°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
🌹)• صادق وصیت کرده بود که بعد از شهادتش و در مراسم تشییع سیاه نپوشم و سفید به تن کنم.
می گفت برای تشییع کننده هایش که بسیار هم عظیم حضور داشتند لبخند بزنم و قوت قلب شان باشم.
🍃)• در مراسماتش به تأکید می گفت :
«به جای خرما شیرینی پخش کنید و سر تشییع کنندگانم نقل بپاشید.»😐
😓)• از من خواستند در جمع گریه نکنم و زینب وار بایستم. خواست تا ادامه دهنده راهش باشم.
خواست تا عاشق ولایت فقیه باشم و بر ارادت و عشقش بر امام خامنه ای تأکید داشت.👌
🌷)• صادق همیشه این شعر را می خواند که :
《کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
سّر نِی در نینوا می ماند اگر زینب نبود》
💫)• صادق می گفت :
سختی های اصلی را شما همسران شهدا می کشید.
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_صادق_عدالت_اکبری 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
@Asheghaneh_halal [🍎]
عاشقانه های حلال C᭄
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
❤️|• ارادت خاصی به شهید حاجحسین خرازی داشت. کنار قبر شهید چند دقیقهای نشستیم. همان جا که نشسته بود گفت :
«زهرا این قطعه آرامگاه من است، بعد از شهادتم مرا اینجا به خاک میسپارند.»
😐|° نمیدانستم در برابر حرف ابوالفضل چه بگویم. سکوت همراه بغض را تقدیم نگاهش کردم. هر بار که به ماموریت میرفت، موقع خداحافظی موبایل، شارژر موبایل یا یکی از وسایل دمدستی و ضروریاش را جا میگذاشت تا به بهانه آن بازگردد و خداحافظی کند. اما دفعه آخر که میخواست به سوریه برود حال و هوای بسیار عجیبی داشت.
🎒|• همه وسایلش را جمع کردم. موقع خداحافظی بوی عطر عجیبی داشت. گفتم :
«ابوالفضل چه عطری زدی که اینقدر خوشبو است؟»
گفت : «من عطر نزدهام!»
😧|° برایم خیلی جالب بود با اینکه عطری به خودش نزده اما این بوی خوش از کجا بود. آن روز با پدر و مادرش به ترمینال رفت.
🌷|• مادرشان میگفتند وقتی ابوالفضل سوار ماشین شد بوی عطر عجیبی میداد، چند مرتبه خواستم به پسرم بگویم چه بوی عطر خوبی میدهی اما نشد و پدرشان هم میگفتند آن روز ابوالفضل عطر همرزمان #شهید را میداد و بوی عطرش بوی تابوت شهدا بود.
😔|° موقع خداحافظی نگاه آخرش به گونهای بود که احساس کردم از من، مهدی پسرمان و همه آنچه متعلق به ما دوتاست دل کنده است. گفتم :
🌹|• «ابوالفضل چرا اینگونه خداحافظی میکنی؟ نگاهت، نگاه دل کندن است»
شروع کرد دل مرا به دست آوردن و مثل همیشه شوخی کرد. گفت :
«چطور نگاه کنم که تو احساس نکنی حالت دل کندن است؟!»
‼️|° اما هیچ کدام از این رفتارهایش پاسخگوی بغض و اشکهای من نبود. وقتی میخواست از در خانه برود به من گفت :
«همراه من به فرودگاه نیا»
😔|• و رفت. برعکس همیشه پشت سرش را نگاه نکرد. چند دقیقه از رفتنش گذشت. منتظر بودم مثل همیشه برگردد و به بهانه بردن وسایلش دوباره خداحافظی کند. انتظارم به سر رسید.
📞|° زنگ زدم و گفتم این بار وسیلهای جا نگذاشتهای که به بهانهاش برگردی و من و مهدی را ببینی. گفت :
«نه عجله دارم، همه وسایلم را برداشتم»
💠|• 13 روز بعد از اینکه رفته بود، شنبه صبح بود تلفن زنگ زد، ابوالفضل از سوریه بود. شروع کردم بیقراری کردن و حرف از دلتنگی زدن. گفت :
♥️|° «زهرا جان ناراحت نباش، احتمال بسیار زیاد شرایطی پیش میآید که ما را دوشنبه برمیگردانند. شاید تا آن روز نتوانم با شما صحبت کنم، اگر کاری داری بگو تا انجام بدهم، یا حرف نگفتهای هست برایم بزن.»
