eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
YEKNET.IR - shoor 2 - vafat omolbanin 1401 - haddadian.mp3
6.86M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 اغلب فکر مےکنیم چون خیلے گرفتاریم، به امام زمان علیہ السلام نمےرسیم! اما واقعیت اینہ که چون به امام زمان علیه السلام نمےرسیم خیلے گرفتاریم ! :) . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• به رویاهات باور داشته باش...😍🌱 •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
┄┅┅❅🦋❅┅┅┄ [ ] سلام... همین حالا برید داخل صفحه ڪلید گوشیتون...🔢 . . . عدد ۱۶۴۰ را بدون هیچگونه ستاره‌ و مربعے شماره‌ گيرے ڪنيد. هرچے ڪه شد التماس دعا...🙂💓 •• ᴀsʜᴇɢʜᴀɴᴇʜ_ʜᴀʟᴀʟ •• ┄┅┅❅🦋❅┅┅┄
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . من و جام ِ مے و معشوق ، الباقے اضافات است . . اگر هستے کھ بسم اللّٰھ ، در تاخیر آفات است (: ❤️ . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌نودوچهارم ] دل کندن از این همه زیبایی سخت ب
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] با شیطنت کنار مادرم نشستم : وای قربونت برم چقدر دلم برات تنگ شده بود مادرم از زیر عینک مطالعه اش نگاهی خرجم کرد: خوبه خوبه ! کم بچسب به من ساختگی اخم در هم کشیدم : مامان نگو دلت برام تنگ نشده بود ؟! با لبخند به طرفم برگشت : یه دختر غد که بیشتر ندارم من با مادرم کلی حرف زدیم .. گفتم و گفت .. از آب و هوای مشهد و حس آرامش حرم و بامزه بودن بازار رضایش تا برسم به سوغاتی ها و کلاس های دانشگاهم بعد هم برای ریختن چای به آشپزخانه رفت : مامان جان تا شما چای های خوشرنگتون آماده بشه منم برم سوغاتی ها رو بیارم آرام از پله ها بالا رفتم ، حس سبکی بعد این سفر عجیب به جانم چسبیده بود ! زیپ چمدان را گشودم و نگاه سرگردانی به آشفته بازار داخلش کردم . بسته ای از نقل ها و نبات را برداشتم بعد هم کیسه ای که مخصوص مادرم بود همراه روسری و بلوز خوشرنگی که برایش گرفته بودم نبات را داخل استکان چای گرداندم و رو به مادرم که مشغول آن کیسه بود برگشتم از بس آنجا بوی ادویه ها مستم کرده بود ، چند ادویه مخصوص برای مادر کدبانویم آورده بودم . به اصرار من روسری را هم سر کرد ؛ رنگ روشنش به سفیدی پوستش می آمد : دستت درد نکنه ، تو رفته بودی استراحت کنی نه خرید که با شیطنت ابرو بالا انداختم : مامان انقدر خرید کردم که انگار تهران بازار نداره ! _ حالا برا بابات چی گرفتی ؟! استکان را روی میز گذاشتم : وای یادم رفت بیارم پایین ، بزار از شرکت اومدم بهش میدم _ حالا برو عزیزم استراحت کن ، خسته راهی ریحانه جان! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌نود‌وپنجم ] با شیطنت کنار مادرم نشستم : و
