..|🍃
#طلبگی
..|🕊یه علوفه براے الاغ
..|👤يك شب علوفه براى الاغم نداشتم هرچه گشتم توى طويله و اين طرف و آن طرف چيزى پيدا نكردم، بالاخره بلند شدم، ديدم حيوان گرسنه است و نمےشود گرسنه بخوابد، رفتم بيرون، آخر شب بود، ديدم دكانها همه بسته است.
..|🔷رفتم خيابان شيخ بهائى، چهارسو، پل فلزى، آن طرف چهارراه حكيم نظامے، همه بسته بودند، اما ديدم جايى چند تا دكان باز است، آنجا جلفا و محلہ ے ارمنے ها بود.
..|🔶 رفتم ديدم چيزهايى آنجا هست، شيشہ هاى گذاشتہ اند و دارند چيزهايى مےفروشند به يكى از دكاندارها گفتم :آقا علفى، جويى، گندمى، چيزى نداريد براى الاغمان؟
دكاندار گفت: نه، جو نداريم ولى آب جو داريم. بعد متوجّه شدم اينجا مشروب فروشى است، مال ارمنے هاست.
..|🔹با خود فكر كردم كه اين الاغ ما اگرچه جو گيرش نيامده امشب آب جو بخوره.مثل كسى كه پرتقال گيرش نمیاد آب پرتقال مےخوره.
گفتم: قدرى از اين آب جوها بده گرفتم آورديم جلوى الاغــ🐴ـمان گذاشتيم. يك بويى كرد و سرش را بلند كرد. مےخواست بگويد نمےخواهم. هرچه گفتم بخور ديدم نخورد.
..|🔸 اين جريان را صمصام ظاهراً در يكے از جلسات منزل بُنَكدار، نقل مے كند و بسيارى از مسؤولان شهر و طاغوتےهاا و عدّه اے هم معمّم و مردم عادےحضور داشتند و استاندار شهر و رئيس شهربانى و ساواك و فرماندار هم آنجا بودهاند.
..|♦️خلاصه، صمصام زير چشمى به يك يك اينها نگاه مےكرده و مےگفته: به الاغم گفتم الاغ عزيز بخور اين آبجو است، اين همان چيزى است كه استاندار مےخورد، رئيس شهربانى مےخورد.
به اين ترتيب يكے يكے اسم مسؤولين شهر را كه در آن جلسه بودند مےبرد و اينها را عملاً و مخصوصاً از الاغ خودش پستتر و پايينتر مىآورد.
..|◾️اين حرفها را صمصام زمانى مےگفت: كه كسى جرأت نگاه كردن به يك پاسبان را نداشت و بسيار قابل تأمل بود كه سيّدى در جلسہ ےمهمى، اينچنين استاندار را پايينتر از الاغ خود بشمارد و موجب شكستن ابهت آنها شود.
#بہلولاصفہان
#سیدمحمدصمصام
•• @asheghaneh_halal••
..|🍃
🌷🍃
🍃
#چفیه
ڪاشکے میشد اے شهدا
رازتون رو بہ ما بگینـــــ😞
بگین کہ اون لحظہهاے
آخرتون چیا دیدینــــــــــــــ😔
شاید هر چے کہ
شنیده بودیم رو دیدینـــ💔
اون دم آخر
چادر خاڪے رو بوسیدینـ😭
🕊 @Asheghaneh_halal 🕊
🍃
🌷🍃
#ریحانه
🌹° روزے پیـامبـر از
💛° حضـرت زهـرا سوال ڪردند
😇° ڪہ بهتـرین چیز براے زن چیست؟
😌° حضـرت فـرمودند:
☝️° بهتـرین چیز آن است ڪہ نہ
🚫° او نامحــرم را بنگــرد نہ نامحـــرم او را
#بحار_ج۴۳_ص۸۴📚
#زهــراگونہ_باشیــم 😊
┅═══🍃🌸🍃═══┅
@asheghaneh_halal
🌷🍃🌷
🍃
🌷
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بھ نیت:
"شهید هادے ذولفقارے"
جمع صلوات گذشتھ 🌷۲۵۰۰🌷
ارسال صلوات ها👇
•🍃• @F_Delaram_313
ھـر روز مھمان یڪ شھیـد👇
|🕊| @asheghaneh_halal
🌷
🍃
🌷🍃🌷
😜•| #خندیشه |•😜
حڪایت جالبیهـ
اینـــدفعهـ بهـ جای انگشت
رئیس جمهــور😁
پـــاے یــڪ نفــر اساسے رفتهـ
روی ســیمـ#تلگــــرام و بهـ ڪلے
حـــذف شده😉
دمـــهـ اون پـــــا گــــرم😂😂
پــاے شمــا از انگـــشت👆
رئیس جمهــور ابهتـــش بیشتــره😌
بیـــا و پـــات و بزار روے گـــرونے
و اختـــلاس و دلار تـــا شاید تونستے
مــا رو از پــیاز 10,000 تومانے و پــراید
نجـــومے نجـــااات بدے✋😄😢
چنـــین پــاهاے زیـــاد بشهـ ✋
•|😜|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
💗.. #خادمانه . . خبراے خوبے توراهہ... . . یڪ سوپرایز جدید😃 . . ••📖رمان؟ ••✨هشتگ جدید؟ ••🎙مصاحبه؟
🍃🍒
#خادمانه
اطلاعــــیه اطلاعــــــیه
آخــــــرین خبر🏃🗞
.