😥|• ترس همه وجودم را گرفت، حرفهایش بوی حلالیت و خداحافظی میداد. دوشنبه 24 آذر ماه همان روزی که گفته بود قرار است برگردد، برگشت؛ معراج شهدای تهران، سهشنبه اصفهان و چهارشنبه پیکر مطهر ابوالفضل کنار قبر شهید خرازی آرام گرفت.
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_ابوالفضل_شیروانیان 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
💟 @Asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
🌀 مجمــوعہ رفتــارهاش نشــونــ☝️ میــداد
کہ انســان خــود ساختــہ ایہ،
وقتــی شهیـ🌷ـد گمنــامی رو
برای تدفیــن بہ پادگــان می آوردنــد
از تابــوت جــدا نمیشـ❌ـد.
🌀 میـ🏃ـدوید و کــار میکــرد.
خلــوت کہ میشــد مینشست بہ
نجــوای با شهیــد و
عقــده های دلشــ❤️ رو باز میکــرد...
🌀 رفتــارهاش رو زیر نظــر داشتم،
حالاتش برام جــالب بود و آموزنــده👌
توی کــارهاش کہ دقت میکــردم
حق داشتــم بهش بگـ😊ـم :
﴿تو آخــرش شهیــ🕊ــد میشــی.﴾
🌀 این حرفــم رو کہ میشنیــد،
هر بــار میخندیـ😅ـد و
متواضعــانہ میگفــت :
﴿من کجــا و شهادت کجــا؟!😦
من و شهــادت دو واژه بیگــانہ از همیــم.😒﴾
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_عبدالصالح_زارع 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
|🌻| @Asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
دانشگـ🎓ـاه بودم
4 اردیبهشت بود و تولـ🎈ـد آقا حمیــد.
شب قبلش افســرنگهبــان بود
و منـ🏠ـزل نبود.
وقتی داشتم از دانشگـ🎓ـاه میومدم
تو راه یه کیکــ🎂 سبز رنگ
که روش طرح قلبــ💚 بود براش خریــدم.
رسیــدم داخل منزل دیدم
وسط پذیرایی از خستگی خوابشــ😴 برده
و پتو انداخته روشــ😔
سریع کیکــ🎂 رو گذاشتم روی میز
و بیدارش کردم و چاقـ🔪ـو رو دادم دستش
و تولدشــو تبریکــ🎉 گفتم.😄
تا کیکــ🎂 رو دید اول یه گاز از کیکــ🍰 زد،
بعد شروع کرد به بریدنــ🔪 کیک،
و گفت ازم عکســ📸 بگیــر😭
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
•↯💗↯• @Asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
سرِ سفــره ی عقــد آروم درِ گوشم گفت:
میدونی من فَردا شَهیــد میشَم؟😐
خندیدم 😄 و گفتم..از کجا میدونی؟
نکنه علمِ غِیب داری!🙄
گفت: آره...
دیشب مادرم حضرتِ زهرا(س)💚 رو تو خواب دیدم..
ازدواجمــونو💍 بهم تبریک گفت..
بعدشم وَعــده ی شَهادتمــو داد...🕊
بُغض کردمُ گفتم: پس من چی؟😢
میخوای همین اولِ کاری منُ تنها بزاری بری؟؟😣
نبود شرطِ وَفا بِری و منو نَبری!😑☝️
توکه میدونی فردا میخوای شَهید بشی..
چرا نشستی پایِ سفره عقد...😤
چرا خواستی منو به عقدِ خودت دربیاری!؟
دستمو گرفت..
خندیدُ گفت:😅
اخه شنیدم شَهید میتونه بستگانشو شفاعت💞 کنه!
