eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_شصت_وهفت ♡﷽♡ خندان میگویم: خیلی ! دکتر آیین کنار پدرش می ایستد و
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ چقدر آشناست چهره اش برایم... عطر پیچیده در فضا بیشتر شده. خیلی زیاد. دلم میخواهد یا بفهمم این عطر چیست و از کجا آمده یا بینی ام را بگیرم و چیزی را استنشاق نکنم بلکه اعصاب متشنجم آرام بشود. چند دقیقه ای طول میکشد تا خانم والا از گیت بگذرد. از دور دوباره دستی تکان میدهد و سمتمان می آید. خدایا مغزم دارد منفجر میشود. این عطر...چهره ی آشنای این زن... نزدیکمان میشد و با نزدیک شدنش این عطر صد برابر میشد.... منبع این عطررا پیدا کردم..خودش بود...این زن... شهرزاد جلو تر میرود و دستهایش را باز میکند و میگوید: خوش اومدی مامان جونم. شهرزاد را در آغوش گرفت و من حالا صدایش را هم میشنیدم:سلام دختر نازم. چه بلایی سر خودت آوردی مامان؟ بو می آید...دارم دیوانه میشوم. از شهرزاد جدا میشود و آیین و دکتر والا را در آغوش میگیرد وبا آنها نیز سلام و احوال پرسی میکند. عطر این زن کل فرودگاه را برداشته!بو می آید...یک عطر غریب ولی قریب! شهرزاد به من اشاره میکند و میگوید: مامان حواست کجاست؟ مادرش سمت ما بر میگردد و با کنجکاوی نگاهم میکند... شهرزاد میگوید: آیه است دیگه! بهت که گفته بودم همراه خودم میارمش. زن به وضوح جا میخورد. انگار تازه من را دیده است. به سمتم می آید و گویی بی اراده من را در آغوش میگیرد.آرام به آغوشش میخزم و یک لحظه.... یک جریان عمیق به بدنم متصل میشود انگار.... این عطر...خدای من یادم آمد. خدایا یادم آمد...درست بیست و چهارسال پیش در بطن کسی این عطر و بو را حس کرده بودم.... خودش بود.... بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_شصت_وهشت ♡﷽♡ چقدر آشناست چهره اش برایم... عطر پیچیده در فضا بیشتر
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ یادم آمد. این آغوش،این گرما...درست بیست و چهارسال پیش یک ماه میهمانش بودم! نه اشتباه نمیکنم. من همه چیز او را به یاد دارم.خواب است؟ اینها... شوکه شده ام شوکه! همان عطر و همان آغوشی که مامان عمه میگفت تا چند ماه بهانه اش را میگرفتم.... خدایا کمکم کن به خود بیایم. مرا محکم در آغوشش میفشارد و بعد آرام رهایم میکند. خیره میشود به چشم هایم... چشمهایش هم رنگ چشم های من است. مامان عمه همیشه میگفت رنگ چشمهایم مال حورا است! سکوت مفرطی فرودگاه را فرا گرفته است و فقط صدای گرم اوست که در آنجا پژواک میکند:مشتاق دیدار آیه خانم.... لبخند گیجی میزنم و فقط میتوانم با صدای ضعیفی لب بزنم: سلام.ممنونم. صدای معلم کلاس اول در گوشم زنگ میزند: میم مثل مادر میم مثل من من مادر دارم او مادر من است مادر من مهربان است مادر من... یخ کرده ام.... زانوانم داشت ناتوان میشد.خدایا کمکم کن.... راستی مامان حورا من را نشناختی؟ خوب نگاهم کن.یادت نیامد؟آیه...دختر یک ماهه...نه ماه همسایگی..یک ماه شریک آغوش هم بودن!؟هیچی؟؟ خیره به انگشتر عقیق دستهایش که عجیب شبیه جفت زنانه ی عقیق گردنم بود میشوم. بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_شصت_ونه ♡﷽♡ یادم آمد. این آغوش،این گرما...درست بیست و چهارسال پیش
