eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🕌 به چه مشغول ••|🤔 ڪنم دیده و دل را ڪه مدام دل تو رامےطلبد ، دیده تو را مےجوید 🍃🕌 @asheghaneh_halal
🍃👑 چنان به سوے تو با سر دويدم از سر شوق😍🏃 ڪه روے برف نمانده ست رد پا از من ... ☺👟 👑🍃 @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_نود_و_نه محسن وقتی تابلوی تکمیل شده فاطمه رو دید لبخند تحسین برانگیز
💐•• 💚 شاید همسایه ها هم صدای فاطمه رو شنیدند، اما اون کسی که باید میشنید ... نه. وقتی سهیل اومد خونه و صورت خسته فاطمه رو دید، بوسه ای به پیشونیش زد و گفت: معلومه امروز حسابی خسته شدی فقط چند جمله گفت و تا آخر شب دیگه حرفی نزد، گفت: من اول به خاطر خدا، بعد به خاطر عشقم به تو ،خیلی دارم صبوری می کنم. امیدوارم اجر صبرم رو ببینم، اول از خدا، بعد از تو... اون شب هر چقدر سهیل پاپیچ فاطمه شد تا بفهمه موضوع چیه موفق نشد، فاطمه حرفی نزد، فقط بهش اطمینان داد فردا که از خواب بیدار شه حالش خوب میشه شب فاطمه به خیلی چیزها فکر کرد، به لحظه ای که سهیل در مورد محسن ازش پرسیده بود، یا به زمانی که شیدا رو توی خونش دیده بود، و فیلم ها ... با خودش گفت: چیزی که مطمئنم اینه که من با سهیل فرق دارم، هیچ وقت دوست نداشتم آدمی مثل اون باشم ... و نخواهم شد ... من فاطمه ام، تا آخر هم فاطمه می مونم ...اما ... امیدوارم خدا بهم کمک کنه... اللهم لک الحمد حمد الشاکرین... و صبح همون طور شد که قول داده بود، سرحال و پر انرژی... توکل به خدا آرامش بخش ترین چیزی بود که فاطمه داشت و خدا خدا میکرد هیچ وقت از دستش نده... اما در مقابل شیطنتهای شیدا چقدر میشد صبر کرد؟! این تازه اولش بود... در خونه با صدای قیژ قیژ وحشتناکی باز شد و محسن با یک تابلو وارد شد، در رو دوباره تکون داد و دوباره همون صدا بلند شد، محسن تابلو رو کنار دیوار قرار داد و گفت: این درم مثل من دیگه داره کم کم پیر میشه. بعد هم به سمت آشپزخونه رفت، کمی روغن گریس آورد و مشغول روغن کاری در شد که خانمی پشت در ظاهر شد. محسن که روی زمین نشسته بود با تعجب سرش رو بالا آورد و با دیدن صورت مادرش لبخندی زد، بلند شد و گفت: به به، سلام مامان خانم، چه عجب، راه گم کردی؟ -سلام مادر، تو که نمیای به ما سر بزنی، خوبه ما لااقل راه گم میکنیم، نمیخوای بری کنار؟ -بله، بفرمایید تو .. بابا چطوره؟ -از احوال پرسی پسرش خوبه! ... این چیه؟ طلعت خانم دستی به تابلو کشید که محسن گفت: یک تابلو فرشه، آوردم بزنم به دیوار -تابلویی که قرار بود واسه بچه دار شدن مهران واسش سفارش بدی چی شد؟ -دارن روش کار میکنن ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد شاید همسایه ها هم صدای فاطمه رو شنیدند، اما اون کسی که باید میشنی
💐•• 💚 اما خودش هم میدونست که داره دروغ میگه، تابلوی منظره غروب رو برای مهران سفارش داده بود، اما وقتی دیدتش، زیباییش و از اون مهم تر اینکه با دستهای فاطمه بافته شده بود مجذوبش کرد و مطمئن بود نمی خواد این تابلو رو به هیچ کسی بده. طلعت خانم که از سر و وضع خونه محسن راضی نبود گفت: تو چرا اینقدر شلخته ای بچه؟ اون ننه بزرگت بهت تمیزی یاد نداد؟ پیرزن افریته -مامان!!! این جور در مورد خانم جون حرف نزن خواهش میکنم، من بهشون خیلی مدیونم -مدیونی؟!! اینکه به زور تو رو از خونوادت جدا کردند و تو اون لونه موش بزرگت کردن باعث شده مدیونشون باشی؟ -مادر من، باز شروع نکن تو رو خدا، بشین برات چایی بیارم، هوا بیرون سرده. -آره خیلی سرده. از اون سرد تر دل توئه که نمیگی از دار دنیا یه ننه بابای پیر داری که گه گاهی باید بهشون سر بزنی -شرمنده ام به خدا، خیلی سرم شلوغه. -آره، اونقدر شلوغ که وقت نمیکنی یکی رو بیاری اینجا به خونه زندگیت برسه، تو نمی خوای زن بگیری؟ خودت که عرضه نداری بذار من واست یکی رو پیدا کنم -ای بابا! مادر من، شما از وقتی اومدی اینجا داری تیکه میندازی ها، تو رو خدا بس کنین دیگه، بفرمایید اینم چایی -بگو مادرت لال شه دیگه محسن که حسابی کلافه شده بود، چایی رو رو به روی مادرش قرار داد و به سمت تابلو رفت، روزنامه های روشو پاره کرد و با لبخند نگاهی بهش انداخت، بعد هم شروع کرد به پیدا کردن جای مناسب برای نصبش، طلعت خانم یک ریز حرف میزد و محسن تمام تلاشش رو میکرد محترمانه جواب بده، بالاخره تابلو فرش رو روی بزرگترین دیوار خونه نصب کرد و بعد از چند لحظه نگاه کردنش به سمت مادرش رفت... نگاه کردن به بچه ها بهش آرامش میداد، صدای اذان رو که شنید دست از نوازش بچه ها کشید و به علی و ریحانه که با چشمهای باز نگاهش میکردند گفت: خوب، وقت اینه که من برم با خدا جونم حرف بزنم. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] 🌇\• ڪجای شهر قدم می‌زنی!؟ 👇/• مےخواهم ڪاملا اتفاقے 😌\• از آنجا رد شوم ؛) ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #مریم_قهرمانلو /✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(647)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal
1_6996193.mp3
3.25M
💓🍃 🍃 ||صبح جمعه و دعای ندبه|| [🎤] محسن فرهمند درندبه های جمعه توراجستجوکنم زیباترین بهانه دنیای من سلامــ😍❤️ 🍃 @asheghaneh_halal 💓🍃
[• #صبحونه 🌤•] اے شاعر عاشقانه هــا صبح بخیر آهنگ خوش ترانه هــا صبح بخیر گل ؛ عشق؛ محبت ؛آفتاب؛ آئینه تقدیم تو این نشانه هـا صبح بخیر #‌ســـــلام #صبحـتون‌بعشق🦋🍃 #سین_جیم_میم [•♡•] @asheghaneh_halal
🌷🍃 🍃 پدر صورت پسر را بوسید گفت: تا کی میخوای بری جبهه؟ پسرخندید و گفت: قول میدم این دفعه آخرم باشه بابا! پدر:قول دادے ها...! و پسر، سر قولش "جان" داد:) .. •|🕊|• @Asheghaneh_halal 🍃 🌷🍃
💓🍃 ‏دیشب ورق زدم صفحات کتاب را، خواندم هزار مرتبه این حرف ناب را: «باشم و یا نباشم اگر در میانتان، دست غریبه ها ندهید انقلاب را...» ‎ •• @asheghaneh_halal •• 💓🍃
[• #تیڪ_تاب📚 •] ♥️•• دخٺرڪ از پنجره بیرون را نگاه کرد. آفٺــاب با گـل هاے درخــشـاݩ باغچـه حـرف میزد. ودرخـٺ بزرگــ با گنجشڪ هایے که دوسٺشــان داشت. نـاگهـاݩ صداے نازڪ نوزاد ‌با فـواره گنجشـڪ هاے روے درخـٺ پـر ڪشید.... #معرفی_کتاب_خوب #فواره_گنجشک_ها #یک_جرعه_کتاب #کتاب_بخونیم درخدمت ـباشیم😉👇 [•📖•] @asheghaneh_halal
🌿🌼••| چون قرار همه با حضرت آقا جمعه است👥•| همه‌ی دلخوشی هفته ما با جمعه است😍•| منجی ما به خداوند قسم آمدنیست☝️•| یوسف گم شده ای اهل حرم آمدنیست🌤•| @asheghaneh_halal 🌿🌼••|
🔸سردار فدوی: خروج آمریکایی‌ها از منطقه حتمی است جانشین فرمانده سپاه پاسداران: انتقام سخت؛ همان خروج آمریکایی‌ها از منطقه است. باید کاری کرد هر روز قوه نیروهای اسلام افزایش یابد. این امر در سپاه روز به روز در حال افزایش است و در بین مردم و حوزویان هم باید این گونه باشد. ــمرداݩ ݕے ادݞــا😌👇 •[🇮🇷]• @asheghaneh_halal