#کلام_شهید
شهیدحسین خرازی میگفت:
جنگ، معامله با خداست.
خدا = خریدار
مـــا = فروشنده
سند = قرآن
بـهـا = بهـشت
🌹 کانال عاشقان ظهور🌹
eitaa.com/Asheghanezohoor
.
🌸دلنوشته🌸
رفیق شهیدم
🌱 می گویند شهید♥️ حساب می شوی،
اگر میخِ گناه بر قلبت نکوبی...!
♥️ شهدا، خوب طبیبانی اند
🌱 به آنها توسل کن 🌸
تا التیام بخشند، بالهای
سوخته ات را... 💔
🌱مثل شهید باش، زمینی
اما، از جنس آسمان...
🌱 و این، #شهید است که دست بر قلبت گذاشته،
تو را انتخاب کرده،
♥️ #افتخار کن که به چشمش آمدی
و خریدنی شدی...
🌱 عاشقانه که ادامه بدهی،
♥️این بار خداوند، خریدارت خواهد شد...
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🌹کانال عاشقان ظهور🌹
eitaa.com/Asheghanezohoor
••🤗°°
شهادت ...
معطلمنوتونمیماند
تواگرسربازخدانشوی
دیگریمیشود...💔
❤️کانال #عاشقان_ظهور ❤️
eitaa.com/Asheghanezohoor
ڪشتید، اگرچه🕊
شیر ڪرمانے را🥀
سردار بزرگ ما🌹
سلیمانے را 🌸💠
آمادهۍ انتقامِ🔥
خونین باشید👋🏻
باید بچشید....🌷
زهر چشم ایرانے را🇮🇷
❤️کانال عاشقان ظهور❤️
eitaa.com/Asheghanezohoor
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_پنجم
پيش از او يك خواستگار ديگر هم برايم آمده بود . آدم بدي نبود ، ولي خوشم نيامد ازش . لباس پوشيدنش به دلم ننشست . خدا وقتي بخواهد كاري انجام شود . كسي ديگر نمي تواند كاري كند .
خرداد سال شصت ويك ، يك هفته بعد از آن خواستگار اولي ، خانواده ي زين الدين ، مادر و يكي از اقوامشان ، به خانه ي ما آمدند . از يكي از معلم هاي سابقم در حزب خواسته بودند كه دختر خوب به شان معرفي كند . او هم مرا گفته بود . آمدند شرايط پسرشان را گفتند ، گفتند پاسدار است . بعد هم گفتند به نظرشان يك زن چه چيزهايي بايد بلد باشد و چه كارهايي بايد بكند .
با من و خانواده ام صحبت كردند و بعد به آقا مهدي گفته بودند كه يك دختر مناسب برايت پيدا كرده ايم . قرار شد آن ها جواب بگيرند و اگر مزه ي دهان ما " بله " است جلسه ي بعد خود آقا مهدي بيايد . در اين مدت پدرم رفت سپاه قم پيش حاج آقا ايراني . گفته بود " يك همچين آدمي آمده خواستگاري دخترم . مي خواهم بدانم شما شناختي از ايشان داريد ؟ " او هم گفته بود " مگر در مورد بچه هاي سپاه هم كسي بايد تحقيق بكند ؟ "
پدرم پيغام داد خود آقا مهدي بيايد و ما دو تايي با هم حرف بزنيم . قبل از آمدن آقا مهدي يك شب خواب ديدم :
همه جا تاريك بود . بعد از يك گوشه انگار نوري بلند شد . درست زير منبع نور تابوتي بود روباز . جنازه اي آن جا بود ، با لباس سپاه . با آن كه روي صورتش خون خشك شده بود ، بيش تر به نظر مي آمد خوابيده باشد تا مرده . جنازه تا كمر از توي تابوت بلند شد . نور هم با بلند شدن او جابه جا شد .
ادامه دارد...
🍇کانال#عاشقان ظهور🍇
eitaa.com/Asheghanezohoor
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌻🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌸🌸🌸🌸💐💐💐💐💐💐💐💐🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