eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🍃 🍃 از خواب پرید ڪشور من اما معناے را فهمید! •{یاد و خاطره شهداے حملہ تروریستے ۱۷ خرداد عناصر داعش بہ مجلس شوراے اسلامے و حرمـ مطهر امام خمینے(ره)گرامے‌باد}• ✌️🏻 🍃 @asheghaneh_halal 🇮🇷🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وبیست_وسه لبخندی حاکی از رضایت بر لب داشت. به اتاق شاهرخ که رسید در ز
🍃🍒 💚 شروین که می دانست شاهرخ از ساختگی بودن این تملق ها خبر دارد، دوست داشت عکس العملش را ببیند اما شاهرخ لبخند می زد. فقط لبخند! با خودش فکر کرد آیا اصلاً چیزی وجود دارد که شاهرخ را عصبانی کند؟ او را به بچه ها معرفی کرد و همه با هم دست دادند. در همین حین بابک رسید. سعید زیر گوش شروین پچ پچ کرد. - نمایش آغاز می شود... دی ری ری ریم برخلاف تصور سعید خیلی آرام فقط با هم دست دادند. سعید که گویا از این صفحه آرام و کسل کننده شوکه شده بود زیر لب گفت: - دهه! بابک با همان خوش رفتاری همیشگی اش گفت: - شروین؟ نگفته بودی همچین استاد باحالی داری بعد بطری را که دستش بود به سمت شاهرخ تعارف کرد - ممنون. اهل نوشابه نیستم -اهل بازی چی؟ - جوونتر بودم بازی می کردم سعید که تصور هر جوابی غیر از این را می کرد با چشم هایی گرد شده یواشکی به شروین گفت: - نگفته بودی این کاره است - نپرسیده بودی! بابک پرسید: -یعنی نمی خواید بازی کنید؟ - همون موقع هم علاقه چندانی نداشتم. برای همین هیچ وقت نتونستم خوب بازی کنم بابک گفت: - حیف شد و رو به شروین اضافه کرد: - توچی؟ نمی خوای جلوی استادت خودی نشون بدی؟ -بهتره یکی دیگه بازی کنه منم نگاه می کنم - چرا؟ قبل از اینکه شروین چیزی بگوید صدائی آمد بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وبیست_وچهار شروین که می دانست شاهرخ از ساختگی بودن این تملق ها خبر دار
🍃🍒 💚 - می ترسه ضایع بشه مسلماً صاحب صدا کی جز آرش نبود.آرش رو به شروین ادامه داد: -درسته جوجه؟ خودت کم بودی یکی دیگه رو هم آوردی؟ اون مال کدوم آشغالدونیه؟ شروین پرید جلو و یقه آرش را گرفت و داد زد: -حالا نشونت می دم بقیه ریختند تا جدایشان کنند. چند تائی مشت و لگد بینشان رد و بدل شد. البته از فاصله دور! شاهرخ شروین را از پشت گرفت و عقب کشید. - ولم کن شاهرخ. این خیلی پررو شده - آروم باش - نه باید حالش رو بگیرم.اینجوری نمیشه شاهرخ شروین را که داشت می رفت تا دوباره گلاویز شودعقب کشید، در چشم هایش خیره شد و با حالتی تحکم آمیز گفت: - می گم آروم باش نگاه تند شاهرخ مجبورش کرد تا بایستد. - می خوای حالش رو بگیری؟ وقتی راهش هست چرا با لگد؟ این را گفت و به میز بیلیارد اشاره کرد.شروین نگاهی به میز و بعد به شاهرخ کرد. - ولی مطمئن نیستم بتونم - اگه باختی یعنی اون درست می گه و بازیش بهتره. کی گفته همیشه تو راست می گی؟ شروین که از شنیدن این حرف تا حدودی دلخور شده بود گفت: -معلوم هست طرف کی هستی؟ رفیق منی یا اون؟ -رفیق توام و طرف کسی که بازیش بهتره. این عادلانه تره، نه؟ شروین که حرف شاهرخ به مذاقش خوش نیامده بود و از طرفی منطقی بود با بی میلی قبول کرد. سعید را صدا زد. - بهش بگو باهاش بازی می کنم. هر کی برد درست می گه وقتی سعید خبر را برد آرش گفت: - سر چند؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وبیست_وپنج - می ترسه ضایع بشه مسلماً صاحب صدا کی جز آرش نبود.آرش رو ب