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ عقیقم را لمس میکنم. او هم نبضش تند میزند. او هم جفتش را شناخته گویا. دوباره نگاهش میکنم که همراه دکتر والا به جلو راه می افتد. آیین چمدانش را میبرد و شهرزاد روی شانه ام زد و گفت:بزن بریم که امشب میخوایم بترکونیم. بی حرف با او هم قدم میشوم. می اندیشم:خواب نیست؟ واقعیت دارند؟ حالا نامش چیست؟ کابوس واقعی یا رویای واقعی! وای خدایا سرم داشت منفجر میشد. عقیق را دوباره لمس میکنم. به آیین نگاه میکنم او برادر من است؟ کمِ کم سی سال سن دارد! مگر میشود از من بزرگتر باشد؟شقیقه هایم را لمس میکنم!حالم ناخوش است... شهرزاد میگوید: چت شده آیه حالت خوبه؟ آیین به سمت ما بر میگردد خیره نگاهم میکند. بغض دارم.تازه متوجهش شدم. با بدبختی قورتش میدهم و میگویم: چیزی نیست.یکم سرم درد میکنه اجازه مرخصی میدی عزیزم؟ متعجب میگوید: میخوای بری؟ تازه مامان اومده میخوایم بریم رستوران. تلخندی میزنم و میگویم: شرمنده ام عزیزم حالم واقعا مساعد نیست برای همراهیتون! آیین نزدیکم میشود:اتفاقی افتاده؟ دروغ میگویم:نه چیزی نیست...فقط با اجازتون من دیگه برم خونه... دیگر کنار ماشینها رسیده بودیم. دکتر والا نگاهم میکند و میگوید:آیه خانم چرا میخوای بری؟ نیم نگاهی به مادرم!!! می اندازم و میگویم:من یه کاری برام پیش اومده حتما باید برگردم خونه! مادر عینکش را جابه جا میکند و میگوید: چرا آخه؟ من تازه آیه ی ورد زبون حمید و شهرزادو دیدم حالا حتما باید بری دخترم؟ آخ قلبم... صدایم کرد دخترم! آری حضرت مادر حتما باید بروم! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙 •♡• اسفنـــدِ مَنـ📆 •○• بےلبخنــدِ‌ تُ(: •☆• خالےاَز شــوقِ‌ رسیــدنِ‌بهـــار اَستـ...☹️💚 #الناز‌_حاجیوندے |✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے #نگاره(317)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌺•° @Asheghaneh_Halal
﷽☀️⛅️ ⛅️ #صبحونه شش گوشہ ، اوج لذٺ یڪ خواب نوڪرسٺ |😴|•° وقتے ڪسے شبیہ تو ارباب نوڪرسٺ |😇|•° صبح علے الطلوع ، سلام علے الحُسیݧ |✋|•° تسبیح صبحگاهےِ ، آداب نوڪرسٺ |😍|•° 🌤 @asheghaneh_halal ☀️🌤
🌸🍃 🍃 #پابوس این عطرنرگس‌است که‌پرکرده‌شامه‌را مستان دریده اند گریبانِ جامه را تا گفتم السلام علیکم! تمام شد این است حال زائر دلتنگ سامرا😔 ... #زهرابشری‌موحد #پنجشنبہ‌هاےسامرا #السلام‌علیڪم‌یااهل‌بیت‌النبوة 🍃 @asheghaneh_halal 🌸🍃
°|🌹🍃🌹|° بارانــ✨ ڪ میبارد دنیا بوے |ٺُ| را میدهد🌬 تویـے ڪ آنــ بالا↑ دنیایـے دارے...🍃 . . بارانــ ڪ ببارد☝️🏻 بوے نم خاڪ بوے قدم هاے توسٺــ...🌙 . . {{ 🕊|ٺُ| ڪ زمینـے نبودے💔 در زمینــ ڇہ میکردے؟🙃}} 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 •[💕]• @asheghaneh_halal
🍃🌾 #مجردانه درستش اینه که شما مهارت انتخاب همسر رو یاد بگیرید و این رو هم بدونید ڪه تأخیر ازدواج، براے دین و اخلاق شما خطرناڪه... #خب‌دیر‌مزدوج‌نشید😎 پ.ن: شاعرمیفرماد: ندیدم خوشتر ز تو نقشے😐💔 [تخلص=ادمینا] @asheghaneh_halal 🍃🌾