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] می دانستم خوابم نمی برد برای همین چمدان را روی تخت گذاشتم و چند آهنگی که فاطمه برایم فرستاده بود را در لیست گذاشتم و شروع به گردگیری اساسی کردم. وسایل چمدان را یک به یک در کمد جا دادم و وسایل و سوغاتی هایی که گرفته بودم را همان جا روی تخت رها کردم و بعد با دستمالی نم دار به جان آیینه سر تا سری اتاقم افتادم . نقش خودم را که در آیینه دیدم ، به روی چهره ام لبخند زدم یاد گرفته بودم اگر آرامش و شادی می خواهم ، از خودم باید شروع کنم . اگر می خواهم دوستم داشته باشند ، باید اول از همه خودم ، خودم را دوست داشته باشم . آرام بودن چشمان این اواخر سردرگمم را دوست داشتم اینکه حالا با اطمینان می دانستم چه می خواهم و کجا ایستاده ام یاد بیتی از اشعار مولانا افتادم ^ و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذر ها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند ^ هزاران بار باید شکر می کردم که در جاده صعب العبور زندگی کسانی را داشتم که هوایم را داشته باشند و مهم تر از همه خدا را داشتم که خوب می دانست من سرکش را چگونه به راه بیاورد! غبار آیینه که پاک شد ، چهره ام شفاف تر شد نواب می گفت : گناه عین گرد و غباره که می شینه رو دلت هر چقدر این گرد و غبار بیشتر بشه مانع این میشه که قلبت از صفا و نور خدا سرشار بشه ! باید هر چند وقت یه بار دلت رو گردگیری کنی و عین خونه تکونی ، دل تکونی کنی تا بهتر و بیشتر از قبل نور و محبت خدا ازش بیرون بزنه و بهش بتابه! حالا انگار بعد آن همه تحقیق و آن زیارت ؛ غبار ها به کناری خزیده بودند و همه چیز را زیبا تر از قبل می دیدم مثال اصلش همان بیت معروف سپهری بود : چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید ! حالا راحت تر می توانستم با تمام اتفاقات کنار بیایم ، اصلا کمی که فکر می کردم می دیدم من بدون اینکه بخواهم در دل سعید را بخشیده و فراموش کرده ام ! دوباره به چشمانم خیره شدم و بعد یاد بیتی از فاضل نظری افتادم که از فاطمه شنیده بودم : ^بی اعتنا به سنگ زدن ها در این مسیر همچون قطار در تب و تاب عبور باش ^ حالا من می خواستم بی اعتنا به تمام حرف ها و اتفاقات بروم در دل جریان و رشد کنم .. می خواستم در تب و تاب عبور باشم ! مصمم بودم و این را از چشمانم می خواندم ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . برای هدیه به تو، دست خالی‌ام اما🙂 ببین که یک دل لبریز عشق آوردم💕 . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
« 👼🏻» . . . شَلام بَشےها •👧🏻• تَفس ِ جدیدمو دیدین؟ •😻• هینو بَلام بابایـے هَلیدھ •👟• الهے گُبونش بِلَم هِیلے مهلَبونھ •😌• اوخه نیدا تونین چینگَدھ هوشگلھ •🌸• هییییع •🥺• 🏷● ↓ |👟| تَفس : ڪفش |🛍| هَلیدھ : خریدھ |👀| نیدا : نگاھ |🤤| هییییع : صداي ذوق ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ فرزندانتان را خوشحال ڪنید ؛ حتے با کوچکترین‌ها . . زیرا ڪ براي شما کوچڪ است و ، براي آنها با ارزش و گران‌بها (: 🌸 . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . ❅ ما رهروِ ولایتیم👥 ولایت مالِ حیدره🌱 دستِ خدا رو سر ما👋 که خامنه ای رهبره💚 ❅ ما عاشق و دلداده‌یِ😘 آن شهریارِ بی سریم❣ سرباز کویِ عترت😎 و فداییان رهبریم🌹 |✋🏻 |💐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1691» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ صبـح به خیـر هاے |تو| بوے بهار، می دهند🍃 تازه و دوست داشتنے~•😻 سلام که می کنے ... شکوفه ها⇣ گل می کنند، بر لبانت •ᴗ•🌸 ☺️🌹 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
