بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_وهفت - خیلی بلبل زبون شدی. با توام شروین سر بلند کرد. شراره تو
🍃🍒 💚 شروین با لحنی ملتمسانه گفت: - میشه بیام تو؟ شاهرخ از جلوی در کنار رفت. - البته در را بست و پشت سر شروین رفت. شروین با کفش وارد راهرو شد. چند قدمی رفت،یادش آمد که باید کفش هایش رادر بیاورد، ایستاد، کفشهایش را درآورد و پرت کرد دم در و از راهرو وارد اتاق شد. شاهرخ خنده اش گرفت ... استکان چای را جلوی شروین گذاشت و روبرویش نشست. مدتی به سکوت گذشت. بالاخره شاهرخ سکوت را شکست. - سرد شد! شروین که تازه از حال و هوای خودش بیرون آمده بود با دیدن قیافه شاهرخ ناراحتی اش یادش رفت و پقی زد زیر خنده. - بله دیگه. مردم رو از خواب بیدار می کنی بعدم می خندی. عوض دست درد نکنته - یه دستی تو موهات بکش. عینهو جنگل شده - اگر این جنگل تو رو از فکر دربیاره عیب نداره با این حرف شروین دوباره توی فکر رفت و لبخند از لبانش پاک شد. استکان چای را زمین گذاشت و ساکت شد. - نمی خوای چیزی بگی؟ شروین به شاهرخ خیره شد. شارهخ دوباره پرسید: -چیزی شده؟ شروین سری تکان داد. - می خوای فردا راجع بهش حرف بزنیم؟ شروین لحظه ای سکوت کرد. - مزاحمت نیستم؟ شاهرخ با قیافه ای حق به جانب و طوری که انگار بهش برخورده باشه گفت: -الان می پرسی؟ اون موقع که پشت سرهم در می زدی باید فکر می کردی که من بیچاره خوابم - تو زود می خوابی! - به نظر شما آدم 1 نصفه شب خواب باشه غیرعادیه؟ ما رو بیدار کرده طلبکار هم هست بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_وهشت شروین با لحنی ملتمسانه گفت: - میشه بیام تو؟ شاهرخ از جل
🍃🍒 💚 شروین خندید. - کجا باید بخوابم؟ چند دقیقه بعد شاهرخ برگشت. بالاتنه اش پشت تشک پنهان شده بود و فقط پاهایش پیدا بود. شروین خواست کمکش کند اما نگذاشت. بعد از اینکه یکی دوبار پایش به مبل و میز خورد تشک را روی زمین گذاشت. روی رختخواب نشست، شست پایش را گرفت و گفت: -نصفه شبی عجب گیری افتادیم ها! بعد همین جور که غرولند می کرد تشک و پتو را پهن کرد. - مهمون نمیاد، وقتی هم میاد نصفه شب میاد! شروین همانجا کنار در ایستاده بود به شاهرخ خیره شده بود و به شوخی هایش می خندید. شاهرخ پتو را پهن کرد و پائین تشک نشست : - آب برات بذارم؟ - نه ممنون شاهرخ از کشوی کمد کنار اتاق لباس خواب آبی رنگی درآورد، روی رختخواب گذاشت و گفت: - اگر کاری داشتی من تو اتاق اونوری ام - شب بخیر شاهرخ خواست جواب بدهد که خمیازه اش مهلت نداد. همانطور که خمیازه می کشید سری تکان داد و به دهانش اشاره کرد. شروین خندید. - خیلی خب، کشتی منو، برو بخواب شاهرخ رفت. شروین هم لباس هایش را عوض کرد چراغ را خاموش کرد و خزید زیر پتو. * چشم هایش را که باز کرد آفتاب توی چشمش خورد. دستش را گرفت جلوی چشمش پتو را روی سرش کشید. چند دقیقه که گذشت پتو را کنار زد. هوای گرم زیر پتو قابل تحمل نبود. .