💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده
💫 #تجسم_شیطان
🔥قسمت ۴۹ و ۵۰
وارد خانه شدند، فتانه مثل روحی از قفس پریده ناگهان غیب شد و بعد از چند دقیقه از اتاقی که به عنوان انبار بود بیرون آمد، روح الله نگاهی به او کرد و گفت:
_پولها را بیارین، میخوام پیش خودم باشه..
فتانه نگاه تندی به او کرد و گفت:
🔥_حالا پیش من باشه چی میشه؟! سرم داره از درد میترکه و تو صحبت پول میکنی؟! پاشو برو تو باغ به درختا برس، دیروز که تنبلی کردی و هیچ، از صبح هم که نرفتی
روح الله که متوجه حیله گری فتانه شده بود و خوب میدانست که خواب پولهایش را باید ببیند گفت:
_خودت خوب میدونی من مرد کار هستم و تنبلی با من جور درنمیاد، دیروز هم تو با اون مهربونی مصنوعیت منو کشوندی تو خونه، تمام هدفت هم این بود که پولهام را از دستم دربیاری، اما کور خوندی، اول که به بابا محمود میگم اگر اون پوها را پس نگرفت شده این خونه را بهم بریزم و زیر و رو کنم، میکنم و پول هام را ازت میگیرم..
فتانه چشمهایش را در آورد و گفت:
🔥_پاشو گمشو ،برا من پول پول نکن، چندرغاز به چشمش میاد، اصلا اینا بابت اینهمه سال که زحمتت را کشیدم، من کنیز بی جیره و مواجبت که نبودم..
روح الله از عصبانیت خون خودش را میخورد دست مشت شده اش را روی زانویش زد و از جا بلند شد و میخواست به باغ برود.
داخل باغ شد، آنقدر عصبانی بود که با مشت به تنهٔ درخت کوبید، صدایی در ذهنش اکو میشد:
_خودت را بکش و از این زندگی راحت کن... اما روح الله سخت تر از این را کشیده بود.
بیل را برداشت و بی هدف داخل باغ میگشت، حال و حوصله رسیدگی به درختان را نداشت، پس بیل را به کناری انداخت و خود را به زمینی که تازه علف های نورس از آن روییده بود رساند و روی علف ها دراز کشید، دستانش را زیر سرش گذاشت و به آسمان خیره شد، کم کم پلکهایش سنگین شد..
نمی دانست چقدر خوابیده، ناگهان با فریاد تیز فتانه از جا پرید:
🔥_ای پسرهٔ فلان فلان شده نگفتن بیای اینجا پی یللی تللی، گفتن بیای به باغ برسی، خاک بر سرت که مثل اون مادر بی آبروت هستی که حواسش همه اش پی مردهای دور و برشه ،یا مثل این خواهر....
فتانه انگار عقلش را از دست داده بود، فحش های زشت و ناموسی و تهمت های قبیح و الکی به مادر و خواهر روح الله میزد، روح الله هر چیزی را تحمل میکرد جز این... ناگهان از جا بلند شد، انگار دست خودش نبود، خونش به جوش آمده بود، روبه روی فتانه قرار گرفت و با فریاد بلند گفت:
_یک بار دیگه حرفهایی که لایق خودت هستند به مادر و خواهر من بچسپانی کاری میکنم که دنیا جلوی چشمات تیره و تار بشه
فتانه که انتظار این گستاخی را نداشت فحش رکیکی به مادر روح الله داد و گفت:
🔥_هیچ غلطی نمیتونی بکنی
روح الله مثل کوه آتشفشان فوران کرد به سمت فتانه رفت و شروع کرد به زدن، تمام فن هایی که توی کلاس رزمی یاد گرفته بود روی فتانه اجرایی کرد، انگار فتانه کیسه بوکسی بود که روح الله باید قدرتش را به آن نشان میداد و داد و فریاد فتانه هم هیچ اثری نداشت.روح الله آنقدر زد که فتانه بی حال روی زمین افتاد و انگار واقعا دنیا پیش رویش تیره و تار شد. فتانه که افتاد، روح الله تفی روی صورتش انداخت و گفت:
_حقت بود، من قبلش بهت گفتم
و به طرف اتاق حرکت کرد و در یک چشم بهم زدن لباسها و کیفش را برداشت و بی توجه به فتانه که آه و ناله میکرد، از باغ بیرون آمد و به طرف جاده حرکت کرد تا خود را به قم برساند.
