#همسفرانه
قشنگی صدات به کنار😌 . . .
من قشنگی چشماتو کجای دلم بذارم🥰؟!
𐚁 بفرماییدتودمدربده
╰─ @Asheghaneh_halal
🧃
⏝
֢ ֢ #ویتامینه ֢ ֢
.
♥️از خدمات و احسان شوهرتان با محبت تمام قدردانی کنید، زیرا قدردانی کردن، بهترین راه جلب توجه مرد است.✌😍
.
𓂃ویتامینعشقتاینجاست𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧃
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
وارد شد و بوسید درهای حرم را
وارد شد و شادی به قلبش میهمان شد...
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوچهلوشش قبل از اینکه چیزی بگویم،از در خارج میشود.
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوچهلوهفت
میخواهم به سرعت به طرف تلفن بروم که نگاهم به در باز اتاق مشترک میافتد.
از همانجا نگاهی به داخل اتاق میاندازم.
در بالکن باز است و باد،پرده ی حریر اتاق را به بازی گرفته.
به طرف بالکن میروم.
نیکی آرنجهایش را روی نرده گذاشته و به منظرهی شهر خیره شده.
نگاهش میکنم.
بدون اینکه متوجه حضورم بشود؛نگاهی به آسمان میکند و آرام میگوید
:_میخواد بارون بباره...کاش نباره... لباس نازک پوشیده بود..
نگاهی به لباسهایم میاندازم.
یک پلیور نازک بهاره پوشیدهام.نکند واقعا نگران سرماخوردن من است؟
برمیگردم.
طلا در آشپزخانه است.
:_عه سلام آقا...
انگشت اشارهام را بالا میآورم
+:هیس!
جعبهی شیرینی را روی پیشخوان میگذارم.
+:طلاخانم واسمون شیرینی و چای میآری تو بالکن؟
طلا "چشم" میگوید.
دوباره وارد اتاق میشوم.صدای بارشِ نمنم باران میآید.
اورکتم را از جارختی برمیدارم و پا در بالکن میگذارم. نیکی هنوز هم همانجاست.
به طرفش میروم.
با چند سرفه،گلویم را صاف میکنم.
برمیگردد
:_عه سلام
لبخند گرمی میزند و دوباره به آسمان خیره میشود.
:_بارون گرفت...
اورکت را روی شانههایش میاندازم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوچهلوهشت
+:هوا بهاریه،ولی هنوزم ممکنه سرما بخوری...پس لطفا لباس گرم بپوش
با خجالت سرش را پایین میاندازد.
:_چشم
نگاهش میکنم.
:_بیا بشین...
روی صندلی های بالکن مینشینم و نیکی روبهرویم.
باران کمی شدت میگیرد.
نیکی با ذوق میگوید
+: وای چه هوایی!
و با لذت،بوی خاک باران خورده را به ریههایش میفرستد.
ِ چشم هایم را میبندم تا در این حال خوب،شریکش باشم.
+:حل شد اون قضیه؟
چشمانم را باز میکنم.
:_آره... قبل دادگاه،به صورت کاملا اتفاقی، یه موتورسوار، کیف اون نزولخور رو دزدید...
قبلشم اصل پولو بهش دادم و چک یه میلیاردی مانی رو ازش گرفتم.
:+آقامانی آزاد شد؟
:_نه هنوز...
ولی به زودی آزاد میشه... یه ریالم پول نزول نمیدیم
نیکی با ذوق دستانش را بهم میکوبد.
+:پسرعمو شما فوقالعادهاین...
چشمهایم گرد میشوند و لبهایم به شیطنت باز...
خودش هم از جملهای که به زبان آورده تعجب میکند.
آرام میگوید
+:ببخشید، من با صدای بلند فکر کردم...
سر تکان میدهم و مغرور می گویم
:_به هرحال حقیقت رو گفتی..
نیکی با لبخند سر تکان میدهد و شانه بالا میاندازد.
میگویم...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوچهلونه
:_حرفهای صبحت منو به فکر برد...
تو چقدر بیشتر از سنت میفهمی...راستی چی شد که اینجوری،یعنی.. چطور بگمــ معتقد شدی ؟
سرش را پایین میاندازد و دوباره در چشمهایم خیره میشود.