.
+آبجے روزنامه بدم؟
خبرا داغه داغه ها😃
_یڪے بده ببینم دنیا دست ڪیه🙄😍
"سوپرایز ڪانال عاشقانہ هاے حلال"
گویا در دو روز اخیــر بیانیه اے در این ڪانال منتشر شد،ڪه مژده ے خبرے جدید را میداد.
طبق مصاحبه اے ڪه با یڪے از خادمان این ڪانالِ زیبا و عام پسند شده،متوجه شدیم این خبر ویژه،امروز در تاریخ ۷ام اردیبهشت ماه رونمایے میشود."
بخشے از مصاحبه اے ڪه با خادم محترمه داشتیم را در زیر میخوانید:
با عرض سلام و خداقوت.☺️
ما تصمیم نداشتیم این خبر رو رسانه اے ڪنیم اما باید عرض ڪنم ڪه رونق ڪانال براے ما اهمیت ویژه اے دارد.
و لذا بر آن شدیم ڪه بازهم ڪاربران رو خوشحال ڪنیم،باشد ڪه رستگار شویم😁"
وے در ادامه افروز:
این خبــر خوش رو در همین لحظه رونمایے میڪنم.
از امشب راس ساعت 22:00
در ڪانال عاشقانه هاے حلال منتظر یڪ
#رمان جدید باشید.😍🎊
این رمان به قلم یڪے از ڪابرانِ عزیز
ما نوشته شده است.☺️
نام رمان 🍃 #هاد 🍃 میباشد
به معناے راهنما برگرفته از
آیه 7 سوره رعد
"و لڪل قوم هاد"😌👌
از همه دعوت میڪنم ڪه این رمان جذاب رو از دست ندهند.
موفق و پیروز باشید.
یاعلے💚
ارادتمند:خادم ڪانال عاشقانہ هاے حلال"
#میرسیمخدمتتوووون😍✋🏻
#منتظرباشید😉
@asheghaneh_halal
🍃🍒
🇮🇷|🇮🇷 #شهید_زنده 🇮🇷|🇮🇷
تمــدنے ڪه اسلام برقرار خواهد کرد باید دائمـا و تفصیـلا بهـ تصویر ڪشید✋
تــا شوق و محــبت ایجــاد ڪند و تـبدیل بهـ یڪ آرمـــان خــیال برانگـــیز و دوسداشتنے بشـود.☺️
#حـاج_آقا_پنـــاهیان🇮🇷🇮🇷
وقتےحضــرت آقــا بــرنامهـ پنجــاه سالهـ ارائهـ مےدهنــد✋
یعنے قدم به قدم بــاید هر ڪسے در جایگـاه خودش #تمــدن_ساز بشود
و آنگـــاه جامعهـ ی امام زمانے ساختـهـ خواهد شد، و تو شهید خواهےشو✋
پـــس اول تــلاش ڪن، تلاش ڪن، تلاش ڪن بعــد از اون شهادت خودش میاد🇮🇷
√🇮🇷√ @ashdghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
[🤗] شِہ ڪِیـ😃ـفے دالِہ
[👶] نے نے باسےُ سَوالہِ قَــ🚂ــطال بِسے!