میخوام که اون دنیا جزوِ شفاعت شده هام باشی...😉
میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا برات بگیرم😍
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_هادی_ابراهیمی 🕊
﴾☘﴿ @Asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
😎 با علم به علاقه و اشتیاقی که آقا مهدی به شهادت داشتند؛
درحالیکه لحظهای نمیتوانستم نبود ایشان را باور و تحملکنم😑،
در آخرین سفری که به مشهد الرضا داشتیم، گویی سرنوشت چیز دیگری را برایمان رقمزده بود.😓
💫 وقتی خود را در حریم حرم امن رضوی یافتم همه وجودم غرق در احساس رضای الهی شد
و با آرزوی عاقبت به خیری همسرم از همه وجودم دست کشیدم.💞
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_مهدی_ایمانی 🕊
💝\° @Asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
از زیارت بر مےگشتــم،
دیدم توے دارالحجه خانمے با قلم خوشنویسے به نستعلیق مےنویسـ✍ـد.
اومــدم بهش گفتــم :
تو یه جملــه بگو، منم یه جملــه میگم بنویسـ☺️ـه.
نقشــه هم کشیـ😉ـدیم برایش،
که قابــ🖼 بگیریــم و توے اتاق خواب بزنیــم به دیوار...
محســن این متــن را پیشنهــاد داد :
"آن روزها دروازهاے براے شهــادت داشتیم و حال، معبــرے تنگ...💔
هنــوز براے شهیــد شدن فرصت هست، دل را باید پاک کــرد." 💚
من هم گفتــم :
"از قول منِ خستــه به معشــوق بگویید،
جز عشق تو عشقے به دلــم جا شدنے نیست."😊
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_محسن_حججی 🕊
《💖》 @Asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
آخــرین خــداحافظـ👋ـی،
سجــاد گـ😭ـريہ می ڪرد و میگـفت :
"سعيــده جان خيلی دلم برايت تنگــ💔 میشــود،
بدان هميشہ ڪنــارت هستم.
برايم دعا ڪن اگر تہ دلت راضـ💝ـی شود،
همہ چيــز درست میشــود."
پــدر و مــادرش قـ📔ـرآن را گرفتہ بودند
و من ڪاسہ آبــ🍶 دستــم بود.
جلــوی در پوتينش را محڪم بست. گفت :
خيلی به تو اطمينــان دارم واقعاً لياقتش را داری.😔
رفتــ🚶 تا سر ڪوچہ و دوباره برگشت.
مرا نگــاه ڪرد و آبــ💦 را پشت سرش ريختــم.
قرار بود برويــم مشهـ🕌ـد ڪہ رفت سوريہ.
يڪ شب قبل از شهــادت،
خواب ديدم در مشهــد بعد از زيارت،
يڪ آقای نورانـ✨ـی در دست چپــم جای حلقـ💍ـہ انگشتــر عقيقــ🔴
و در دست راستــم انگشتــری با نگيــن فيـ💎ـروزه
و ڪف دستــم چنــد تا مرواريـ⚪️ـد انداخت.
وقتــی برای سجــاد تعريف ڪردم گفت :
تعبيــرش اينہ ڪہ يڪ سعـ😍ـادت بزرگــی نصيبت میشــود.
گفت :
بی بی امضـ✍ـا ڪرده و ڪارمان درست میشود.😊
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_سجاد_عفتی 🕊
|•🍬|• @Asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
💝|• همسرم (شهید عبدالمهدی) آن زمان درس طلبگی میخواند و می گفت :
😌|• "من طلبه هستم و مالی از دنيا ندارم. دارايیام همين كاپشنی است كه پوشيدهام. نبايد از من توقع زياد داشته باشيد.
👤|• من اينطوری هستم اگر می توانيد قبول كنيد. می دانم كه ارزش شما بيش از اين حرفها است. اِن شاءالله بعدها اگر توانستم جبران می كنم. الان من درس می خوانم و حقوقی ندارم.
💫|• دوست دارم همسرم سادهزيست باشد. اگر قرار است نان خالی يا غذای خوب هم بخوريم بايد با دل خوش باشد. زندگی بالا و پايين دارد، تلخی هست، سختی هست."