+:به قول عمووحید، تأثیر لقمهی حلال باباهامونه..
تعجب میکنم.
:_لقمه هم حلال و حروم داره مگه؟؟
با طمأنینه سر تکان میدهد
+:معلومه که دارهـ....
الآن پول توی حساب یه کارمند،یه باغبون،یه پزشک،یه وکیل،یه حسابدار که همشون
شرافتمندانه زندگی میکنن با پول توی حساب اون نزولخور،یکیه ؟
معلومه که نیست...
میدونین سیدالشهدا تو روز عاشورا بعد اون همه صحبت،وقتی سپاهِ شام هلهله کردن،فرمودند:"
صدای من را نمیشنوید چون شکمهایتان از لقمهی حرام انباشته شده"
زندگی آینده ی یک نسل به این،لقمه ها بستگی داره...
سکوت میکنم.
مثل همیشه در برابر استدلالهایش کم میآورم.
کمی که میگذرد،میگویم
:_من یه کار بدی کردم نیکی...منو ببخش
با نگرانی میپرسد:چی شده ؟؟
:_واسه بقیهی پول،مجبور شدم ماشبن رو بفروشم..ببخشید باید قبل از فروختن،باهات مشورت
میکردمـ
+:پسرعمو ماشین خودتون رو فروختین...
:_نه دیگه.. خودت گفتی..دیگه من و تو نداریم جیبمون مشترکه،به هرحال شریکیم و همسایه!
قول میدم بهترشو بخرم..
لبخند میزند.
طلا،چند تقه به در شیشهای بالکن میزند و با سینی چای و شیرینی وارد میشود.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوپنجاه
نیکی با خنده میگوید :خیر باشه طلاخانم،شیرینی از کجا؟
طلا سینی را روی میز میگذارد:آقا خریدن...
نیکی با تعجب نگاهم میکند.
فنجانم را برمیدارم و میگویم:واسه اون قضیه نیس،شیرینی شراکتمونه...
لبخند میزند و دلم میلرزد.
یک چیز را خیلی خوب فهمیدهام.
این احساس شیرین،این لرزش گاه و بیگاه قلبم،این دلضعفههایم برای خندههایش، همهی
اینهارا در تمام عمرم فقط یک بار تجربه خواهم کرد،آن هم کنار نیکی..
حیف است...
نمیتوانم از دست بدهمش..
باید...باید مال من باشی،برای همیشه ....
*نیکی*
طلا، دیس پلو را روی میز،کنار ظرف خورشت میگذارد و میپرسد:کاری با من ندارین خانم؟
لبخند میزنم:نه طلاخانم،اسباب زحمتت شد،شرمنده..
طلا با لبخندی به طرف آشپزخانه میرود.
مسیح،بشقابمـ را از مقابلم برمیدارد و برایم برنج میریزد.
صدای زنگ موبایلم میآید.
"ببخشید" میگویم و به طرف اتاق میروم.
کمی نگرانم،از تلفنهای این موقع، خاطرهی خوبی ندارم.
ناشناس است،با پیششمارهی تهران.
به طرف میز میروم.
:_ناآشناست،جواب بدم؟
مسیح با تعجب نگاهم میکند.
+:از من میپرسی؟
سر تکان میدهم.
:_میشه شما جواب بدین؟
مسیح لبخند گرمی میزند،لبخندی که قلبمـ را به آتش میکشد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
√ آمریکا از منطقه اخراج خواهد شد😎
•بخشی از سخنان اخیر آقا.. 🌱
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #وعده_صادق | #سوریه
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1551 𓈒
.
𐚁 شبنشینےبامقاممعظمدلبرے
╰─ @asheghaneh_halal
.
🌙
⏝
#صبحونه
دلیل ڪشف و
شوق و ذوق و
احـساس و جـنون
در من🌱💚
تو در من ساختـے
تشـخیص و تلمیـح و توالـے را ...✨
🍃🌸| @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
.