نشست. سرش را کج کرد و با چشمانش که به زور باز نگه داشته بود ساعت را نگاه کرد. 7 بود. خودش را کش و قوسی داد. همانطور نشسته در جایش چرت می زد. - توکه هنوز تو رختخوابی چرخید. شاهرخ بود که با لباس ورزشی توی چارچوب ایستاده بود. شروین نق زد: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🕯🍃 🍃 گــرچــه ایــن دیــوان بُــوَد لبـــریزِ از ابیــاتِ نــــاب شـــاه بیــــتِ شیـــعگـے نــامِ امــامِ صــادق اسـت •| •| •| 🍃 @asheghaneh_halal 🕯🍃
[• #آقامونه😌☝️ •] ↜]• دقیقھ‌ هاے مݩ⏰ با تو غرق خوشحالےسٺ😌 ↜]• ڪنار چشم تو بودݩ☺️ چھ خوب احوالےسٺ...👌 •✍• #رضا_قاسمے #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(428)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
🕯🍃 🍃 #صبحونه | #پابوس دلم‌هوای‌بقیع دارد و غم صادق عزا گرفتہ دل مـن💔 زماتم صادق دوباره بیرق مشکی بہ دست دل گـیرم✋ زنم‌به‌سینه‌که‌نزدیک‌شد محرم صادق #شهادت_امام_جعفرصادق_تسلیت 🍃| @asheghaneh_halal 🕯🍃
#همسفرانه (🌞) صبحـِـ من یعنی⇩ (😍) دیــدن دوبــاره تــو، (🌹) برکت لحظه به لحظه ی زندگیم (💖) آغاز دوباره دیدنت مبارکم... #روزتون_پر_از_خوشبختی🌿 بھ وقت ـعاشقی😉👇 •°❤️•° @Asheghaneh_Halal
[• ♡•] \\👒 😁💐 وعده ها و قول هایے ڪه با امڪانات شما نمیخواند و امڪان برآورده شدنش نیست ندهید. بگویید همیشه براے بهترشدن زندگے مادے و معنویتان، تلاش خواهید ڪرد ولے قول هاے نابه جا ندهید... \\👒 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
[• ღ •] \\💞 🌼••خلق خوش ••ظاهر آراسته 🌼••مهربانے در ڪلام ••درڪ خستگےها 🌼••سوال پیچ نڪردن شوهر و... از راس امورے است ڪه در هنگام ورود یڪ مرد خسته باید مورد توجه قرار گیرد... 🙊 \\💞 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•🍹•] @asheghaneh_halal
..|🍃 ..|🕊استکــان شیر یکے از ارادتمندان عارف زاهد، آية الله کوهستانی گفت: «در سفری به مشهد رفتم و یک ماه اقامت داشتم. روز آخر به مرحوم عبدالکریم حامد گفتم: «می خواهم به مازندران بروم.» فرمود: «از امام قبولی زیارت و اجازه گرفتی؟» غمگین شدم که چطور با امام ارتباط برقرار نکردم. شب جمعه به حرم امام رضاعلي رفتم. گریه کردم که دارم دست خالی بر می گردم. نشسته خوابم برد. ناگهان امام از داخل ضریح بیرون آمد و من نیز به دنبال او رفتم. از رواق و صحنها عبور کردیم تا به باغ بزرگی که تمام میوه های آن نورانی بود، رسیدیم. امام (ع) فرمود: «این باغ مال شماست.» ناگهان به خود آمدم. پس از مدتی خدمت اية الله کوهستانی رسیدم و این جریان را نقل کردم. ایشان فرمود: "امام رضا(ع) خیلی مهربان است، به من هم یک استکان شیرعنایت کرد." •• @asheghaneh_halal•• ..|🍃
