ڪَـِداے قمـ..💔:
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_بیستم
يك بار كه آمد ، پرسيد: " راديو را توانستي راه بيندازي ؟ "
گفتم :" كدام راديو ؟ "
گفت: " هماني كه توي آن جعبه ، سر طاقچه بود . "
نمي تواستم بگويم احساس مي كردم آن جعبه جزو حريم اوست و نبايد بهش دست بزنم . همه كارها و حرف هايش را دربست قبول مي كردم . هنوز از جزئيات كارش چيزي نمي دانستم و از اين و آن شنيده بودم كه نيروهاي قم و اراك و چند جاي ديگر با هم يك جا شده اند و تيپ علي ابي طالب را تشكيل داده اند . آقا مهدي هم فرمانده تيپ شده بود . ديگر به پاييز اهواز خورده بوديم و گرماي هوا زياد اذيت نمي كرد .
با اتوبوس كه مي رفتم مدرسه و بر مي گشتم ، كنار خيابان رزمنده ها را با چفيه هايشان مي ديدم كه جلوي باجه ي تلفن صف كشيده اند تا به خانواده شان زنگ بزنند . از همه جاي ايران آمده بودند . برگشتني براي اين كه زود به خانه نرسم ، وسط هاي راه از اتوبوس پياده مي شدم و بقيه راه را پياده مي آمدم . از جلوي بيمارستان جندي شاپور رد مي شدم . آمبولانس آمبولانس مجروح مي آوردند ، من هم همين جوري مات و مبهوت مي ايستادم و نگاهشان مي كردم .
حيران در برابر رازي كه اين آدم ها با خود داشتند ، چيزي كه مي توانستند برايش جان بدهند . ديدن جنگ از نزديك يعني همين ، يعني اين كه ببيني آدمها واقعاً زخمي و شهيد مي شوند . شب كه آقا مهدي بر مي گشت خانه مي خواستم همه ي چيزهايي را كه آن روز ديده بودم برايش تعريف كنم . ولي فرصت نمي كرد تا آخرش را بشنود.
عمليات والفجر مقدماتي بود گمانم . تلفن زد . تلفني حرف زدنمان جالب بود پيش تر تلگراف بود تا تلفن . كم و كوتاه . شايد فكر مي كرديم همه چيز بايد به مختصرترين شكلش انجام بگيرد ،
گفت: " يك كم مشكل پيدا كرديم . من فردا بر مي گردم ، مي آيم خانه ."
حدس زدم عملياتشان موفق نبوده است . اين قدر نبودنش در خانه برايم طبيعي شده بود و جا افتاده بود كه
گفتم: " نه لزومي ندارد برگردي . "
از او اصرار "كه دارم فردا مي آيم " و از من انكار كه " نه ، چه كاري داري كه بيايي ."
يك چیز ديگر هم مي خواستم بگويم . رويم نمي شد . خواست قطع كند . گفت: " كاري نداري ؟ "
گفتم :" مي خواستم يك چيزي را بهت بگويم ."
گفت: " خودم مي دانم "
فردا كه از مدرسه آمدم خانه پوتينهايش را جلوي در ديدم . گوشه ي اتاق خوابيده بود ، يك پتو انداخته بود زيرش.
ادامه دارد...
#عاشقان ظهور
🌹عاشقـــ♡ــان ظهور 🌹
🔴 #وقایع_آخرالزمان 🌸 #قسمت_نوزدهم 🔍 #صیحه_آسمانی | #خَسفِ_بَیداء 💡 #شباهت: در بین پنج علامتِ حتم
🔴 #وقایع_آخرالزمان
🌸 #قسمت_بیستم
💠 #قرآن | #خَسف_بَیداء (فرو رفتن در زمین)
✅ واژه خسف و مشتقاتش، چند بار در قرآن کریم به کار رفته،
🔹مثلا در آیه ۸۱ از سوره قصص، خداوند میفرماید:
📖✨«آنگاه که [قارون] را با خانه اش در زمین فرو بردیم، و گروهی نداشت که در برابر [عذاب] خدا او را یاری کنند و [خود نیز] نتوانست دفاع کند.»✨
🌸 فَخَسَفنا بِهِ وَ بِدارِهِ الأرضَ ...
🔹 یا در آیه ۴۵ از سوره نحل،
خداوند میفرماید:
📖✨ «آیا کسانی که تدبیرهای بَد میاندیشند، ایمن شدند از اینکه خدا آنان را در زمین فرو ببرد؟...»✨
🌸 ... أن یَخسِفَ اللّهُ بِهِمُ الأرض ...
🔹و همچنین در آیه ۸۶ از سوره إسراء،
🔹 آیه ۶۵ از سوره انعام،
🔹آیه ۸۳ از سوره هود،
🔹 آیه ۴۷ از سوره نساء و ..
❇️ خَسف بَیداء در منابع اهل سنت
🔶... #سفیانی سپاه دیگرش را در مدینه رها میکند و آنها سه شبانه روز آنجا را غارت میکنند!
سپس به سوی مکه حرکت میکنند و چون به بیداء میرسند خداوند جبرئیل را فرستاده و به او میفرماید:
✨ ای جبرئیل! برو و آنها را نابود کن.✨
💫پس او با ضربه ای به زمین میزند و خداوند آنها را در دل زمین فرو میبرد و این همان سخن خداوند در سوره سبأ است که میفرماید:
✨«و ای کاش میدیدی هنگامی را که [کافران] وحشت زده اند [آنجا که راهِ] گریزی نمانده است...»✨
📘جامع البیان، ج۲۲، ص۱۲۹
🌿☘ با ما همراه باشید در👇👇👇
🍃🔸 #عاشقـــــــانظهور 🍃🔸
🍀🌾🔸 @Asheghanezohoor ☘✨