⚠️ جنم، جنبه، چنته!‼️
⬅️ببین اگه جنم و جنبه داره بهش دختر بده.🥰👌
🔅 یه سری چیزا خیلی مهمتر از دارایی و ثروتان، بررسی اونها خیلی مهمتر از بررسی وضعیت مالی طرف مقابله.💰💎
🎙استاد برمایی
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
😍فقط با یک قلم مواد این همه مارشمالوی خوشمزه درست کن😳خیلی هم سریع و بدون درد سر آماده میشه🥰
🍉 #مارشمالو_یلدایی
مواد لازم:
یک بسته ژله انار
یک بسته ژله سبز با هر طعمی دوست دارید من نداشتم آلوورا استفاده کردم بهش دو قطره رنگ سبز خوراکی زدم
برای هر بسته ژله یک لیوان آبجوش
هر بسته ژله بعد اینکه کامل حل شد ده دقیقه با همزن بزنید تا کاملا پف کنه و فرم بگیره
شاید لازم باشه تا بیست دقیقه هم بزنید بسته به قدرت همزن داره
حتما زیر مارشمالو ها ارد ذرت یا نشاسته ی ذرت یا آرد گندم بریزید
حتما یه ساعت بزارید داخل یخچال تا خوب سفت بشه
از شکلات اشکی به عنوان هسته ی هندونه میتونید استفاده کنید
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
🚻
⏝
֢ ֢ #منو_همسری ֢ ֢
.
√ سلام. بعنوان درد دل یه مرد متاهل
این مطلب رو بذارین کانالتون☺️
آقا ما زن گرفتيم؛ يني شيرين ترين و
فرح بخشترين لحظات عمرمونو در
زندگي زناشويي تجربه کرديم..
ميرفتيم سر کار، زنمون ميگفت:
چرا آنقد ميري سر کار؟
چرا به من نميرسي؟
ميمونديم تو خونه ميگفت:
چرا نميري سر کار؟
پس کي ميخواد پول بياره تو اين خونه؟
مينشستيم رو مبل ميگفت:
من بايد از صبح تا شب تو اين خونه
جون بکنم، جنابعالي رو مبل لم بدي؟
پا ميشديم کمکش کنيم ميگفت:
اومدي خرابکاري کني؟
قيافه مون ژوليده پوليده بود ميگفت؛
تو اصلا بخاطر من به خودت نميرسي!
به خودمون ميرسيديم ميگفت:
داري خودتو برا کي خوشگل ميکني؟
از دستپختش تعريف نميکرديم ميگفت:
تو اصلا قدرشناس زحمتاي من نيستي!
تعريف ميکرديم، ميگفت:
ها؟ چه گندي زدي که حالا با اين
حرفا ميخواي وجدانتو راحت کني؟..
ها ها ها ها ها..
اگه يه روز بهت گفتن بين زن گرفتن
و سرطان گرفتن يکي رو انتخاب کن،
اصلا از اسمش نترس..
با شيمي درماني درست ميشه!😂😂
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1103 𓈒
تجربه مشابهی داری بفرست😉👇
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𐚁 ورودبدونهمسرجانممنوع
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🚻
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
♕ اسم دلبر و همدمت رو
اینجوری سیو کن🥹🤭
╟🤍 - قوتِ دل و زندگیـٰم!🩷
╟❤️ - عزیزِ راهِ دور!🫂🚕
╟🤍 - گلبرگِ مـَن!☘
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایته☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
𐚁 بفرماییدتودمدربده
╰─ @Asheghaneh_Halal
🛵
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
ڪاش میدانستی👇
تڪرار" تـــو "
برایم چقدر زندڪَی بخش است
درست مانند
"نفسهایم"...🙃
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
چیزی نیست...
عبارتیاست که آن را میگوییم
وقتی درونمان لبریز از
همهچیز است...
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
ما گره گشا داریم
دافع البلا داریم
هرکسی کسی دارد
ما امام رضا داریم
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوپنجاه نیکی با خنده میگوید :خیر باشه طلاخانم،شیرینی
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوپنجاهویک
شبیه پسربچهها میشود وقت خندیدن.
پسربچههای شلوغی که دوست داری دستت را بین موهایشان بکنی و بهم بریزی تارهای
آشفتهی شبرنگشان را...