°•| 🍹 |•° اسلام مرد را قوّامـ💪🏻 و زن را ریحانـ🍃 میداند. این نه جسارت به زنـ☺️است نه جسارت به مرد نه نادیده گرفتن حقـ💓زن است و نه نادیده گرفتن حق مرد؛ بلڪه، درست دیدن طبیعتـ😌آنهاست.. 💚 لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 °•|🍊|•° @asheghaneh_halal
|👳| #طلبگی رفٺہ سـٺ بخواند😌☝️ 📝"ضربا" و "ضربوا" را هرشـب بنویسـد "کٺبا" و "کٺبوا" را☺️ [💗]•• @asheghaneh_halal |👳|
🌷🍃 🍃 #چفیه سه بار برایش درجـه تشویقی آمد، نگرفت. تهِ دلش این بود که کار برای #خدا این حرف ها را ندارد. بی‌هیچ ادعایی میگفت: اگر برای همهٔ بچه های لشکر، تشویقی آمد، چشم؛ من هم میگیرم...! سرداربےادعا #شهید_محمود_رادمهر🌹 شهادت ۱۳۹۵ خانطومان، سوریه پیڪر مطهر باز نگشت...😔✋ 🍃 @asheghaneh_halal 🕊 🌷🍃
#ریحانه آقــا جــانــ❤️ ســرباز توامــ✋ در این جنگ نرمــ💥 با تنهـا سلاحمــ⚔ یعنی ⬅ چادرمــ🍃 #تا_آخر_پای_چادر_فاطمی #و_رهبر_حسینی‌ام_ایستاده‌ام💪 #مقام_معظم_دلبرے💚 ┅═══🍃🌸🍃═══┅ @ASHEGHANEH_HALAL
💌🍃 🍃 سلام علیڪم ☺️🖐 وقتتـــون بخیــر وخداقوت حتمــا باهشتگ آشنایے دارید ڪه نڪات ریز وتربیتے دراین هشتگ گفتــه میشــه 👌 تصمیم گرفتیــم ڪه مدتے این هشتگ رو اختصاص بدیـــم به نڪات تربیتے موضوعے ڪه خیلے از خانواده ها باهاش درگیـــرن🤕 ابتـــدا توضیحے درمورد این دوره میدیم وبعد تڪنیڪ هایے رو ارائه میدیم روزهاے فرد راس ساعت ۱۴:۰۰ مطالب بارگذارے میشــن ممنون میشــیم همراهیمون ڪنید چون درآخــر نتیجه وبازخوردهارو مےخوایم بدونیم😍 🍃 @asheghaneh_halal 💌🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
بــاهم و در ڪنار هم در #اصلح_تــرینها😍 برای ڪشورمون بهتــرین تصمیمات را خـــواهیم گــرفت💪🇮🇷💪 روزای
🇮🇷👆 ✉️•| |•✉️ هفتـهـ ای ڪه گــذشت⌛️ مصـوبهـ ای در صحن علنے مجلس به رای گذاشته شد ڪه طبق آن نمایندگـانے ڪه سهـ دوره متوالے بر ڪرسے های بهارستان بنشیننــد👥 دیگــر نمےتوانند در دوره شرڪت ڪنند اسامے این نماینــدگان به شرح ذیل است:😉 آنهایے را ڪه مےشناسید نام میبرم❌ نمےتوانند در انتخابات 98 شرڪت ڪنند☺️☺️ ❌ علے لاریجانے( نماینده قم، رئیس مجلس) ❌ مسعود پزشڪیان(نماینده تبریز، نایب رئیس اول) ❌ علےمطهری (نماینده تهران، نایب رئیس دوم) ❌ جواد ڪریمے قدوسے(نماینده مشهد) ❌ نادر قاضےپور(نماینده ارومیه) البتهـ این مصوبهـ هنــوز باید در شورای به تائید برسد😎 مےدونید ڪه مصوبات مجلس یڪ راست میره اونجا اگه مغایرتے با و نــداشت تصویب میشه. شورای نگهبان متشڪل از 6 فقیهـ عــالم و عادل و 6 حقوقدان است. بستـهـ این هفتهـ با موضوع تقدیمتون شـد😉 تا هفتـهـ آینده مراقبـهـ خــودتون باشید😁 😉•| @asheghaneh_halal 🇮🇷👆
°||🕊||° #شهید_زنده |حاج حسیـن یڪتا| ما جبهه اے هـا از لقـاءالله جـاموندیم... دهه شصتیا! هفتادیا! هشتادی ها! از بقیة الله جـانمـونیـد... #اللهم‌ادبنــا‌باداب‌الامهدی🌸🍃 #بےنشانُ‌دعای‌شهـادت‌بڪنیـد💔 🌷 @asheghaneh_halal 🌷 °||🕊||°
🕗🍃 🍃 اصلا بهشٺـ🌙 یعنے در این حرم نشستنــ☺️☝️ امروز با رضایمـ💔 فردا خدا کریم استـ 🌸 💔 ..| @Asheghaneh_halal 🍃 🕗🍃