[👱] مَمَنے دوفتِہ شیـ🍼ـلَمو بُهُـ😋ـولَم و
[😇] اَطلافُ نِجـ👀ـاه چُـنَم!☺️😁
[😌] آفرین نے نے قشنگم😘😘
[😵] اع اع ڪمربندت ڪووو؟!😐😆
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
🎯°•| #غربالگرے |•°🎯
📈 نظرسنجی جدید؛😱😱
آمریکایےها مضطربترین
مردم جهان😱😱
🔸 تحقیقات جدید موسسه
افکارسنجے «گالوپ» طی سال ۲۰۱۸
نشان مےدهد که آمریکایےها
نه تنها جزو #مضطربترین مردم
در سراسر جهان هستند😱😱 بلکه
در سال گذشته بیشترین میزان خشم، استرس و نگرانے طے یک دهه
اخیر را تحمل کردهاند.
#آرامش_جایے_در_ایالات_متحده_نیست
•|🎯|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #خادمانه اطلاعــــیه اطلاعــــــیه آخــــــرین خبر🏃🗞 . . +آبجے روزنامه بدم؟ خبرا داغه داغه ها😃
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_اول
•فصل اول•
لَخت بود. انگار کفشهایش او را می کشیدند. کش کش شان توجه هر عابری را جلب می کرد. کسانی که از کنارش می گذشتند با تعجب نگاهش می کردند. موهای بلوطی رنگش آشفته روی پیشانی اش ریخته بود. ریش تنک چند روزه ای که روی چانه اش پرپشت تر می زد روی صورتش دیده می شد. پیراهن گشادی تنش بود که دور تا دور فصل مشترک با شلوارش لوله شده بود و او هیچ تلاشی برای صاف کردنش نمی کرد.
انگشت هایش را توی جیب کوچک شلوار جینش کرده بود و بی توجه به اطراف توی سایه کنار دیوار راه می رفت. از کوچه پیچیده تو پیاده روی کنارخیابان، بدون اینکه سربلند کند با آشنائی قبلی کمی رفت، چرخید و وارد کافی شاپ شد.
پشت یکی از میزها نشست. دست هایش را روی میز گذاشت و سرش را روی آنها. چند دقیقه ای که گذشت فنجانی جلویش گذاشتند. سر بلند کرد. نگاهی به فنجان کرد و بعد سرش را به طرف پیشخوان چرخاند. پسر جوانی که پشت پیشخوان بود برایش دست تکان داد. شروین هم سر تکان داد و لبخندی بی رمق روی لبانش نشست. نگاهی به میزهای اطرافش کرد. زن و شوهری جوان همراه پسر کوچکشان پشت دورترین میز نشسته بودند. مرد حرف می زد و زن همانطور که به حرف های مرد گوش می داد مانع می شد که پسرک با صورت روی بستنی شیرجه برود. کمی آن طرف تر یکی تنها بود و مشغول خواندن روزنامه. مردی میان سال با سری کم مو و عینکی به چشم که گاهگاهی کمی از مایع درون فنجانش را می نوشید. در نزدیک ترین میز به او چند دختر جوان نشسته بودند که صدای جیرجیرشان باعث می شد هر از گاهی بقیه نگاهی به آنها بیندازند.
گاهی شروین را نگاه می کردند و در گوشی پچ پچ. یکی از آنها که به نظر جوان تر می آمد با یک لبخند ژکوند به شروین خیره شده بود. شروین کمی نگاهش کرد، پوزخندی تحویلش داد و سرش را روی فنجانش خم کرد. با بخاری که از روی فنجان بلند می شد بازی کرد. کمی از قهوه را سرکشید: تلخ بود. نگاهش به کف های روی سطح قهوه بود که کسی جلوی چشم هایش را گرفت و با صدائی که به طرزی ناشیانه کلفت شده بود گفت:
-اگه گفتی من ...
اما قبل از اینکه حرفش تمام شود شروین گفت:
-ول کن سعید. حوصله ندارم
سعید چرخید و روبرویش نشست. حالا دیگر دخترهای روبرویش را نمی دید.
-سلام بر ابَر دِپرس تهران! خوب جائی نشستی ها!