🍃🍒 💚 - بدون پول؟ -بدون پول؟ مگه بیکارم؟ یا شرط می بندی یا باخت رو قبول می کنی شروین نگاهی به شاهرخ انداخت. شاهرخ چشم هایش را بست و سرش را به علامت نفی تکان داد. شروین ادامه داد. - قراره اونی که بازیش بهتره معلوم بشه. نیازی به پول نیست - می دونی می بازی پول نمیذاری. من بدون پول بازی نمی کنم سعید زیر گوش بابک چیزی گفت و بابک میانجی شد. - خجالت بکشید! مثلاً مهمون داریم. شروین راست می گه. نیازی به پول نیست آرش معترضانه داد زد: - ولی بابک... - همین که گفتم. یا بازی می کنی یا برو بیرون آرش که معنی نگاه بابک را فهمیده در حالیکه سعی می کرد خودش را دلخور نشان دهد سر میز رفت. هر کدام از بچه ها گوشه ای ایستادند. شاهرخ دست به سینه گوشه میز ایستاد و به بازی خیره شد. سعید دور میز می چرخید و تکیه می انداخت وگاهی در گوش شروین پچ پچ می کرد. اواسط بازی بود که سعید گفت: -من میرم یه چیزی بخرم. کسی چیزی نمی خواد؟ بعد از اینکه سفارش ها را گرفت به سمت بوفه انتهای سالن رفت. کمی که گذشت سر و صدای سعید بلند شد. بابک سرتکان داد: - نشد این بره بوفه دعواش نشه. باید عین بچه مواظبتون باشی و رفت تا دعوا را ساکت کند. وقتی بابک به بوفه رسید بعد از چند تا داد سرو صدا خوابید. سعید رو به فروشنده گفت: -بازیت حرف نداره ساسان بعد آبمیوه اش را برداشت و به بابک که کنارش بود گفت: - حواست باشه لو نری. این یارو خیلی تیزه - منو کشوندی اینجا همینو بگی؟ این بابا کلاً تو بازیه - دلتو خوش نکن. بدون چشم چرخوندن می بینه. مطمئن باش الان هوای ما رو هم داره بابک از روی تمسخر گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] 『• ‌‌تـو پشتـ به پشتمـ دهـ😌 و بے دغـدغه بگـذار☝️ تا هر دو جهـــان🌍 داشتـه باشد سَرِجنگـمـ..😉 •』 #حسین_منزوے|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(407)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• عشق یعنے ڪھ مُربّا وعَسل،🍯 قَند فراوان امّا☺️ صُبحِ مَن بـا لب خندان تـ♡ـو شیرین بشَوَد😋 🎈 🙃 | @Asheghaneh_halal | •••🍃•••
🌺🍃 #پابوس أیُّمَا امْرِئٍ وَلِيَ مِنْ أمْرِ المُسْلِمِینَ وَلَمْ یَحُطْهُم بِما یَحُوطُ بِهِ نَفْسَهُ لَمْ یَرَحْ رائِحَةَ الجَنَّةِ. هر کس بخشی از کار مسلمانان را برعهده گیرد و در کار آن‌ها مانند کار خود دلسوزی نکند، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد. #پیامبر‌‌اکرم #اللهم‌صل‌علےمحمدوآل‌محمد @asheghaneh_halal 🌺🍃