🍎🍃 🍃 #آقامونه 🚨هشدار هشت ماه پیش امام خامنه ای به دولت امام خامنه ای در تیر ماه ۱۳۹۷ در دیدار هیئت دولت👥، با انتقاد از گره‌زدن مشکلات اقتصادی💰 کشور به اموری که خارج از اختیار کشور خودمان است مانند برجام و بسته اروپایی چنین کاری را خلاف منافع کشور دانستند. ایشان همچنین ضمن اشاره به دشمنی و خباثت اروپا در مقابله با ایران، رفتار اروپا و معطل کردن کشورمان در ارائه بسته اروپایی را پیش‌بینی کرده بودند.😌 #سخن_جانانــــ💚 🍃 @asheghaneh_halal 🍎🍃
💍🍃 #همسفرانه گفتند ڪھ:🗣 عاشقــ شدنت💜 فرضِ محالےست!🍃 من آدمِ رد ڪردنِ این فرضِ محالم✌️ @asheghaneh_halal 💍🍃
🍃🎊 🎊 #عیدانه 🌼•• گل به دامن رسیدهـ 🍃•• وقت خوندن رسیدهـ ☺️•• گل بارونـ☔️ شد مدینـه ، 🌙•• نـوه‌ی امام‌حسـن رسیدهـ 😍•• سر زده از سپیـده، ☀️•• خورشیـد دل و دیدهـ👀 💗•• ای نَسَبِ تو بهترین، تو دنیـا 💐•• میرسے از هر دو طرف بـه زهـرا #ولادت_امام‌باقرالعلوم_مبارک😍 #حاجت‌بگیری‌ازنوه‌ےآقاحسین‌جان❤️ 🎊 @Asheghaneh_halal 🍃🎊
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😬]دالم فِتل می تونم [🌺]الان تِه نَستیته عِیته [👕]بَسیه نےنےآ باباسون نوموتونن لباس عیت بِخَلن بلاشون [🙊]میهااام تومَتِسون‌تونَم خوسال‌سَن (💚)صورتے جون فداے دل بزرگت بشم (👌)آفرین به شوووماااا خانووووم استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_هفتاد ♡﷽♡ عقیقم را لمس میکنم. او هم نبضش تند میزند. او هم جفتش را
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ بی جان دستی برای شهرزاد تکان میدهم و دور شدنشان را نظاره میکنم. کیفم را وارسی میکنم تا کلید را پیدا کنم. نیست... هرچه میگردم نیست لعنتی. میخواهم زنگ در را بزنم که یادم می افتد مامان عمه خانه نیست. بی رمق جلوی در روی پله های مینشینم. گویی در خلاء دست و پا میزنم. خالی تراز هر پری است مغزم. سر روی زانو میگذارم. سر درد عجیبی گرفتم. کجا میشود یک دل سیر داد زد؟ اه من چرا اینطور شدم؟ اشکی از گوشه ی چشمم فرو میریزد.من چرا اینقدر لوس شده ام؟ من فقط مادرم را دیده ام همین.... وای خدایا رحمی به این سلولها بکن که اینطور بی تاب در آغوش کشیدن زن چند ساعت پیش هستند. عقده هایم داشتند یکی یکی سر باز میکردند.شهرزاد مادر داشت و من نداشتم!چه گردی عجیبی داشت دنیا... چه کوچک و حقیر است این دایره ی سرگردان! چه حال و هوای تلخی. تلخندی میزنم. دیوانه شده ام!خدایا کمک کن...کارم به جایی رسیده دارم حسادت میکنم.لب میگزم حسادت کار دیوانه هاست! صدای مردانه ای مرا به خود می آورد:اتفاقی افتاده خانم آیه؟ سرم را بالا میگرم و گنگ به امیرحیدر رو به رویم نگاه میکنم _حالتون خوبه؟ سرم را پایین میگریم و به سختی از جایم بلند میشوم و در همان حین میگویم: سلام نه چیزی نشده. _چرا اینجا نشسته بودید؟ حالتون خوب نیست گویا. بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_هفتادو_یک ♡﷽♡ بی جان دستی برای شهرزاد تکان میدهم و دور شدنشان را