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_اول •فصل اول• لَخت بود. انگار کفشهایش او را می کشیدند. کش کش شان توجه ه
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دوم
سعید در مقابل نگاه پرسشگر شروین با ابروهایش اشاره ای به پشت کرد. شروین که تازه متوجه شده بودگفت:
- اونا به درد تو می خورن نه من
- بله یادم نبود شما تا وقتی دختر خاله تون رو دارید دیگه چه کار بقیه دارید
- اگر می خوای مزخرفات ببافی پاشو برو
- چه خبر؟
-خیلی بی حوصله ام
- خبر سوخته نه. خبر جدید چی داری؟
- هیچی
- زرشک! ما این همه کوبیدم اومدیم اینجا اونوقت هیچی؟
- گفتم بیای یه کم با هم حرف بزنیم شاید حالم بهتر بشه
- آخه بابا همه که مثل تو بیکار نیستن هی بیان اینجا قهوه تلخ بخورن. مردم کار و زندگی دارن
شروین کلافه گفت:
-خیلی خب، خیلی خب، پاشو برو دنبال کار و زندگیت. خودم یه غلطی می کنم
بعد از جایش بلند شد، دست کرد توی جیب هایش و وقتی دید خالی هستند گفت:
-حساب کن، من پول همرام نیست
و از کافی شاپ زد بیرون. سعید پول را روی میز گذاشت و رفت دنبالش. کنارش که رسید گفت:
-از کی اینقدر روحت لطیف شده؟ معلوم هست چه مرگته؟
-اگه می دونستم که مزاحم شما نمی شدم
- من می دونم چته، الان درستش می کنم
- چه کار می کنی سعید؟
سعید گفت:
-بیا
و دست شروین را گرفت و کشید طرف پارکی که همان نزدیکی بود. روی صندلی نشاندش و گفت:
-صبر کن، الان میام
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دوم سعید در مقابل نگاه پرسشگر شروین با ابروهایش اشاره ای به پشت کرد. شرو
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_سوم
شروین آرنج هایش را سر زانوهایش گذاشت و سرش را پائین انداخت. چند دقیقه ای گذشت.
-بیا بگیر
سر بلند کرد.
-بستنی؟ نمی خوام
-از بس قهوه خوردی زد به کلت. خنکه، حالت رو جا می آره. ادا در نیار، بگیر
با بی میلی بستنی را گرفت.
-خب حالا مثل بچه آدم بگو چته. این چند ماهه مثل احمق ها شدی
-کاش می دونستم
سعید گازی به بستنی اش زد و گفت:
-کلاً ما رو سر کار گذاشتی ها. مگه می شه آدم ندونه چشه؟
بعد در حالی که زیر چشمی شروین را می پائید و بستنی اش را لیس می زد گفت:
-البته برای ما آدم ها چنین اتفاقی نمی افته ولی برای تو شاید
-اگه تو آدمی ترجیح میدم آدم نباشم
- خیلی ممنون. خواهش می کنم، خجالتمون ندید. لطف دارید
شروین خندید و گفت:
-اولین باری که دیدمت خیال می کردم احمقی ولی حالا مطمئنم که احمقی
سعید لیس بزرگی به پهنای زبانش به بستنی زد و گفت:
-منم اولین باری که دیدمت از شیطنت و انرژیت خوشم اومد. فکر کنم سال دوم دبیرستان بود. یادته چطور استاد فارسی رو با اون لوله خودکار و دونه های ماش بیچاره کردی؟ کل کلاس به هم ریخت. البته اون شروین با این شروین خیلی فرق داشت. یه پسر شاد، شیک پوش و پرانرژی ولی حالا یه آدم کسل کننده و بی ریخت. خجالت آوره. یه دفعه چت شده؟
بعد با لحنی موذیانهاضافه کرد:
-نکنه عاشق شدی؟
شروین که در فکر و خیال خودش بود و اصلاً حرف سعید را نشنیده بود گفت:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_سوم شروین آرنج هایش را سر زانوهایش گذاشت و سرش را پائین انداخت. چند دقیق
🍃🍒
#خادمانه
#سخن_نویسنده_رمان_هاد
••💗ّرمان "هاد" در سال 84 متولد شد...
پارگراف آغازین این داستان،برگرفته از یڪ مصاحبه چاپ شده در مجله چلچراغ همان سالهاست ڪه جرقه نوشتن یڪ رمان را در ذهن نویسنده روشن ڪرد...
به دلیل برخے از مسائل نوشتن این رمان پنج سال طول ڪشید...
نویسنده هیچ گاه قصد جدے براے چاپ این رمان نداشته براے همین باز نویسے انجام نشده،از این رو برخے مطالب و وقایع مالے یا اجتماعے ارائه شده در این داستان مربوط به همان سالهاست و ڪمے مغایر با زمان حال...
••💗البته پیشاپیش از اینڪه شاید فصل هاے آغازین ڪمے ڪسل ڪننده باشه عذر میخوام..
ارائه فضاے فڪرے و روحے شخصیت اول داستان این اجبار رو ایجاد میڪنه...
