eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
|. ❄️'| |' .| . . ⌠‌ بیخیال‌ِ✋ هَمہ‌دِلـهُره‌هـٰا😔 چِهرِه‌حِیدَرۍاَت‌🌱 مـٰایِہ‌آرامِش‌مـٰاسٺ‌😌⌡ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1733» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ /🌺/ پنجره صبـ🌤ـح گشـ🖼ـوده شده نـ🌬ـســیم مےوزد آمده تا گو باشد😍 /🌺/ 《ســـ😊✋🏻ـــلام》 🌸 🌈ـ ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
•‌<💌> •< > . . 「♥️」 یکبار به او گفتم: دلم برایت تنگ شده است، او در جواب گفت: 「🌸」 "در هر قدمی که من اینجا برمی‌دارم تو هم شریک هستی". 「🙂」 دوست نداشت که بعد از شهادتش گریه کنم، یک‌بار که گریه می‌کردم، گفت: 「🌺」 گریه‌هایت را به امام‌حسین‌(ع) وصل کن تا ثواب آن بیشتر شود. 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
|•👒.| |• 😇.| . . ✨ امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: «مصیبتی از این بدتر نیست که جوان مسلمانی🧑🏻، به خواستگاری دختر برادر مسلمانش🧕🏻 برود، اما پدر دختر🧔🏻به خاطر فقر و کم پولی خواستگار را رد کند❌ و بگوید: من از تو ثروتمند ترم💵 و تو هم شان و هم مرتبه من نیستی!🤨» 📚مستدرک الوسائل باب 17 . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . برای داشتن یڪ زندگے عاشقانه 🦋 بمانید 🦋از ڪلمات محبت امیز استفاده ڪنید 🦋به شریڪ خود بگذارید. 🦋هر روز بهش‌بگید چقدر وجودش‌ارزشمنده 🦋برای یڪدیگر وقت بگذارید. 🦋مهربان باشید🌺 . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
💕یه جشن دخترونه💕 تمام وجود من از این جهان؛تویی یا صاحب الزمان(عج)❤️ دخترای گل دوست دارین تو بُمب شادی نیمه شعبان شرکت کنید؟😍💥 _شما همراه مادر های گلتون به جشن بزرگ شیعیان دعوتید!🌸🍃جشن تولد امام زمان(عج) گل🌹 دختراااا؛ قراره به وسعت جهان حال خوب تکثیر کنیم و شادی کنیم برای به دنیا اومدن زیباترین خلقت خدا🎉🥳 🕒موعود: پنجشنبه ۱۸ اسفند 🏡میعاد: چهارراه بهار،جنب بیمارستان اسدابادی، خیابان میلانی،کوی صفا؛سالن ورزشی پارک شهدای صفا آماده ای برای این حجم از قشنگی و شور و هیجان؟😃✨ 🌸مولودی خوانی و جیغ و دست و هورااااا 🍃آتیش بازی شاد و خفن(قرار سالنو بترکونیم😎) 🌸غرفه فروش دخترونه با تِم رنگی رنگی😍 🍃همراه با رزق و عیدانه دخترانه 🌸به همراه اهدا جوایز🤩 🌸و مسابقه😍 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ۳۱۲نفر+تو❤️ رفیق جون جونیت رو از این جشن بزرگ و باحال با خبر کن! 🌹 💚 💕 (س)🌷 @Reyhanezahratabriz95 🌸🍃
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌ سلام. کلاس چهارم پنجم بودیم نوه خالم اومد خونمون؛ منم گفتم میخوام دلمه بپزم مامانم نبود خونه، دلمه رو تو برگ پیچیدیم و رسیدیم آخراش که آب بریزیم و بذاریم بپزه، احساس کردیم خراب کردیمش... نوه خالم گف بیا از امام زمان بخوایم برامون درستش کنه☺️ صدا زدیم آقاجان بیا کمکمون کن بعد نوه خالم گفت روتو اونور کن که آقا بیاد و بره (توهم شدید😁) یه پنج دقیقه از آشپزخونه رفتیم بیرون و چشمامونو بستیم اومدیمو قابلمه گذاشتیم رو گاز پخت و خوردیم و یادم نمیاد چیشد دقیق ولی خیلی خراب نشده بود قابل خوردن بود..😌 خلاصه که بچه ها چه دل ساده و اعتقاد محکمی دارن و من مطمئنم حتما امام زمان اومده و ما رو دیده چون با همه ی قلبمون مطمئن بودیم میان 🌸 . . ''📩'' [ 574 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