‡🎀‡ ‡ |♥️☘ || همہ مےگویند:{🙆}•° میاݩ عِده اے بآٰ ڪٰلاس اُمُل بودݩ جرأتــ مےخواهد... امٰا منـ مےگویَم:↻ ٰݦ‌یان عِده اے حُرمتـ••• شڪن حُرمَتـ نِگه داشتن،شجاعتـ استـ . ∙͜• شـ•_•ـیر زن✨💚 به خودتــ ببال 🙆 بدان که از میان عده‌ے ڪثیرے چــادر مـ💚ـادر باشے... 😇💚 ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡
|•👒.| |• 😇.| . . ✔️ فردی عقل ازدواج دارد ڪه🧐 1⃣ از مسائل درڪ و فهم بهتری دارد پس می‌داند ڪه چرا ازدواج می‌ڪند😍 2⃣ در زندگی دارای هدف است، پس بیراهه نمی‌رود😊 3⃣برای رسیدن به هدف خود در زندگی برنامه‌ریزی می‌ڪند، پس دچار روزمرگی نمی‌شود و خود برای زندگی‌اش تصمیم می‌گیرد😇 4⃣ در تصمیم‌های خود بیشتر تابع عقل است نه احساسات، پس قبل از انتخاب عاقلانه فڪر می‌ڪند و احساس را برای بعد از آن می‌گذارد🤗 5⃣ انتظاراتش از خود و دیگران واقع‌بینانه است، پس دنبال آرزوهای دور و دراز نمی‌رود و در رویا زندگی نمی‌ڪند☺️🙂 ڪتاب📚 سین‌جین‌های‌خواستگاری💑 نویسنده:مسلم داودی نژاد . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . 📝با استفاده از تعابیر زیبا، جذاب، آهنگ گونه خیلی خوب می‌توان ارتباط ها را پر رنگ کرد؛ ❣همسر خود را اگر صدا میزنید بگویید : خانمم، همسرم...👸 آقامون،عزیزم... 🤴 در کمترین زمان ممکن اثر این تغییر را مشاهده کنید؛ چرا که انسان ها از لحن کلام و محتوای آن لذت میبرند.ツ . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌سر کلاس تاریخ بودیم... معلم داشت از دوستم درس می‌پرسید یه قسمتی بود که دقیق یادم نیست اما تو یه موقعیتی رضا شاه خاک میریخت تو سر خودش، دوستم اومد همین قسمتو توضیح بده، گفت: رضا شاه گل و لای بر سر خود میریخت و میمالید...😬 وای ما مردیم از خنده😂 . . ''📩'' [ 534 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
YEKNET_IR_vahed_2_shahadat_hazrat_roghayeh_1399_07_01_nariman_panahi.mp3
4.89M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 - بزرگتریݩ‌آزمون‌ِایمان‌ .. زمانی‌اسٺ‌ڪہ‌‌چیزی‌ڪہ‌میخواهیدرابہ‌دست‌نمی‌آورید ..!' حاج‌اسماعیلِ‌دولابی . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• آره همین که گفتم...👌😁 •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . ‌‌میگما دلبَـــر ! این ‏صَمیمِ « قَلبــــ♥️ » که میگن كجا ميشه؟! دقیقاً از همونجا میخوامـت :) ‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎. . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
°•🎈 °• | •° •امشب‌گل‌گلزار‌سجاد‌آمده• °باآن‌همه‌ملائڪ‌به‌دنیا‌آمده° •نام‌پدرش‌سجاد‌بود‌اما‌ولے• °او‌علم‌علوم‌باقراست‌ڪه‌آمده...° 😍🎊 http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal °•🎈
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌نو‌دوششم] می دانستم خوابم نمی برد برای ه