امید ڪه خوانندگان محترم با صبر و حوصله مارو تا اخر داستان همراهے ڪنند..
••💗ان شاءالله ڪ داستان مورد توجه دوستان قرار بگیرد و براے عذرخواهے از خوانندگان،به نقل قولے از یڪے از نویسندگان محبوبم اڪتفا میڪنم:
"اگر جوان بےتجربه اے،به راهے نرود ڪه شخصیت منفے ڪتابم رفته...
در اینصورت ڪتابم فایده اے داشته...
اما اگر خواننده اے بیشتر غم نصیبش شود تا شادے و با ذهنے ناراحت ڪتابم را ببندد،من فروتنانه از او عذرخواهے میڪنم زیرا به هیچ وجه چنین قصدے نداشته ام"
"آن برونته☝️🏻🖊
مستاجر وایلد فل هال"
@asheghaneh_halal
🍃🍒
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
🙂|• زمانی که صادق در مورد ازدواج با مادرشان صحبت می کند، تنها یک شرط می گذارد و عنوان می کند که باید همسرم "سیده" باشد.
|° آشنایی ما هم از طریق واسطه صورت گرفت. در آن روزها من درگیر کنکور ارشد بودم و تمایل زیادی به ازدواج نداشتم. به همین دلیل خانواده ام هم اجازه نمی دادند که خواستگار به منزل بیاید.
💐|• یک هفته قبل از خواستگاریِ مادرِ صادق، من به جدم حضرت زهرا (س) متوسل شدم. نماز استغاثه به حضرت را خوانده و زندگی و ادامه تحصیلم را به ایشان سپردم.
🌹|° مادر من و زن عموی صادق، فرهنگی بودند. زن عموی شان برایش خواهری می کند و واسطه ازدواج ما شدند. وقتی مادرم شرایط صادق را مطرح کردند، موافقت کردم که به خواستگاری بیایند.
📆|• اول اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۱ بود. در جلسه اول خواستگاری، صادق سؤال خاصی نپرسیدند، ولی من سئوالات زیادی پرسیدم.
😎|° در مقابل، صادق جواب های عجیبی می دادند؛ مثلا من از ایشان پرسیدم که وقتی عصبانی می شوید، چه عکس العملی دارید که گفتند :
☺️|• خوشبختانه یا متأسفانه من عصبی نمی شوم اگر هم عصبی شوم، عکس العمل خاصی ندارم و محیط را ترک می کنم و با صلوات خودم را آرام می کنم. باور این مسئله در آن لحظه برایم سخت بود.
💍|° بعد از عقد من خود کاملاً به این موضوع واقف شدم که صادق به هیچ وجه عصبی نمی شود؛ تجربه زندگی با ایشان نشان داد که همچون نامشان در گفتارشان صادق هستند.
#زندگی_به_سبک_شہـدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_صادق_عدالت_اکبری 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
•[🌻]• @Asheghaneh_halal
🍃🖤
#طلبگی
••غوغــا••
خبر، آمیخته با بغض
گلوگیر شدهست
سیل دلشوره و آشوب،
سرازیر شده است
سرِ دین،طعمهے
سرنیزهے تڪفیر شدهست
هر ڪه در مدح علے(ع)
شعر جدید آوردهست
گویے از معرڪهها
نعش شهید آوردهست
روضهے مشڪ رسیده
است به بےآبےها
خون حق مےچڪد از
ابروے محرابےها
خون دین میچڪد از
«دولت اسلامے»شان
بنویسید: تب ناخلفےها ممنوع!
هدف آزاد شده، بےهدفےها ممنوع!
در دل «عرش»، ورود سلفےها ممنوع!
جهت خشم خدا، یڪ
سلفے هم ڪافےست!
عاشق شیر خدا،
وارث شمشیر خداست
سینهے «سنے و شیعه»
سپر شیر خداست
بےجگرها جگر حمزه
به دندان گیرند
انتقام اُحُد و بدر
ز طفلان گیرند
سنگ تڪفیر به آئینهے
مذهب؟ هیهات!
ذوالفقار علے و رحم
به مرحب؟ هیهات!