دو سال از زمانی که روح الله،فتانه را در باغ کتک زده بود میگذشت، روح الله در این دو سال، حتی یک بار هم به خانه پدری و باغ سر نزده بود، اما احوال عاطفه را همیشه میگرفت و گاهی هم با هماهنگی، جایی قرار میگذاشتند و یکدیگر را میدیدند،
اما الان بیش از یک ماه بود که روح الله، خواهرش عاطفه را ندیده بود، آخرین باری که با او تماس گرفت، متوجه شد که بچه اش به دنیا آمده و حتما الان کودکی یکی دو ماه داشت. روح الله داخل حوزه و سر کلاس یکی از اساتید بود که تقه ای به در خورد، انگار کسی روح الله عظیمی را کار داشت.
انتهای وقت کلاس بود، روح الله به سرعت وسایلش را جمع کرد و داخل کیف گذاشت و از جا بلند شد، همانطور که کفشهایش را می پوشید، اطراف را نگاه کرد تا ببیند چه کسی با او کار داشت، اما انگار کسی نبود
طلاب یکی می امد و یکی میرفت، ناگهان کنار حوض آب وسط حیاط ، چهرهٔ آشنایی را دید که لبه حوض نشسته بود و دستش را داخل آب حوض فرو برده بود و با دستش موج درست میکرد.
باورش سخت بود،یعنی اتفاقی افتاده؟ پدرش برای چه بعد از دو سال یاد او افتاده؟! نکند برای خواهر یا برادرش اتفاقی افتاده؟ یادش می آمد که در آخرین تماسی که با عاطفه داشت،
🌺🍃
او میگفت که پدر به خاطر او با فتانه دعوا کرده و به او گفته اگر دوباره روح الله را به این خانه برنگردانی طلاقت میدهم... یعنی فتانه... نه نه امکان نداره، محاله فتانه قبول کنه، این زن کینه ای و حیله گر محاله بخواد منو ببینه.. آرام آرام جلو رفت، کنار پدرش ایستاد، همانطور که سرش پایین بود گفت:
_سلام بابا..
محمود با سرعت از جا بلند شد و لبخندی روی لبش نشست، آغوشش را باز کرد و روح الله را محکم در بغل گرفت و گفت:
_سلام پسرم، سلام شاخ شمشادم، سلام بی معرفت، هیچمیدونی چند وقته منو ندیدی؟ شاید دل تو سنگ شده باشه، اما فکر دل این پدر دلتنگ را نکردی؟! حتی یه تلفن هم نزدی..حالا فتانه یه غلطی کرده بود، حساب من از فتانه جداست.
روح الله کمی خودش را عقب کشید و گفت:
_منم دلم براتون تنگ شده بود، اما چه کنم، میترسیدم بیام و فتانه دوباره جگرتون را خون کنه، آخه بابا تو از فتانه چشم میزنی، انگار حرف فتانه وحی منزل هست، حالا چی شده الان اومدی اینجا نمیدونم...
محمود لبخندی زد و گفت:
_اومدم دنبالت ببرمت خونه، دیگه فتانه هم فتانه قبل نیست، سکته کرده، صورت و دهنش کج و معوج شده، دستش فلج شده و گوشه خونه افتاده
روح الله میخواست حرفی بزند که محمود اجازه نداد، پرید وسط حرفش و گفت:
_هیچی نگو، اول بیا همه چیز را با چشم خودت ببین بعد اگر دیدی من الکی حرف میزنم اونوقت هر کار دلت خواست بکن
و سپس صدایش را پایین تر آورد و ادامه داد:
_الانم به اصرار فتانه اومدم، همش میگفت این حال و روزم به خاطر ظلمی هست که به روح الله کردم، بیا و روی منو زمین ننداز و برگرد..
روح الله که قلبی صاف و مهربان داشت قبول کرد و از همانجا راهی روستا شدند اما حسی درونی به او میگفت که اینها همه اش فیلم است..
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان واقعی تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی»
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
1_1186783781.mp3
3.67M
❣#قرارعاشقی هرشب❣
بخوان جان آقام علیه السلام 💚
❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️
🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم 🦋
💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.
❤️دعــای سـلامتی امــام زمــــان(علیه السلام)❤️
💚"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💚
#اللھمعجللولیڪالفرج
#_تعجیل_در_فرج_آقا_امام_زمان_علیه_السلام
#5صلوات و 3 تا سوره توحید
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
#سلام_امام_زمانم🥀
🌱السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا اَلْإِمَامُ اَلْوَحیدُ و القَائِمُ الرَّشیدُ...
🔸️سلام بر تو ای یگانه روزگار و ای تنهاترینِ عالم؛
سلام بر تو و بر روزی که برای هدایت و محبّت قیام خواهی کرد!
📙صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
❀͜͡ 🥀•┈—┈—┈✿┈—┈—┈•
#مولای_من🥀
دلمان تنگ است و جانمان بیقرار ...
دلخوشیم به اینکه شما
از حجم تنهایی ما آگاهید ...