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ پشت میز مطالعه اش نشسته بود ، کولر گازی اتاقش هم کفاف گرمای اهواز را نمی داد ! چند سالی که در بیش مله گذرانده بود بد عادتش کرده بود ! نگاهی به کتاب در دستش انداخت ، اگر اصرار های مادر و عطیه نبود از بیش مله تکان نمی خورد دلتنگ بود اما به آنجا عادت کرده بود ! دلش نمی آمد حتی در تابستان مدرسه را رها کند یا چند وقتی گل بی بی را نبیند ! عجیب بود اما او دلبسته آن روستای خوش آب و هوا شده بود ! با صدای مادرش به سمت در اتاق برگشت ، به احترامش سر پا ایستاد و مادرش قربان صدقه تک پسرش رفت ! _ جانم مامان ؟! مادر کمی نگاهش کرد : زهرا و عطیه میخوان برن امامزاده ، تو نمیری باهاشون ؟! _ چرا بگین آماده شن ، خودم می برمشون بعد هم سراغ کمد لباسش رفت ، پیراهن طوسی رنگش را برداشت ، بعد تن کردنش آستین هایش را کمی بالاتر از مچ تا کرد سوار ماشین شد و سریع کولر را روشن کرد ، با اینکه بچه جنوب بود اما طاقت گرما نداشت عطیه و زهرا با کلی شلوغ بازی سوار ماشین شدند یک دقیقه هم نگذشته بود که عطیه به حرف آمد : وای داداش مو چقدر دلتنگ بودُم سیت کمی آیینه را جا به جا کرد و گفت که او هم دلتنگ شده بود زهرا با شیطنت گفت : میگُم په لهجت کو کاکو ؛ عملش کردی ؟! چشم غره ای حواله دختر عمویی کرد که خواهر شیری اش بود و اندازه عطیه دوستش داشت بعد کلی شیطنت عطیه و زهرا به امامزاده علی بن مهزیار رسیدند داخل شدند ، امیر علی خاطره های زیادی از اینجا داشت مثل همیشه اول برای بقیه دعا کرد و در آخر برای خودش! یاد مهدی افتاد ، قرار بود اگر با فاطمه ازدواج کند ، برای ماه عسل به اهواز بیایند و این قرار هیچ وقت به واقعیت تبدیل نشد! بعد امامزاده هم کمی در شهر چرخ زدند ؛ پیش این دو دختر اخم و غصه جایی نداشت! آخ که چقدر خودش دلتنگ اهواز و جمع همیشه سه نفره شان بود ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌نو‌دوهفتم ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ _ سارگل مامان یه جا بشین دیگه با لبخند به آراگل نگاه کردم ؛ به پیشنهاد فاطمه عصر اواخر مرداد ماه را مهمان جمشیدیه شده بودیم، نورا را هم دعوت کرده بودم و آراگل همراه دوقلو های شیطانش آمده بود سوغاتی ها را همراه خود آورده بودم برای نورا و فاطمه گردنبند و چادر رنگی گرفته بودم و برای آراگل روسری قواره بلند همراه تسبیح و برای دوقلو هایش عروسک و ماشین گرفته بودم . فاطمه با شیطنت رو به نورا کرد : نورا این چادر رنگی رو مخصوص گرفته برا روز خواستگاریت ها نورا نگاهی به من کرد من هم با خنده شانه بالا انداختم و فاطمه ادامه داد : آخه تو رو خدا رنگش رو نگا آراگل بازوی فاطمه را کشید : این بچه داره خجالت میکشه تو باز ادامه بده صدای خنده همه مان بلند شد سارگل دوباره هجوم آورد سمت نقل های طعم دار و رنگی آراگل کلافه سری تکان داد : دختر بسه، دندون هات خراب میشه و سارگل با شیطنت نچ بلند بالایی گفت نورا با چشمانی پر برق نگاهی به سارگل کرد ، حق هم داشت با آن پیرهن گلبهی رنگ و گل سرش شبیه عروسک شده بود _ هر وقت از شیطنت های سر به