🌷🍃 🍃 #چفیه یڪ مین منفجر شد زیر پایش ڪمے دست و پایش را گم ڪرد حالا بعد از ۳۰ سال دست و پایش را پیدا ڪردند ... امروز #مادرش استخوان ها را ڪہ بغل گرفت ڪمے دست و پایش را گم ڪرد... #شهدا‌را‌یاد‌ڪنیم‌باذڪرصلوات •🕊• @Asheghaneh_halal •🕊• 🍃 🌷🍃
#ریحانه پســــر انقــلابی✌️ یعنی... چشمـش پاییــن مقــابل نامحــرم\•🙂 جلــو دشمــن سینــه سپــــر\•😌 بخــاطر غیــرت کتک بخــوره\•😑 همه مسخــرش کنــن که چقــد املی\•😏 ولی تــو دل خــودش بگه که\•😎 بنــده خــداها نمیدونن\•😄 من با امام زمانم پیمان بستم\•😉 #پسر_باس_بچه_حزب‌اللهی_باشه😍 آقــاے ـخاصــ😇👇 [•🌸•] @Asheghaneh_Halal
🍃🏴🍃 #چفیه | #خادمانه |ختم صلوات امروز 🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓ 🏴| امام جعفر صادق (ع) ای ششم پیشوای اهل ولا خلق را رهبری به دین هدی پای تا سر خدانمایی تو هم ز سر تا بپای صدق و صفا زهر منصور زد شرر به دلت آب شد پیکرت ز زهر جفا خون شد از داغ تو دل شیعه عالم از ماتم تو غرق عزا ارسال تعـداد #صلوات به آے دے😌👇 •🌷• @F_Delaram_313 تعداد صلواٺ ها •• ۴۷۱۰ •• هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇 |❤️| @asheghaneh_halal 🍃🏴🍃
⚫️ 🍃⚫️ [ ] مرد تشڪیلات بودن امام صادق علیه السلام است ڪه یڪ تشڪیلات عظیمے از مومنان خود از طرفداران جریان حڪومت علوے در سراسر عالم اسلام از اقصاے خراسان و ماوراءلنهر تا شمال آفریقا به وجود آوردند.... ادامه‌‌ـ دارد📤 ✍| سیدعلےخامنهـ‌اے شهادت امام صادق علیه السلام رئیس مذهب جعفرے؛ تسلیت باد. •|⚫️|• @asheghaneh_halal
این #صدای_دختران_انقلاب است که به گوش میرسد... مـا زنـده بـر آنیـم کـه آرام نگیـریم✌️ موجیم که آسودگی ما عدم ماست✌️ 🌹#حجاب هم مانند #نماز .... از #احکام_اسلام عزیز است و #اسلام یک دین اجتماعی است نه فردی ..... یعنی من تنها با حجاب باشم مدنظر نیست بلکه باید جامعه ام را محجبه کنم ....‌ 🌹پس حالا که ما نسبت به کل #جامعه #مسئولیم و از این مسئولیت بازخواست میشویم.... خدای را شاکریم که اسبابی فراهم کرد تا در یک حرکت خودجوش مردمی.... #قطره ای از دریا شویم و همچون #سیلی خروشان در مقابل دشمن اسلام بایستیم ان شاء الله به دعا و یاری #امام#زمان_مان_عج 🌹خوشا به حال کسانی که در راه یاری #دین_خداوند شب از روز نشناختند و جبهه را تشخیص دادند که روزی #شلمچه و #دوکوهه و .... میشود و روزی کوچه و خیابانهای شهرمان نام جبهه میگیرد .... 🌹آفرین بر #بصیرت آنهایی که #آرایش_جنگی دشمن را می بینند و خود را برای دفاع همه جانبه آماده می کنند یعنی بجای ابراز ناراحتی از اتفاقات ...