#همسفرانه 😌》 احتیــــاجے بھ تسبیــح نیستــ 🍃》 دستــانت را کھ بھ من بــدهے 🖐》 با بنــــد بنــــد انگــشتــــانتــ 💞》 ذکــر دوست داشتن سر مےدهم #تو_دینُ_ایمون_منے😍 •Γ🎈•Γ @asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•] [تو لیلاے]😌 [تمام شعرهاے عاشقم]📖 [هستے،چھ خواهد شد اگر]🍃 [روزے بھ مجنونت بپیوندے؟]💓 #امیدصباغ‌نو #جواب‌گوباش مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
[• ღ •] \\🍬 ذهن زنان قادر به شناسایے سرنخ‌هاے ڪلامے، تن صدا و زبان بدن است ڪه قادر هست فرد را در حال دروغ گفتن،ناراحتے خوشحالے و غیره تشخیص دهد...! \\🍬 ☺️👌 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•🍹•] @asheghaneh_halal
🌷🍃 #طلبگی °°|❣دوست داشتن ••|🌹دوست داشتن اتفاقی است که اگر نیفتد زندگی سرد خواهد بود و اگر اتفاق بیفتد به مرور همه چیز را آتش خواهد زد. ••|🌷دوست داشتن حد وسط ندارد؛اگر به کسی علاقه نداشته باشی شاد نیستی، اگر کسی را دوست داشته باشی غمگین خواهی شد. ••|💐مگر اینکه خدا را بیش از همه دوست داشته باشی؛ آنگاه به تعادل می‌رسی. #حجت‌الاسلام‌پناهیان #درمحضرعلما •• @asheghaneh_halal •• 🌷🍃
🌷🍃 🍃 #چفیه #شھید‌است⇩ (شین)او شوق وصال را مےنماید و(هـا)او حریم وصل را نمایان است و(یـا)او یـــــار را تجلے مےڪند و(دال)او هم دلالت بر حق بودنش است... #اللهم‌ارزقنا‌شھادت‌فے‌سبیلڪ #شهدا‌_ر‌ا_یاد_ڪنیم_با_ذڪر_صلوات •🕊• @Asheghaneh_halal •🕊• 🍃 🌷🍃
#ریحانه منــ☝️ در اینــ شہــــرِ پُــر ز رنگــ💅 و لعابــ💄 بانویی با وقــار و محجوبمــ😇 خــودنمـ😎ـایی نمیکنــم وقتــی نــزد پروردگـ💚ـار، محبــوبمــ😍 #به_شوق_وصال_تو_محجبه‌ام🌻 °👒° @Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
--- 💧💦 --- #ثمینه آب ↻↯ آب میخوری بگو 😭○°• #بدون_شرح🕯 --- 💧💦 @asheghaneh_halal ---
😜•| |•😜 ڪاش هـــر سال انتخـــابات داشتیم😁 اونـــوقت همهـ مسئولین دولتے برای اینڪه جانمونـــن از رقابت😉 شب و روز ڪار میڪردن✌️ از ایـن پستـــ بهـ اون پست نقل مڪان میڪردن؛ همـــهـ یهـ حقوق اداره 😂 و یــــهـ اختــیار میڪردن😌 اینـــقد که انتخــابات تو روحـــیشونو تاثیر داره نــداره😜 امـــسال اگهـ ریاست جمهــوری بود پـــراید و میشد با یڪ میلیون خریداری ڪرد. حیف ڪه دستــشون بستهـ اس😂😂 وگـــرنهـ الان همهـ تو 👇 👇 بـــودیم🙄 😉😅 انتخـــاباتے👇👇 •|😜|• @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👑🍃 🍃 #شهید_زنده •✡•چہ چیزے بہ یهـود این قدرت رو داده؟! آغااا ۵ میلیـون بـر ۵ میلیارد!!•😱• چہ چیزے بہ صهیونیست‌ها این قدرت رو داده؟! جواب‌میشہ:↓ چنـدتا گذاره‌ے مقدس دینے ۱-مـا بنےاسرائیل قوم برتریمـ•💪• ۲-مـا برادرانے هستیم ڪہ بایـد براے همدیگر فداڪارے ڪنیم، اجازه ندیم ڪسان دیگهـ بر ما سرورے بڪنند•🚫• ۳-دیگران ڪافران نجس و حیوانات دوپا هستند ڪہ زبان ما را مےفهمند براے اینڪہ بہ ما خدمت ڪنند•😐• ۴-وظیفہ ماست پول دربیاریمـ وظیفہ شرعےمونہ! •💶• پ.ن: بلہ دیگهـ ایـنہا دلایلےهست ڪہ این قدرت رو بہ یهـودےها داده از قدیمـ تا الان•😒• بهتـر نیست بہ خودمون بـیایم!! #ڪلیپ‌باز‌شود #حجت‌السلام‌پناهیان 🍃 @asheghaneh_halal 👑🍃