فلک کشیده اش شکایت میکنم ، همه میگن عین بچگی های خودته ، برا همین ترجیح میدم سکوت کنم دوباره با لبخند نگاهش کردم : مگه آقای دکتر بچه آرومی بودن ؟! _ وای دست رو دلم نزار ، این آراد از همون بدو تولد با جذبه و منطقی بود ! فاطمه دستش را روی دهانش گذاشت: خدا نکشتت آراگل آراگل شیطنت آمیز گفت : بلند بگو آمین ! ولی نه جدی بگم ، کلا آراد از اول آروم بود ، من یه جا بند نبودم و نیستم همچنان نگاهی به چشمان عسلی مملو از انرژی اش کردم : خوبه اینجوری فاطمه همان طور که با کیک های خاله پزی که نورا آورده بود ور می رفت گفت : راستی آراگل قضیه جنوب چیشد ؟! بهار چطوره ؟! آراگل نمایشی حالت زاری گرفت : هیییی چی بگم ، جنوب که فکر نکنم به این زودی ها جور بشه آخرشم میدونم سر این جنوب من و آراد قراره بزنیم همو بکشیم بهار هم وای وای ، یعنی امید خلمون کرده حالا خوبه بچه دومشونه فک کنم تا سه سالگی بچه دیگه به هیچ خریدی نیاز نداره از اون ورم چپ میره راست میاد میگه پس کی قراره به دنیا بیاد ؟! یعنی دلم میخواد بگیرم با همین دست هام خفش کنم [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
rajab 1444 Final.pdf
328.6K
💚📿•' مراقبھ رجبیھ سال ۱۴۴۴ •'🌿 اعمال و اذکار ماه رجب؛ مطابق با سال ۱۴۴۴ ھ.ق 🖇'• اعمال آورده شده در جدول مراقبه، مخصوص کل ماه است که برای آسانی انجام آن و دائم الذکر بودن، به تعداد روزهای ماه تقسیم گردیده است؛ با انجام اعمال و اذکار هر روز، خانه‌ی مربوط را علامت بزنید. ☺️•' مطابق توان و ظرفیت خود اذکار را انتخاب کنید و لازم نیست همه‌ی اعمال را انجام دهید. ❤️✋🏻 منابع: اقبال الاعمال مفاتیح الجنان '• حلولِ ماھ مبارك رجب بسیار مُبارک👇🏼 Eitaa.com/Heiyat_Majazi 💚📿'•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💚📿•' #خادمانه مراقبھ رجبیھ سال ۱۴۴۴ •'🌿 اعمال و اذکار ماه رجب؛ مطابق با سال ۱۴۴۴ ھ.ق 🖇'• اعمال
'💚 رفقا ، پاک واردِ ماه رجب شید ورودی این ماه رو جِدی بگیرید حساب کتاباتون رو پاک کنین. هنوزم دیر نشده، صاف و صوف کنید پرونده‌هاتون رو مثلا به نیت اینکه واردِ ماه رجب میشیم بده کاری هاتون رو صاف کنید مثلا امانتی هایی که گرفتید رو برگردونید به صاحبش. مثلا کارای عقب افتاده‌تون رو انجام بدین مثلا حلالیت بطلبید و حلال وار قدم بزارید به این ماهِ پر از فضیله . خلاصه که سعی کنید حقی به گردنتون نباشه♥ امشب شب ولادت آقا امام محمد باقر هست ، برای مدد گرفتن ازینکه این ماه رو به راحتی از دست ندیم، امشب شب خیلی خوبیه. به آقا و صاحبِ امشب متوسل بشید. برای ایام اللهِ اعتکاف روحتون رو آماده کنید💚 می‌بخشین این پرحرفی‌هارو یاعلی مدد و التماس دعا Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . خدای مهربون فرمود: هر كسى در ماه من را بخواند او را اجابت مى‌كنم و هر كس از من چیزی بخواهد، به او مى‌دهم و هر كس از من هدايت بخواهد، او را هدايت مى‌كنم. اين ماه را رشته‌اى بين خود و بندگانم قرار دادم كه هر كس آن را بگيرد به من مى‌رسد 💛🌻 📷 م. انتظاری . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