زنگخوردن دوباره ی موبایل افکارم را بهم میریزد.
مستأصل،گوشی را به طرف مسیح میگیرم.
مسیح لبخندش را کنترل میکند،سعی میکند متوجه برق شیطنت چشمانش نشوم.
سرفهای مصلحتی میکند و جدی میگوید
+:اگه ازم پرسید چیکارهی نیکی هستی چی بگم؟
سرم را پایین میاندازم،سهگوش باریک روسری را دور انگشتانم میپیچانم.
:_راستشو..
مسیح بلند میشود و روبهرویم میایستد.
خوشحالی در مردمکهای سیاهش،پیچ و تاب میخورد و در همین حال،یک قدم به من نزدیک
میشود.
نگاهش میکنم.
سرش را کمی کج میکند و در چشمهایم خیره میشود.
+:آها،فهمیدم...یعنی بگم پسرعموشم؟
آب دهانم را قورت میدهم.
:_تلفن سوخت بس که زنگ زد...
مسیح بلند میخندد و موبایل را از دستم میگیرد.
قبل اینکه موبایل را روی گوشش بگذارد میگوید:بعدا مفصل راجع این موضوع حرف
میزنیم...همین که بهم میگی "پسرعمو"
حسِ دویدن خون،زیر رگهای صورتم، پوستم را میسوزاند.
حتم دارم که لپهایم گل انداختهاند.
با خجالت سرم را پایین میاندازم و پشت میز مینشینم.
مسیح ، با لبخند شیطنت آمیزش به گونههای داغشدهام نگاه میکند و موبایل را روی گوشش
میگذارد.
+:بله؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوپنجاهودو
+:بله،بفرمایید...
+:من همسرشون هستم..
+:آهــا..
+:باشه...
+:خدانگهدار
مسیح موبایل را روی میز میگذارد و سرجایش مینشیند.بیخیال و بیتوجه به من،مشغول خوردن
غذایش میشود.
دستهایم را زیرچانهام قالب میکنم و به غذاخوردنش خیره میشوم.با اشتها،قاشق پشت قاشق
به طرف دهانش میبرد.
خندهام میگیرد،قبلا گفته بود "زیاد پرخور و پراشتها نیست"
خندهام را قورت میدهم و سرفهای میکنم..
مسیح سرش را بلند میکند و با تعجب میپرسد
+:چرا غذاتو نمیخوری؟
ابروهایم را بالا میبرم و با انگشت به موبایلم اشاره میکنم.
:_جسارتا پشت خط کی بود؟
مسیح به صرافت میافتد
+:عه ببخشید،آخه این دستپخت طلاخانم هوش و حواس نمیذاره که واسه آدم...از آموزشگاه
رانندگی بود..
زهرخندی میزنم.
خاطرات نوزدهسالگی پرماجرایم، یکی یکی برابر چشمانم جان میگیرند.
دانیال
سیاوش
مسیح
مسیح
مسیح
آشنایی با تو،عجیبترین اتفاق بود.
هنوز نمیتوانم بگویم تلخ بود یا شیرین.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوپنجاهوسه
هرچه بود داروی مسکنی بود بر زخمهای کهنهی خانوادگی.
همین دیشب که تلفنی با عمووحید حرف میزدم، میگفت حال پدربزرگ بهتر است و از دیدن
عکسهای عروسی ما،که بابا و عمومحمود کنار هم ایستادهاند، احساس خوشبختی کرده و به
زعم خودش،با خیال راحت میتواند دست و دل از دنیا بشوید.
عمو که اینها را میگفت،بغض مردانهاش را پشت کلمات پنهان میکرد.
اما من متوجه بودم،شرایط سخت عمو را..
مسیح دستش را جلوی صورتم تکان میدهد
+:کجایی؟؟
سرمـ را بالا میآورم.
:_هوم؟ هیچجا،هیچجا...یعنی همینجا..چی میگفتن حالا ؟
+:میگف خیلی وقته از ثبت نامت میگذره،اگه نمیخوای باید کلاسارو کنسل کنی.
سرم را پایین میاندازم.