کانال تخصصی هروله_۲۰۲۲_۰۳_۱۷_۱۳_۳۵_۳۲_۷۳۱.mp3
3.54M
↓🎧↓ •| |• . 🎙 این زندگی و این مشغولیت‌ها این دنیا و این عظمت‌های ظاهریش به کنار ما از درون تو را فراموش کرده‌ایم ... 🎉 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• بی‌تاب‌تر از جانِ پریشان، در تب بی‌خواب‌تر از گردشِ هذیان بر لب بی رؤیتِ رویِ او بلاتکلیفم مثل‌ِ گلِ آفتابگردان در شب . 💛امام‌زمان •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . مثل دیروز تو را دوست ندارم دیگر !🤨 متحول شده ام ؛ دوست ترت میدارم😍 💓 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_بیست_وچهارم (حوریا می گوید) صدای تلویزیون را کم کرده بود
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . (حسام می گوید) از زمانی که به اینجا آمده بودم مدام سعی می کرد از من فرار کند و انگار حضورم برایش آزار دهنده بود. از او دلخور بودم. نامزدم بود. محرمم بود. می دانستم امتحان دارد. می دانستم نگران شرایط پدرش است. اما... کمی هم صحبت شدن با من و وقت گذرانی جای دوری نمی رفت. انگار مثل تشنه ای که از آب خنک چشمه منع شده باشد، چشمه را می دیدم و لب و گلوی خشکم با ولع بیشتری آب چشمه ی رو به رویش را تمنا می کرد. دوست نداشتم این نزدیکی ساده را از دست بدهم و خراب کنم وگرنه حتما دلخوری ام را به رخش می کشیدم و ناراحتی ام را از بی اهمیتی اش بازگو می کردم. از طرفی دلم نمی خواست تنهایش بگذارم وگرنه حتما به آپارتمانم باز می گشتم. تمام سعی ام را به کار گرفتم که لحن و برخوردم عادی باشد و متوجه دلخوری ام نشود. رختخواب را که گوشه ی هال پهن کردم رنگ پریده اش دوباره به صورتش بازگشت و انگار خیالش آسوده شد. شاید پیش خودش فکر کرده از او طلب کنم در اتاقش بخوابم. من واقعا او را می خواستم، تمنا و آرزویم وصال با او بود... تمام و کمال و همیشگی. اما این وصال را یکطرفه و به هر قیمتی نمی خواستم. دوست داشتم او هم تشنه ی وجود من باشد و از حضورم لذت ببرد و مست عشق شود و با اطمینان به من تکیه کند. انتظار داشتم در اتاقش را ببندد اما با باز گذاشتن آن، مرا مطمئن کرد که مسیر را درست رفته ام و پله های این وصال را یکی یکی پیش می روم. کاملا به او مسلط بودم. هاله ای از وجودش میان نور بی جان چراغ خواب مشخص بود که با آرامش کارهای قبل از خواب را انجام می داد. روی تختش دراز کشید و شال را از سرش برداشت. انگار خون منجمدی به یکباره آب شد و در تمام رگ هایم به جریان افتاد. او را می خواستم. همین الان. بی جنبه شده بودم. هزاران دختر عریان و مدل به مدل میان پارتی ها دیده بودم اما حوریا... چه مغناطیسی داشت که روحم را تشنه می کرد و اخلاقم را برای داشتنش به حد یک نوجوان چشم و گوش بسته و تازه به دوران رسیده، بی قرار می کرد. چرخیدم و پشت به او سعی کردم خودم را از دیدنش منع کنم. نباید خراب می کردم. حوریا داشت مرحله به مرحله به من نزدیک می شد و فقط مدتی صبر احتیاج داشت که از وجود و عشق کاملش لبریز شوم. آن قدر با روح سرکشم کلنجار رفتم که پلکم سنگین شد و خوابم برد. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_بیست_وپنج (حسام می گوید) از زمانی که به اینجا آمده بودم