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ دستی به دیوار میگیرم و با صدای ضعیفی میگویم:مامان عمه خونه نبود که در رو برام باز کنه..چیزی نیست. میخوام به خانه بروم که زانوانم سست میشود و تقریبا روی زمین می افتم. صدای یاعلی گفتن امیرحیدر را میشنوم و بعد کنارم زانو میزند: چی شد؟ حالتون خوب نیست باید بریم دکتر آرام میگویم:چیزی نیست آقا سید. میخواهم دوباره بلند شوم که میگوید:بشینید خواهشا با این وضع که نمیتونید برید خونه... زنگ واحد کناریمان را میزند و صدای رعنا خانم میپیچد:کیه؟ _سلام همشیره ببخشید این وقت شب مزاحم شدم امکانش هست کمکون کنید؟ _چی شده؟ _همسایتون خانم سعیدی حالشون یکم بد شده میشه کمک کنید ایشونو تا یه درمانگاه برسونیم؟ چند دقیقه بعد رعنا خانم چادربه سر بالا سرم می آید و مضطرب میگوید:یا فاطمه زهرا!چی شده آیه؟ نیمه جان لبخندی میزنم و میگویم:یکم قندم افتاده چیزی نیست ممنون میشم کمکم کنی بریم خونه. اخمی میکند و میگوید:خونه چیه؟ داری از حال میری عقیله نیست؟ _نه رفتن مهمونی. امیر حیدر میگوید:من میرم ماشینو روشن کنم ...حاج خانم شما هم به خانم سعیدی کمک کنید بلند شه. حتی نای تعارف کردن و نه آوردن هم ندارم. همین که سوار پراید سفید رنگ امیر حیدر میشوم چشمهایم را روی هم میگذارم... بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_هفتادو_دو ♡﷽♡ دستی به دیوار میگیرم و با صدای ضعیفی میگویم:مامان ع
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ نور مهتابی کمی چشمهایم را میزند.گلوی خشک شده ام برای فرو دادن آب دهانم بد قلقی میکند. کمی دو رو برم را نگاه میکنم و نگاهم به قطره چکان سرم متصل به دستهایم می افتد. دوباره سر میچرخانم و یادم میافتد که کجایم. دوباره دلم میگیرد بی دلیل. لب برمیچینیم مثل بچه ها بی دلیل! پرده سبز رنگ کنار میرود و مامان عمه با هول و ولا داخل می آید و با سر و صدایش پریناز هم داخل میشود مامان عمه بالای سرم میرسد و یک ریز میپرسد:چی شده عمه فدات بشه؟ چه بلایی سرت اومده؟ پریناز هم همکاری میکند با او!: آیه حرف بزن عزیزم؟چی شده آخه؟ آنقدر سر و صدایشان بلند است که پرستار با اخمهای در هم سر میرسد و میگوید:چه خبره اینجا؟ دور مریضو خلوت کنید تازه به هوش اومده...برید بیرون لطفا نگاهی به چهره نگران پریناز می اندازم و میگویم:خوبم...نگران نباش عزیزم مامان عمه به جان مخ و اعصاب نداشته پرستار افتاده و قول میدهد کمتر سر و صدا کند فقط بماند. از جایم بلند میشوم! لوس بازی دیگربس است...کم حرص نخوردند دراین چند ساعت. پریناز سمتم می آید: بلند نشو جانم.بلند نشو سرمت تموم نشده. خیره به چشمها و چروکهای ریز گوشه اش میکنم.ببخش که بیست و چهارسال مادر صدایت نکردم.خسته لبخند میزنم و میگویم:خوبم مامان پری بی زحمت بگو بیان دم و دستگاهشونو ازتنم بیرون بکشن. دکتر اوراژنس خانم جوانی است که بعد از معاینه ام میگوید:احتمالا یه شوک عصبی و عمیق بوده. روی کاغذ چیزهایی را مینویسد:چند تا آمپول و قرص ویتامین نوشتم .یه دو سه روز استراحت کنن و حدالامکان یه محیط بدون هیجان و استرس براشون فراهم کنید. پوزخندی میزنم. خانم دکتر بازی اش گل کرده بود بنده خدا!آنقدر ها هم که فکر میکنید فرزند مادر نیستم! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🍃🍒 (33) 97/12/16 پنـج شنبــــه 😍 🍃🍒
🍃🍒 سلام علیـــکم رفقاے بامعرفت شبــتوون بخیــر عیدتونممم مبارڪ😍 شب جمعـــه شب اول ماه رجب شب ولادت چه شبیــــــه امشب حواستـــــون باشه عیـــدیتونو بگیـــریدااا😍 🍃🍒