ما نمڪ خوردهے عشقیم،
به زینب سوگند
پاسبانان دمشقیم،
به زینب سوگند
پایتان گر طرف
«ڪرب و بلا» باز شود
آخرین جنگ جهانےِ
حق آغاز شود
خار در چشم سعودے
شده «بیدارےِ ما»
باز ڪابوس یهودے
شده «بیدارے ما»
بذر غیرت، سر خاڪ
شهدا میڪاریم
پاسخ شیعه همین است
ڪه: صاحب داریم
..|🖊 #احمدبابایے
..| #تقدیمبہطلبہشهیدهمدان
•• @asheghaneh_halal••
🍃🖤
🌷🍃
🍃
#چفیه
عقل معاش مےگوید :
كه شب هنگامِ خفتن استـــ ،
اما عشق مےگوید :
كه بیدار باش، در راه خدا بیدار باش
تا روح تو چون شعاعے از نور به
شمـ💛ـس وجود حق اتصال یابد.
#سید_مرتضے_آوینی
🕊 @Asheghaneh_halal 🕊
🍃
🌷🍃
#ریحانه
فِرِشتِهـ👼 خَندید
چَرخید وُ پیچیدُ و بویید و بوسید😚
صِداے زِمزِمِه اَش دُرستـ↓
اَز پُشتِ چادُرِ مِشڪیـ♥️ ات مےآمَد
دَرِ دِلَش داد مے زَد :
【خوشحال باش بانوے عِشقـ😍
ڪه اَگر چه عِشق تو دَر زَمین گُمنام ماند
اما دَر آسمانـ🌤 ها تو مَعروفے بِه نِجابتے مثال زدنے】
و حَرف هایش ڪِه گوشِـ°👂 دلت را نوازش داد
چِشمـ👀 گرفتے اَز
دخترڪِ قِرمـ👠➺ـز پوشے
ڪِه با پوزخَند نگاهت مے ڪَرد وُ اُمل خِطابت ڪَرده بود
بُغضت فُروخوردے🙂
وَ زیرِ لَب زِمزِمه ڪَردے :
« اِلهۍ رِضاً بِرضائِڪ
صَبراً عَلۍ بِلائڪ تَسلیماً لامَرِڪـ😍 »
با لَبخَنـ😇ـد پارچهِ عاشِقیتـ✿ را
بَغَل مےڪُنے وُ راهَت را اِدامِهـ🕊 مےدَهے
❀✍ #مطهره_امینے
❀💝 #مدافع_حریم_حیا
┅═══🍃🌸🍃═══┅
@Asheghaneh_halal
🍒•| #دردونه |•🍒
باڪودڪ لجبــاز چگونه رفتارڪنیم؟
🍃به اوفرصت شنیده شدن بدهید
🍃با او ارتباط نزدیڪ برقرارڪنید
🍃به او حق انتخاب بدهیــد
🍃آرامش خود راحفظ ڪنید
🍃بااو همڪارے ڪنید
🍃به او احتــرام بگذارید
🍃از زاویه دید او به قضیه نگاه ڪنید
🍃رفتار مثبت اورا تقویت ڪنید
🍃محیط منزل را به دور از تشنج نگه دارید
#لجبازی
#نڪاتریزوتربیتےفرزندپرورے☺️👇
🍒•• @asheghaneh_halal
😜•| #خندیشه |•😜
بـــراندازےمحــترم و محتــرمهـ
از اون ور تا ایــــنور✋
از مــریم خــطرے(رجوی) گــرفتهـ
تــــا تــروریستـــهاے متــوهم بهشتے
بــهـ هوش و بهـ گــوش بــاشید😄
بـــراتون یهـ پـیشنهاد اوردم✋
آقـــایون، خانمــاا،داداشام😜
حتمـــا شنیدین
مــا برای حفـــظ نظاممــون
300 هزار شهید دادیــم✋🇮🇷
شمـاها اگهـ خیلے ادعا داریـــن😄
300 هزار ڪشتهـ ڪه نهـ چون عرضشـو ندارین جــانباز هم بدیـــن،
نــظام باشهـ مالهـ شما😁
مــا مےدونیم عــرضهـ ندارین✋
شمــا هم بدونــید هیــچ غلطے ازتون
بــرنمــیاد.💪💪💪
خیلےها توی این چهـــل سال سعےڪردن مارو بزنــن زمــین شما ڪه سهلهـ !!
خـــودےهای داخلے هم ڪه بغــل
گــوشمون بودن نتــونســتن✋
ایـــن اتقلاب بهـ اوج خودش مےرسه🇮🇷
رو سیــــاهیش باشهـ مالهـ
شمــــاااااا👊👊👊👊
اهــالے خیابان انقـــلاب✌️👇👇
•|😜|• @asheghaneh_halal