•[ #سین_مثل_سپاه💚💪]• . . . پاسداران↯ آگاهانھ انتخاب مۍکنند، شجاعانھ مۍجنگند،😎○° غریبانھ زندگۍ مۍکنند و مظلومانھ شهید مۍشوند💚○° . . . ــمرداݩ ݕے ادݞــا😌👇 •[🇮🇷]• @asheghaneh_halal
⏰🍃 🍃 #قرار_عاشقی غریـب اسٺ و غَمش مفهوم دارد..(😊 نِشــان از مـادرے مَظلــوم دارد..(😓 رضـا عَطرِ حضورش در خُراســان..(😃 صَفـاے چهــارده معصـوم ،دارد(😍 #سلام‌آقاےغریبم #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا 🍃 @asheghaneh_halal ⏰🍃
-•-•- 🌼🍃 -•-•- #آقامونه عشق یعنے در میانـ •💚• صد هزاران مثنوے •📜• بوے یڪ تڪ بیت •☝️• ناگہ مست و مدهوشت کند •☺️• #فاضل_نظرے -•-•- 🌼🍃 @asheghaneh_halal -•-•-
👔•] #همسفرانه بیـــا اسم فامیل بازے ڪنیم😁 +باشه،اومممم،از "تِ" 😌 _تموم😜 +چه زود... چه جورے😳 -مااینیم دیگه،حالا بگو😉 +اسم وفامیل -تــو😍 +شهر؟😕 -تــو😍 +گل؟😕 -تــو😍 +میــوه😕 -تــو😍 -اے بابا نمیشــه ڪه😅 -چرانشــه؟وقتے براےمن هواتویے، گل تویے،نفس تویے☺️ #به‌این‌میگن‌اسم‌فامیل‌عاشقے😎 👔•] @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° 😄] آخیس!! خسته سدم. سُما چه نمیدونین بلا تهطیلات عید فطل لفته بودیم لیلاق. ☺️] این جولابای صولتی‌م اونجا خلیدم آخه هَبا خیلی سلد بود. 😃] اس بس جاده سولوخ بود تاسه لِسیدیم خونه . اندالی چه هیچ تَسی دیجه تو تهلون نمونده بود. 😴] تالی ندالین؟؟؟ خوابیدم بیدالم نتُنین تا خودم بیدال بِسَم. 😍] معلومه خیلی بهت خوش گذشته. خوابای صورتی ببینی😘 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وبیست_وشش - بدون پول؟ -بدون پول؟ مگه بیکارم؟ یا شرط می بندی یا باخت
🍃🍒 💚 -پس خدا رو شکر گوش هاش آنتن نیست و خندید. - من باهاش کلاس داشتم. می دونم چه جونوریه. از ما گفتن بود، خود دانی بعد همانطور که بابک سعی می کرد عصبانیت ساختگی سعید را آرام کند به طرف جمع برگشتند. بازی ها خیلی نزدیک بود. اختلاف زیادی وجود نداشت. کم کم شروین جلو افتاد. توپ آخر مال آرش بود. زاویه پیتوکش تنظیم نبود،به جای توپ خودش توپ شروین را در پاکت انداخت. خطا شد. باخت. شروین با شادی کودکانه ای رو به جمع گفت: -خب فکر کنم حالا خیلی چیزا عوض شد و رو به آرش گفت: -باید خوشحال باشی که شرط نبستی آرش نیشخندی زد. شروین کنار شاهرخ ایستاد. - خوش قدمی ها! شاهرخ در جوابش لبخندی زد که با همیشه فرق داشت. وقتی بابک حرف می زد شاهرخ با حالتی خاص نگاهش می کرد. انگار در دنیائی دیگر سیر می کرد. شاهرخ رویش را از بابک به طرف آرش چرخاند: -تبریک می گم آقا آرش همه تعجب کردند. آرش گفت: -دست میندازی؟ شاهرخ با لحنی زیرکانه گفت: - ابداً. این همه فروتنی شما برام خوشاینده. با اون همه شور و شوق برای شرط بندی ، اعتماد به بازیتون و اون همه عصبانیت وقتی باختید خیلی راحت همه چیز رو پذیرفتید. بدون ذره ای ناراحتی. این متانت جای تبریک داره آرش ساده تر از آنی بود که معنی حرف شاهرخ را بفهمد اما بابک متوجه منظورش شد و سعی کرد با وادار کردن شروین به خریدن آبمیوه ذهن جمع را منحرف کند... ساعت از 9 گذشته بود که از سالن خارج شدند. سوار که شدند شروین پرسید: - حال کردی چطور سوسکش کردم؟ هی شاخ و شونه می کشه – بازیش خیلی بهتر از توئه – کی؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وبیست_وهفت -پس خدا رو شکر گوش هاش آنتن نیست و خندید. - من باهاش کلا