مسیح با طمأنینه صدایم میزند
+:نیکـــی؟
لحن آرامش،آب میشود بر آتش قلبمـ.
فکر نمیکردم روزی یادآوری خاطرات گذشته ایتقدر سخت باشد.
این چند ماه اخیر که آنقدر برایم پر از دردسر بود که به گمانم به اندازهی ده سال گذشته است.
سرم را بلند میکنم و به مردمکهای براقش خیره میشوم.
:+غذاتو بخور
آرامِش کلامش،به یکباره همهی وجودم را فرا میگیرد.
به همین سادگی با شنیدن صدایش،فارغ از رنجهای گذشته و نگرانیهای آینده...
مشغول خوردن میشوم.
صدای مسیح باعث میشود سرم را بلند کنم.
+:کی ثبتنام کردی؟
:_آذر ماه
+:پس چرا نرفتی؟
:_راستش من لازم نمیدونم یاد گرفتن رانندگی رو..بابام خیلی اصرار داشتن،میخواستن من
مشغول بشم،یعنی سرم شلوغ بشه خودشون هم ثبتنام کردن.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوپنجاهوچهار
+:قطره چکونی اطلاعات میدی من کنجکاو میشم.
واسه چی عمو میخواست سرت شلوغ بشه؟
سرم را پایین میاندازم.
:_تا فکر و خیال نکنم...
+:فکر و خیال چی؟
به نظرم تا همینجا کافیست..
زیادهروی و دهن لقی کردهام.
نقطهی تاریکی در زندگیم نیست اما لزومی هم ندارد مسیح از خواستگاری سیاوش باخبر بشود.
ناخودآگاه از واکنشش میترسم.
سرم را بلند میکنم.
:_کلا دیگه...حالا خیلی هم مهم نیست...فردا میرم ثبت نامم رو لغو میکنم.
+:نه،این کارو نمیکنی..
با تعجب نگاهش میکنمـ.
آمرانه دستور میدهد.
+:میدونم نیازی به یاد گرفتنش نداری..
منم با این موضوع موافقم که اگه افتخار بدین بنده،رانندهی شخصیتون باشم و هرجا
علیا حضرت امر کردن برسونمشون..ولی به هرحال لازمه که بلد باشی...
شاید یه روزی به دردت بخوره....
از حرفها و لحنش خندهام گرفته، اما میگویم
:_آخه پسرعمو.. تو این روزای شلوغ که کلی کار دارم، وقت و انرژی واسه رانندگی نمیمونه برام..
مسیح چشمک ریزی میزندـ
+:بسپارش به من!
لبخند میزنم و سرمـ را پایین میاندازم.
چقدر خوب است که هستی!
غذایمـ تمام میشود.
میخواهم بلند شوم که مسیح میگوید
+:انصافا دست و پنجهی طلاخانم، طلاست ولی...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
√ فراز و نشیب در زندگی
🌟 حضرت آقا (حفظه الله)
فراز و نشیب در زندگی هست؛
از فراز و نشیب،
نمی شود انسان پرهیز بکند.. 🌱
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #وعده_صادق | #سوریه
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1552 𓈒
.
𐚁 شبنشینےبامقاممعظمدلبرے
╰─ @asheghaneh_halal
.
🌙
⏝
#صبحونه
بالاخـره توو دنیـا
یہ چیزے بایـد باشہ✋🏻
که خوبت ڪنہ❤️🩹
قرصـے، دارویے، آدمـے ...🙂🌱
🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛
⏝
֢ ֢ #پابوس ֢ ֢
.
• اهمیت تشکیـل خانواده •
پیامرمهربانیها ' صلیاللهعلیهوآله
فرمودند :
در اسلـام ،
هیچ بنایی ساخته نشده که نزد خدایبزرگ
محبوبتر از بنای ازدواج باشد 💍🫀
.
𓂃حرفایےکهمیشنچراغراهِت𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💛
⏝
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
أرید المزيد من الأصابع
لأشيربها كلها إليك
وأصرخ: هذا حبيبی..
انگشتهای🖐🏻 بیشتری میخواهم
تا با همهی آنها به تو اشاره کنم
و فریاد برآورم: این محبوبِ من است..💙
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