#اقدام_و_عمل می کنند برای اصلاح ... #سومین_اجتماع_در_تهران #اولین_اجتماع_در_اصفهان #تهران_۲۰_تیرماه_ورزشگاه_شهید_شیرودی #اصفهان_۲۷_تیرماه_حسینیه_رضوی #هستیم_بر_آن_عهد_که_بستیمـ #صدای_دختران_انقلاب #هوای_شهر_را_تازه_میکنیمـ #بتاز_تا_بتازیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• •] ••🏴روضہ امام صادق(ع)😓 ••😊روحـتون رو بـا دانلـود ڪردن این ڪلیپ شارژ ڪنید!🍃 پ.ن: اگہ این میـون دلتـ💔ـون شڪست و هوایے بقیع شد یادے ڪنید از همہ اونایےڪہ التماس دعا داشتـند،✋ همہ‌ے گرفتارا و حاجت‌دارا.... بخصوص بزرگوارے ڪہ براے خانمشون التماس دعا داشتند، تا ان‌شالله بہ زودے لباس عافیت بر تـن ڪنند. ـشھید اند،امـا زندھ😌👇 [•🕊•] @asheghaneh_halal
--- 🌾🍃 --- #آقامونه ▪️رهبر انقلاب: امام صادق علیه‌السلام را شهید کردند چون مبارز بود! ⚠ در برابر #تحریف بایستیم!‌ امام جعفر صادق -علیه السلام- اهل مبارزه و سیاست بودند یا نه؟ ‌ #سخن_جانان💚 --- 🌾🍃 ---
👔🍃 #همسفرانه بــــاور ڪن •😊• ڪـــار من نیستــــ =•❌•= ڪـــار ِخداستــ=•👌• " دلـــ˙٠•💚•٠˙ــــم " جایــــے میان ِنَفَس هایَتـــღـــ گیر ڪـرده است •😌• #خدایا‌چه‌ڪرده‌اے‌بادل‌من☹️ @asheghaneh_halal 👔🍃
°🐝| #نےنے_شو |🐝° هوا چگد گلمه😩 اما مامان جونم دفته با چادُل و لوسلی توی گلما جهاد میتُنم.. لاستی! املوز صبح لفتم تشییع پیڪل شهدا😢😢 سلبند یا زینب بستم تا بهشون بگم منم باهاتونم☺️ قبول حق باشه. ما رو که دعا کردی دیگه؟😉😉 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_ونه شروین خندید. - کجا باید بخوابم؟ چند دقیقه بعد شاهرخ برگشت
🍃🍒 💚 - جای منو انداختی تو آفتاب؟ - سلام علیکم شروین سری تکان داد. شاهرخ نان را روی میز گذاشت. - جواب سلام واجبه - سلام - واسه خاطر جناب عالی رفتم نون گرفتم طلبکار هم هستی؟ پاشو یه دوش بگیر سرحال بشی - نمی خوام. حوصله ندارم - پس من می رم شاهرخ این را گفت و از اتاق بیرون رفت. - هی؟ کجا؟ من گشنمه شاهرخ سرش را کرد توی اتاق - تا حالامهمون به این پرروئی ا نداشتم - خب، حالا که داری! می خوای از گشنگی بمیره؟ شاهرخ خندید. - حقیقتاً در برابر تو کم می آرم. تا تو سفره رو بندازی من هم میام و دوباره رفت. شروین داد زد: - ولی من بلد نیستم صدای شاهرخ از دور آمد. - یاد می گیری لپهایش را باد کرد و نفسش را بیرون داد. بالاخره بعد از کلی تقلا سفره را انداخت. پای سفره که نشست شاهرخ در حالیکه سرش را با کلاه حوله اش خشک می کرد وارد شد. نگاهی به سفره انداخت. - کل آشپزخونه منو زیر و رو کردی؟! نشست. کلاه حوله اش را عقب انداخت. لقمه گرفت زیر لب چیزی گفت و شروع به خوردن کرد.نگاهی به شاهرخ که موهای خیسش از دورش آویزان بود انداخت و مشغول هم زدن چائی اش شد. تند و تند هم می زد. - همش ریخت! شروین سر بلند کرد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_نود - جای منو انداختی تو آفتاب؟ - سلام علیکم شروین سری تکان داد.