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . ا چشم که باز کردم آفتاب تا وسط قالی هال آمده بود. با عجله ساعت گوشی ام را نگاه کردم. چیزی به ساعت امتحان حوریا نمانده بود. اتاقش را دید زدم. هنوز خواب بود. مثل برق گرفته ها بلند شدم و به اتاقش رفتم. چند بار صدایش زدم. موهایش نیمی از صورتش را پوشانده بود. _ حوریا جان. بیدار شو دیگه. امتحانت دیر میشه. با تکان خفیفی توی تختش نشست. قیافه اش با مزه شده بود. ناخودآگاه خنده ام گرفت. _ پاشو دیگه نیم ساعت داری به امتحانت. حاضر شو برسونمت. با عجله از تخت پایین پرید. ملحفه دور پایش پیچید و سکندری خورد و جلوی پایم افتاد. خم شدم و زیر بازویش را گرفتم و بلندش کردم. شرمگین شده بود و گریه اش می آمد. نمی دانم از نگرانی امتحانش بود یا از اینکه افتاده، پا و کمرش درد گرفته بود یا از اینکه من بلندش کردم ناراحت بود؟! _ آروم. چه خبرته. برو دست و صورتتو بشور بیا حاضر شو خودم میرسونمت. (حوریا می گوید) غم دنیا به دلم افتاده بود. نگران بودم به امتحان نرسم و از طرفی از بی دست و پایی خودم کفری بودم و دلم می خواست خودم را بکشم که جلوی حسام به مسخره ترین شکل ممکن ظاهر شدم و از آن بدتر، افتادم. چشم های پف کرده و موهای ژولیده و لباس های کج و وارفته ام به کنار، این زمین خوردن از کجا به سرم آمد که حسام مرا بلند کند. آنقدر گریه ام می آمد که دوست داشتم توی بغلش بمانم و دل سیر اشک بریزم. همانطور که گفته بود مرا به امتحانم رساند. برایم کیک و آبمیوه خرید و تاکید کرد آنرا بخورم چون صبحانه نخوردیم و گفت منتظر می ماند که بعد از امتحان مرا به خانه برگرداند. توجهاتش برای دلم زیادی بود. آنقدر لبریز احساس می شدم که دوست داشتم جیغ بزنم اما به لبخندی شرمگین و تشکری مؤدبانه اکتفا می کردم و زبانم به ابراز احساسم نمی چرخید. خودم هم ناراحت می شدم و برق چشمان حسام را می دیدم که منتظر یک عزیزم یا حسام جان خشک و خالی بود، اما نمی دانم چرا پای عمل که می رسیدم جا می زدم. بعد از امتحان به سرعت از دانشکده بیرون زدم. دلم نمی خواست بیشتر از این معطل اش کنم. گوشه ی خیابان زیر سایه ی درختی ماشینش را پارک کرده بود و تکیه به ماشین، مرا نگاه می کرد. به سمتش پا تند کردم و با لبخند نگاهی به او انداختم. انگار تازه متوجه تیپ و لباسش می شدم. با آن تیشرت سبز و شلوار کتان کرمی رنگ و عینک آفتابی که روی موهای خوش حالتش کاشته بود خیلی جذاب شده بود.‌ ناخودآگاه به اطراف سر چرخاندم و متوجه نگاه های دریده ی دخترهای دانشگاه شدم که با رسیدن من به حسام نگاه های متعجب و افسوس گر و حسود پسرها هم اضافه شد. سلام گفتم و با خوش و بش کوتاهی ماشین حسام از آن همه نگاه درنده، فرار کرد. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . ‏می‌میرم و زِ وصل تو حرفی نمی‌زنم حرف وصال را که سیه‌رو نمی‌زند... . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» 🧒🏻 شَلام! حالتون خوفه؟ من و آژی ژونم❤️ دالیم می‌لیم مِمونی🎈 👧🏻 مامانی تُلی بَگت دُذاشتن لباسای ما لو تُتو تَلدَن تا اِسابی خوشِل بسیم من و داداسی همدیده لو اِیلی دوش دالیم💚 🧒🏻 تاژه... مامانی هم اَمیسه به ما می‌دِن تِه ما لو اِیلی دوش دالن ، بهمون مُتَبَت می‌تُنن و بلامون ژحمت می‌تِشن😇 🏷● ↓ 🍒 مِمونی : مهمونی 🍒 بَگت دُذاشتن : وقت گذاشتن 🍒 تُتو : اتو 🍒 مُتَبَت : محبت ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ✋🏻 مأموریت فرزند نوپای شما در زندگی این است که به موجودی مستقل تبدیل شود. 