🍃🍒 💚 - آرش، خیلی ماهره، خیلی بهتر از تو بازی می کنه شروین که اصلاً انتظار چنین قضاوتی را نداشت داد زد: - چطور همچین حرفی می زنی؟ دیدی که با 2 تا اختلاف بردم شاهرخ نگاهی به شروین که با هیاهو حرف می زد انداخت ولی حرفی نزد. دم در تعارف کرد: - نمیای داخل؟ معلوم بود که شروین هنوز دلخور است: - خیلی ممنون، باید برم شاهرخ که متوجه این دلخوری شده بود لبخندی زد و گفت: - از حرفم دلخور شدی؟ شروین با طعنه گفت: - نه، اصلاً - نمی خواستم ناراحتت کنم. می شه دوباره بیام؟ شروین شانه ای بالا انداخت. - اونجا که مال من نیست! - مطمئنی نمیای تو؟ - آره باید برم خداحافظی کردند و شروین رفت. •فصل سیزدهم• از دم آموزش که رد می شدند شاهرخ گفت: -آقای نعمتی هست. برگه انصراف نمی خوای؟ - دارم، پرش کردم. چند تا از امضاهاش رو هم گرفتم - من امشب بیکارم. دوست دارم بریم بیلیارد - امشب؟ فکر نکنم. خونه یکی از دوست های سعید جشنه. احتمالاً برم اونجا - اشکالی نداره منم بیام؟ بعنوان مهمان ویژه شاهرخ این را گفت و نیشخندی زد: - کلی برات کلاس دارم - تو؟ - بهم نمیاد؟ دوران دانشجوئی از این مهمونی های پسرونه زیاد می گرفتیم - این از اون مهمونی های بچه مثبتی نیست. پارتیه - آها! از اونا که دوپس دوپس داره؟ - یه چیز تو همین مایه ها! تازه برا بیلیارد سعید باشه بهتره. زبونشون رو بهتر بلده - باشه. هر وقت جورشد بهم خبر بده داشتند خداحافظی می کردند که تلفن شاهرخ زنگ خورد. از هم جدا شدند. شروین روی صندلی منتظر سعید نشست و با نگاهش شاهرخ را که به سمت در خروجی دانشکده می رفت و با تلفن صحبت می کرد دنبال کرد. سرش را چرخاند و نگاهی به اطراف بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وبیست_وهشت - آرش، خیلی ماهره، خیلی بهتر از تو بازی می کنه شروین که ا
🍃🍒 💚 کرد. خبری از سعید نبود. دوباره به طرف شاهرخ برگشت. وسط راه خروجی و نزدیک در دانشکده ایستاده بود. هیچ حرکتی نمی کرد. تعجب کرد. ابروهایش را در هم کشید و با کنجکاوی به صحنه خیره شد. شاهرخ چند قدمی برداشت اما به نظر متعادل نمی آمد. انگار بقیه نیز متوجه حرکت غیرعادی اش شده بودند چون یکی از پسرها به سمتش خیز برداشت تا شاهرخ را که به نظر می آمد می خواهد زمین بخورد بگیرد اما شاهرخ خودش را کنترل کرد. تلو تلو خوران و با قدم هائی آرام به مسیرش ادامه داد. شروین از جایش بلند شد به طرف شاهرخ راه افتاد. شاهرخ ایستاد. شروین همان طور که کله اش را کج گرفته بود و سعی می کرد با دقت بیشتری نگاه کند آرام آرام جلو رفت. چهره شاهرخ را نمی دید اما مطمئن بود مسئله ای پیش آمده. یک دفعه شاهرخ مثل کسی که کمک می خواهد دستش را دراز کرد، در هوا چنگ زد، قدمی به عقب برداشت کمی چرخید و به زمین افتاد. همه به طرفش دویدند. شروین خودش را رساند. دورش شلوغ شده بود. - استاد؟ استاد مهدوی؟ - یکی آمبولانس خبرکنه - برید کنار... برید کنار جمعیت را کنار زد و خودش را به شاهرخ رساند. زانو زد و سر شاهرخ را بلند کرد. - شاهرخ؟شاهرخ؟ صدامو میشنوی؟ بی فایده بود. شاهرخ بی هوش روی زمین افتاده بود. - به اورژانس زنگ زدیم. الان میاد شروین رو به چند تا از پسرها گفت: - کمک کنید بذاریمش تو ماشین. خودم می برمش روی صندلی عقب ماشین خواباندش. پشت فرمان پرید و گوئی از ترس جانش می گریخت پا را روی پدال گاز فشار داد. ماشین از جا کنده شد... چند ساعت بعد شاهرخ روی تخت خوابیده بود و سرم به دستش وصل بود. شروین از دکتر بالای سرش پرسید: -مطمئنید خطر رفع شده؟! - بله، آزمایشات چیز خاصی رو نشون نمیده. یه حمله خفیف عصبی و افت فشار. تا چند ساعت دیگه کاملاً خوب میشه. نگران نباش دکتر این را گفت، دستی به شانه شروین زد لبخندی زد و از اتاق بیرون رفت. شروین پائین تخت ایستاده بود و به شاهرخ بیهوش نگاه می کرد. موهایش روی بالش پخش شده بود و چند تا از نخ هایش روی پیشانی عرق کرده اش به هم چسبیده بود. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] 『• حضـرت عشـق بفرما😌 ڪه دلـم خانه طـوست؛💚 سرعقل آمـده هر بنـدهـ ڪه دیـوانه طـوست..😉 •』 #مولانا|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(408)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
--- ✨ --- #پابوس در غیب‌و شهود''یا علی''ع می‌گوییم... دایم به‌سجود''یا علی''ع می‌گوییم... زهرا س چو برد به‌سوی‌جنت‌ما را... هنگام‌ورود''یا علی''ع می‌گوییم... #السلامـ‌علیڪـ‌یاامیرالمؤمنینــ #یڪشنبه‌هاےعلوے --- ✨ @asheghaneh_halal ---
#همسفرانه 🌟[• ما بیٺ ناب مذهبے هستیــم 💚[• من فاطمے ٺــو حیدرے، آرے 🌺[• اے ڪاش روزے ڪربلا باشیــم 😭[• یڪ نیمه شب؛ با چشــم بارانے   #ان‌شاءالله_همچین_اتفاقی_قسمت_همگی😍 ڪلیڪ نڪن عاشق میشے😉👇 •\🌹\• @Asheghaneh_halal
[• ♡•] 😁💐 \\👒 گفت و گو باید خونسردانه و با آمادگے قبلے و در فضایے آرام و بدون خوف و فشـــار از طرف دیگــــران صـورت گیرد. 😐👌 \\👒 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
[• ღ •] خيلے ساده و تضمينے با گفتن و تڪرار اين عبارات: "تو بايد... من منتظرم... ڪجاااا بودے؟! انجام دادے يا نه؟" •🌸•از چشم و دل همسرتان مے افتيد...•🌸• مرد ،مرد است، ذاتا عاشق تحڪم و قدرت؛ نرم و زنانه با همسرتان همراه شويد و فراموش نڪنيد ڪه يڪ ملڪه هيچ گاه نياز به دعوا و شلوغ ڪارے ندارد.... 😌 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•🍹•] @asheghaneh_halal
🌷🍃 #طلبگی [•ایمان•] √•‌هیچ ڪودڪے❌ نگران وعده بعدےغذایش نیست؛ √•زیرا به مهربانے مادرش ایمان دارد؛ √•اے ڪاش من هم مثل او به خدایم ایمان داشتم✋ #آیت‌الله‌بهجت #درمحضرعلما •• @asheghaneh_halal •• 🌷🍃