eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• دلبـــرجان💕 به وسعت بی‌کران دریایی که بر دل زمین جا خوش کرده همان گونه «تـــــو» را...! دوســـت دارم🫀🥰❤️ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ⃟ ⃟•💚 با تو حس شعر در من📝 بیشتر گل می‌کند☺️ ⃟ ⃟•🌸 یاسم و باران که می‌بارد☔️ معطر می‌شوم😌 مهدی فرجی ✍🏻 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1953» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• ✿ زندگى كوچه ى سبزى است میانِ دِل دشت...🌱 كه در آن ❤️عشق مهم است و؛ گذشت❥ َ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 @ASHEGHANEH_HALAL •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• اَلسَلام ، اِی نورِ فَـوقَ ڪُلً نـور وارثِ زهرایـی ِ قلبِ صبـور...✨ بی حضورت ، عاشقـی درمانده گفت: «رَبّنا عَجـّلْ لَنا يَومَ الظهـور» 🤲🏻 🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِـوَلـیِّڪَ الفَـرَج... . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩⛵️𓆪• . . •• •• باشد که جنگجوی درونت به جایی امن برسد، به آدم های امن و فرصتی بیابد برای استراحت، عشق ورزی و رویا پردازی🎈 ‌‌‌. . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⛵️𓆪•
22.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🥿𓆪• . . •• •• ملائک اصل خواستندو منه هیچ ! گفتم مادرم کنیز حضرت زهرا و پدرم هم غلام حضرت عباس است ..🖤 . . 𓆩صورت‌تٓو‌روسرےهاراچه‌زیبا‌میڪند𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥿𓆪•
•𓆩📺𓆪• . . •• (History) •• 🎯 ‌‌‏‌‌‌‌تبلیغ قدیمی خامه صبحانه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ . . 𓆩هوشیارپایان‌میدهدمدهوشےتاریخ‌را𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📺𓆪•
•𓆩🥤𓆪• . . •• •• 💬 اوایل که میرفتم سرکار با تسبیح و دفترچه یک شیشه آب میرفتم مینشستم موقع که خلوت میشد تسیبح میگرفتم ذکر میگفتم فک میکردم اینجوری میگن واوو چه با ایمانه😌 تا این که یه روز همکارم مسخرم کرد گفت "خانم فلانی با تسیبح و دم و دسگاش اومد الان جلسه قرآن راه میندازه" همه خندیدن از اونجا به بعد دیگ تسبیح دستم نگرفتم سرکارم، ضایع بازی زیاد در آوردم🤣😜 . . •📨• • 711 • سوتےِ قابل نشر و بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩خنده‌ڪن‌‌عشق‌نمڪ‌گیرشود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥤𓆪
Donyaaye-Delgeer.mp3
18.2M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• - چرا هر جا میخوان از امام زمان(عج) حرف بزنن عکس گل نرگس میذارن؟! چون اسم مادرشون نرگس بوده؟! + چون گل نرگس زمستون درمیاد. وقتی که خاک مُرده به نظر میاد، درخت ها بی برگ شدن، سرما دنیا رو گرفته و دیگه کمتر کسی امید داره به بهار اون وقته که گل نرگس میاد✨🌱 . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• ان‌شاءالله همه به زودی این صحنه رو ببینیم...🌖 😎 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• از پشت پرده اشک چشم در قبرستان چرخاندم. هیچ نشانی از قبر او نبود. نمی دانستم عزیز دلم کجای این قبرستان و زیر کدام خاک دفن شده است. فقط می دانستم او این جاست. این جا دفن شده است. اما هیچ نشانی از قبرش نبود. به صورت پسرکم که در آغوشم غرق خواب بود نگاه کردم. او تنها یادگار من از او بود. پسرکم را به آغوشم فشردم و روی خاک سرد قبرستان نشستم. هوا سرد بود و برخورد باد با صورت خیس اشکم صورتم را می سوزاند اما سوزش صورتم در برابر سوزش قلبم هیچ بود. کجای این خاک یار مرا در آغوش کشیده بود؟ درست نبود من روی خاک باشم و او به زیر خروارها خاک! اصلا غسلش داده بودند؟ کسی کفنش کرده بود؟ آقاجان می گفت انگار تعداد زیادی را ماه پیش آورده اند و شبانه این جا خاک کرده اند. بعد از کلی پرس و جو و دادن رشوه به این مامور و آن آژان فقط فهمیده بودند جنازه او را به این جا آورده اند ... دوباره در قبرستان نگاه چرخاندم. اشک چشمم از صورتم روان شده به روی روسری ام می ریخت. چشم های خیس اشکم را به هم فشردم. نباید او را، روزهای خوبم در کنار او را فراموش کنم. چشم به هم فشردم. باید به یاد بیاورم. همه این یک سال و نیم که با او گذشت را باید به یاد بیاورم. کوچکترین خاطره را هم نباید فراموش کنم. خوب یادم است. یک سال و نیم پیش بود. روز هجدهم خرداد سال 56. یک روز گرم بهاری. در حیاط خانه مان غلغله بود. آدم های مختلف که هر کدام مشغول کاری بودند. حیاط پر از آدم بود، پر از دود اسپند و دود آتش زیر دیگ های غذا. لب های همه پر از لبخند بود. گاه گاهی صلوات می فرستادند. حوض بزرگ وسط حیاط پر از میوه بود که زنان فامیل با سرعت آن ها را می شستند، خشک می کردند و با سلیقه در دیس ها می چیدند. من از پشت پنجره اتاق به این هیاهو خیره بودم. قرار بود شب در خانه مان جشن بله بران برگزار شود. بله بران و عقد من با مردی که تا به آن روز هرگز او را ندیدهذبودم. نمی دانستم کیست؟ چه شکلی است یا حتی اسمش چیست؟ گویا چند وقت پیش که همراه آقاجان به ضیافت یکی از دوستانش رفته بودیم او همان جا مرا دیده و مهر من بر دلش نشسته بود. . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• ☺️آخیییسسس یه خواف لاحت بخدِ پیاده‌لَوی میتَبسه.😴🥱 مَلگ بل اسقاطیل👊🇵🇸 . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•