👈🏻 پس زمانی که از لحاظ رشدی به مرحله‌ای رسید که توانست اسباب‌بازی‌هایش را در سر جای خود قرار دهد ، بشقابش را از روی میز غذا بردارد و ببرد و خودش لباس بپوشد ، بگذارید این کارها را خودش انجام دهد. سپردن مسئولیت به بچه‌ها برای عزت‌نفس‌ آنها ( و سلامت روانی شما ) لازم است🌱 «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . ⌠‌ با تماشای تو😘 افتاد کلاه از سر چرخ😉 خبر از خویش نداری🍃 چه‌قدر رعنایی😌⌡ /✍ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1734» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ واحد شمارش صبـ💛ـح آفتاب نیستـ👌🏻 دلـ💖ماست صبح هر روز با آهنگـ🎼َ دل ما بیدار میشود و بالبخندهاے ما☺️ حیاتـ💚میگَیرد ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . ..💚 •مـآهَـمہ‌بَنـــده‌و‌این‌قـــوم‌خُـداوَندانَند •مآهَمہ‌خآڪ،وَلے‌عَرشِ‌مُعَلّے‌حَسَن‌اَست ¹¹⁸ . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . من همـان رودم 🌊 ڪہ بهـر دیدنت 👀 مـرداب شـد ... 🏜 مـاهِ من ! 🌙 بـس ڪن 🚫 ندیدن هاےِ 😣 بـے اندازه را ... . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . 😮\• وقتی اولین بار بحث خواستگارے را مطـرح ڪرد، شوڪه شدم. همین را هم از شهیــد پرسیدم ڪه بحث عـلاقه را پیش ڪشید و بعد‌ها به من گفت اگر با خصوصیات اخـلاقی‌ات از قبل آشنا شده بودم، خیلی زودتر به خواستگارےات می‌آمــدم. 🙃\• اما من پاســخ این سؤال را نه از زبان شهید ڪه در وقــایع زندگی‌ام متــوجه شدم. بعد‌ها اتفاق‌هایی در زندگی‌ام رخ داد ڪه فهمیدم ازدواجـم با شهید احمدے حڪمتی داشته ڪه از آن بی‌خبــر بودم. 😌\• انگار او با رفتــار و حرف‌هایش من را از خوابی چندین ساله بیــدار ڪرد. به نظرم شهیــد احمدے می‌دانست دارد چه ڪار می‌ڪند. آن قدر با دل من بازے قشنگی ڪرد ڪه درون خودم متوجه خلأ و ڪاستی‌هاے زندگی‌ام شدم. 💗\• شهید با دل من ڪاری ڪرد ڪه به انتخاب خودم چــادر به سر ڪردم و فلسفه حجــاب را با دل و جــان پذیرفتم. می‌توانم بگویم سبڪ زندگی من قبل از ازدواج با شهیـد احمدے طور دیگرے بود. 💚\• در دو سالی ڪه با ایشان زندگی ڪردم طور دیگرے و بعد از شهــادتش هم به گونه دیگرے شد. 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|•👒.| |• 😇.| . . 📽کلیپ آقای دهنوی👳‍♂ ◀️آیا در خواستگاری لازم است تمام مواردی را که در گذشته داشته ایم ، به طرف مقابل بگوییم؟⁉️ جواب‌رو از زبان آقای دهنوی بشـنوید☺️😊 . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . توصیه‌ے امام‌خمینے‌به زوجےڪه تازه‌عقد ڪرده‌بودند:👇 بروید با هم بسازید.🙂 . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌ یه بار سوار تاکسی شدم اول صبح بود خیلی گشنم بود همش تو فکر بیسکووییت ساقه طلایی بودم گفتم پیاده شدم یکی میخرم اقا اومدم پولو بدم به رانند گفتم ببخشید یه ساقه طلایی😂 . . ''📩'' [ 575 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
ای مهدی صاحب زمان، لبیک لبیک || حاج‌میثم‌مطیعی_۲۰۲۲_۰۳_۱۷_۱۶_۵۵_۲۴_۰۲۱.mp3
2.43M
↓🎧↓ •| |• . 🎙 از مادر شهید حسن باقری پرسیدند: چی شد که پسری مثل آقا حسن تربیت کردی؟! جمله خیلی قشنگی گفتند: نگذاشتم امام زمان (عج) در زندگیمان گم شود.♥️🍃 🎉 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