🍃🍒 💚 - ها؟ شاهرخ به استکان اشاره کرد. شروین نیشخندی زد و دست کشید. شاهرخ لقمه اش را قورت داد پرسید: - امروز برنامت چیه؟ -ساعت 2 امتحان دارم - زودی بخورمی خوام بریم یه جائی - کجا؟ - فعلاً بخور. میرم لباس بپوشم چائی اش را سر کشید و رفت. شروین چند لقمه ای دهنش گذاشت. سفره را جمع کرد و کناری گذاشت. - هنوز نشستی که! سرش را از روی موبایل بلند کرد. با دیدن شاهرخ سری تکان داد و سوتی زد. یکدست سفید ! حتی بلوز ژیله اش هم سفید بود. - خوش تیپ کردی! شاهرخ همانطور که آستینش را بالا می زد بادی به غبغب انداخت و پشت چشم نازک کرد! جلوی آینه ایستاد، موهایش را شانه زد. یکی از ادکلن ها را برداشت و به لباسش زد. - پاشو بریم شروین موبایل را توی جیبش گذاشت و بلند شد... شاهرخ آدرس می داد و شروین می رفت. - همین جا، نگهدار شروین نگاهی به سر در بیمارستان انداخت و با تعجب پرسید: - بیمارستان؟ برا دکتر اومدن تیپ زدی؟ - مردم که نباید واسه دیدن ما کفاره بدن! - ولی الان وقت ملاقات نیست شاهرخ کیفش را که برخلاف همیشه کولی بود برداشت، پیاده شد و گفت: -چقدر ایراد می گیری! بعد جلو افتاد و شروین به دنبالش. بعد از اینکه توی یکی دوتا از اتاق ها سرک می کشید رفت دم اطلاعات سرش را پائین آورد و گفت: -سلام، خسته نباشید بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_نود_ویک - ها؟ شاهرخ به استکان اشاره کرد. شروین نیشخندی زد و دست کش
🍃🍒 💚 - سلام، ممنون، چه کمکی ازم برمی آد؟ -دکتر موسوی هستن؟ - بله ولی الان مشغول معاینه هستن - چقدر طول می کشه؟ - دیگه کم کم تموم میشه. منتظر باشید شاهرخ تشکر کرد. شروین که کنارش ایستاده بود پرسید: - موسوی کیه؟ قبل از اینکه شاهرخ جواب دهد صدائی آمد: - سلام بر ریاضی دان بزرگ، استاد مهدوی! شاهرخ با شنیدن صدا نیشش باز شد. برگشت. - علیک سلامسینوهه طبیب همدیگر را در آغوش کشیدند. شروین رفت نزدیک: - دو هفته ای هست نیومدی - متأسفم، سرم شلوغ بود - بچه ها خیلی دلتنگ شدن - امروز اومدم، با دست پر! شاهرخ این را گفت و کیف را نشانش داد. شروین بدون اینکه حرفی بزند تماشا می کرد. دکتر نگاهی به شروین که با کنجکاوی به حرفهایشان گوش می داد انداخت و گفت: - کاری داشتید؟ شاهرخ دستش را روی شانه شروین گذاشت و گفت: - این شروینه! دوست من و رو به شروین دکتر را معرفی کرد. - اینم دکتر موسوی. دکتر سیدعلی موسوی علی دستش را دراز کرد. - ببخشید نشناختم و از شاهرخ پرسید: - عضو جدیده؟ شاهرخ ابرویی بالا برد: - شاید! بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] ↜]• باز هــمـ👇 شب شـــد..◼️ ↜]• و فانوس دلمـ💚 روشن توسٺ..💫 •✍• #امید_آذر #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(429)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• صبح ته مانده‌ے عطر شب بوهاےدیشب است😌 هفت زنگـ⏰ ساعت سحر خیز قدیمے چاے تازه دمے کہ بخارش بوے بهار نارنجـ😋 مے دهد و صبح بخیرهایے کہ آسمان شهر را پرکرده ... | 🙂🎈 | 💐 @Asheghaneh_halal •••🍃•••