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_عبدالمهدی_کاظمی 🕊
/☘/ @asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
🌹|° آقا مرتضی دهم دیماه ۹۴ اعزام شد و ۱۱ روز بعد در ۲۱ دیماه به شهادت رسید.
😐|° آقا مرتضی کسی نبود که در موضوع دفاع از حرم ساکت بماند و کاری نکند. باید خیلی وقت پیش میرفت منتهی مشکلاتی برایمان پیش آمد که رفتنش را به تأخیر انداخت و به محض رفع آن مشکل، پیگیر شد و عاقبت هم اعزام گرفت.
😢|° دلش دیگر طاقت ماندن نداشت. یکی از دوستانش به نام سید حبیب موسوی در سوریه مجروح شده بود. آقا مرتضی هم و غمش شده بود آقا حبیب و خیلی به او سرمیزد.
😔|° من اینها را که میدیدم میفهمیدم که خودش هم میل رفتن دارد. منتها به او میگفتم دست تنها با این دو تا بچه کوچک چه کار کنم، اما آقا مرتضی تصمیمش را گرفته بود.
💠|° آن وقتها یکسالی میشد که از مرگ خواهرش میگذشت و مادرشوهرم به او میگفت حداقل بمان تا سالگرد خواهرت بگذرد. میخواست با این حرفها مانعش شود، ولی آقا مرتضی ماندنی نبود. به مادرش گفت :
اگر نروم فردای قیامت جواب حضرت زینب(س) را چه میدهی؟
🗓|° بالاخره هم دهم دیماه ۹۴ بود که به خانه آمد و گفت امروز اعزام داریم. قبلش هم از اعزام گفته بود، اما این بار رفتنش جدی بود. من ناراحت شدم و گفتم حداقل صبر کن کمی دیرتر برو، اما آقا مرتضی آنقدر خوشحال بود که میخواست پرواز کند. واقعاً هم پرکشید و رفت...
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_مرتضی_کریمی_شالی 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
@Asheghaneh_halal …❣
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
میگفت:
"زهرا...❤
باید وابستگیمون کمتر کنیم...😐"
انگار میدونست که قراره چه اتفاقی بیفته...😔
گفتم:این که خیلی خوبه...
۲ سال و ۸ ماه…😉
از زندگی مشترکمون میگذره...💕
این همه به هم وابستهایم و...
روز به روز هم بیشتر عاشق هم میشیم...💕"
گفت:"آره،خیلی خوبه ولی
اتفاقه دیگه...!
گفتم:"آهاااان...!🙄
اگه من بمیرم واسه خودت میترسی...؟"
گفت:"نه…زهرا...زبونتو گاز بگیر...❤
اصلاً منظورم این نبود..."
#ما_دو_تا_دلداده_بودیم_من_کمی_دلداده_تر...
#غصه_دارد_بی_گمان_بامی_که_برفش_بیشتر...
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_امین_کریمی 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
💗 @Asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم...
میگفت:
"جااان دل هادے ...؟😍
چیه فاطمه؟
چند هفته بیشتر از شهادتش نگذشته بود یه شـب که خیلی دلم گرفته بود...💔
فقط اشک میریختم و ناله میزدم...😭
دلم داشت میترکید از بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتن...✍
از دل تنگم گفتم💗
جانازفراقتواینمحنتجانتاڪے💔
دلدرغمعشقتورسواےجهانتاڪے💔
از عذاب نبودنش و عشقم نوشتم براش...
نوشتم "هادی...😞
فقط یه بار....
فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی..."😊
نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم...
بعد شهادتش بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم...😍
دیدمش…💚
با محبت و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد..☺
️ مـنصدایشزدموگفٺعزيـزمجانـم💕
باهـمـينیککلمهقلـبمـراريختبهم💕
صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم...
"جاااان دل هادی...؟😌
چیه فاطمه…؟
چرا اینقده بیتابی میکنـی...؟
تو جات پیش خودمه شفاعت شده ای...
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_هادی_شجاع 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
@Asheghaneh_halal