روزگار فراق به درازا کشیده ...
به اندازه ی یک عمر ...
یک عمر چشم براهی ،
ای کاش می آمدید،
ای کاش خدا فرج شما را برساند ..
#اللهمعجللولیکالفرج
▫️یادت باشه
همیشه اونی که #خدا برامون میخواد
خیلی قشنگتر از اونیه که خودمون می خوایم
بهش اعتماد داشته باشیم...❤
#خدایاشکرت
#خدایانورقلبمباش
▫️ تو امامِ لحظههای امان منی؛
سلام بر تو که سایهی امن خدا بر اهل زمین هستی!
✨ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمامُ الْمَأْمُونُ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❤️ روز بیست و یکم چلّه زیارت آل یس به نیّت فرج (یکشنبه)
⏳ ۱۹ روز مانده به نیمه شعبان
تا همیشه سلام
#اللهمعجللولیکالفرج
🔵امام مهدی شناسی
🌿زیارت آل یاسین🌿
✨«أَنْتُمْ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ»
«خدايا تو اول وآخر هستی»✨
💠 خدايا! امضای اول و آخر همه امور به دست توست و تحقق اراده تو بواسطه امام زمان (عجل الله فرجه) در عالم جلوهگر میشود.
💠امضای پایان امور و افعال انسان با وساطت حضرت صورت میگیرد.
💠 از آن رو که همه امور در عالم فانی هستند و تنها «کلُّ مَنْ عَلیها فَان یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ»
هرکه روی زمین است دستخوش مرگ و فناست و خدای باجلال و عظمت باقی می ماند. هر چیزی نابود شدنی است مگر وجه پروردگار.
💠 و هر انسانی دارای دو وجه است:
🔶 ۱- وجه جسمانی كه به غیر از فقر، زوال و دگرگونی چیز دیگری نیست.
🔶 ۲- وجه الهی كه پايدار و باقی است كه اين وجه ارتباط با مبدأ غنی مطلق داردكه آیت خدا شمرده میشود و هیچ تغییر و تبدیلی در آن راه ندارد.
وجه الهی هر فرد هماره نشان آن بینشان است كه فانی نمیشود.
💠 از آنجا که امام عصر عجلاللهتعالیفرجه ذخیره خداوند برای اصلاح جوامع بشر است پیوست و پیوند دائمی به حضرت، فعل انسان را باقی و ماندگار میکند.
💠 در ضمیر جمع انتم این مطلب نهفته که دلتنگی برای هر یک از حضرات معصومین علیهمالسلام با زیارت امام زمان عجلاللهتعالیفرجه مرتفع میشود. در زیارت امام زمان عجلاللهتعالیفرجه انسان زائر کربلا، نجف، سامرا، کاظمین و مشهد شده است.
💠 گفتنی است زائر با زمزمه این فراز، از آغاز بندگی و عبودیت تا پایان این مسیر نیاز خود را به دعا و نگاه امام بیان میدارد تا کاستیهای او بخشیده شود.
#مهدی_شناسی
#زیارت_آل_یس
#استاد_بروجردی
18.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 از نبودن امام زمان "سلاماللهعلیه" شاکی شو
❞ یکی از چیزهایی که باید به خاطرش به شکایت رسید نبودن امام زمانه. امام زمان که نباشه هیچ چیزی نیست! تو به چی دل خوش کردی وقتی امام زمان نیست؟ شکایت ببر، اهل شکایت بشو. اون کسی که اهل شکایت نیست، یعنی بیخیاله نمیدونه چی رو ازش گرفتن. کسی شکایت میکنه که فهمیده چی رو از دستش گرفتن. میگه خاک بر سرم شد. بیچاره شدم. ازم گرفتن امام زمان رو...❝
🎙 حجة الاسلام #شیخ_محمد_توحیدی_اسدآبادی
📌 #مهدویت_و_معنویت
#شهادت_امام_کاظم
▪️غمت دائم هزاران دسته بوده
تنت موسی بن جعفر خسته بوده...
▪️تو را بابالحوائج خواندهاند چون
که عمری در به رویت بسته بوده...
🏴درود بر آن آقای غریبی که شیعیان به میمنت آزادیشان به استقبال آمدند ولی پیکر تابناکش با غل و زنجیر از کاخ هارون بیرون آمد.
🥀شهادت غریبانه باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر را به محضر #امام_زمان و منتظران حضرتش تسلیت می گوییم.🥀
#امام_کاظم
25.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ټٰایـمِـ⏰#مداحی؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞🥀
🔳 #شهادت_امام_کاظم(ع
نماهنگ؛ اصیلزاده امت...(:'
#کربلاییمحمدحسینپویانفر
•┈—┈—┈✿┈—┈—┈•