🌸✨🌸✨
✨🌸✨
🌸✨
✨
🔸#دعای_عهد
✨به نام خداوند بخشنده ی مهربان✨
✨خدایا ای پروردگار نور بزرگ و پروردگار کرسی بلند و پروردگار دریای جوشان و فرو فرستنده تورات و انجیل و زبور و پروردگار سایه و حرارت خورشید و نازل کننده قرآن بزرگ و پروردگار فرشتگان مقرّب و پیامبران و رسولان.🌸
✨خدایا از تو میخواهم به ذات بزرگوارت و به نور روی نوربخشت و فرمانروایی دیرینهات، ای زنده و پا برجای دائم، از تو میخواهم به حق نامت که به آن آسمانها و زمینها روشن شد و به حق نامت که پیشینیان و پسینیان به آن شایسته میشوند، ای زنده پیش از هر زنده، ای زنده پس از هر زنده، ای زنده در آن وقتی که زندهای نبود، ای زنده کننده مردگان و میراننده زندگان، ای زنده، معبودی جز تو نیست؛🌸
✨خدایا برسان به مولای ما امام راهنمای راهیافته، قیام کننده به فرمانت که درودهای خدا بر او و پدران پاکش، از سوی همه مردان و زنان مؤمن، در مشرقهای زمین و مغربهایش، همواریها و کوههایش، خشکیها و دریاهایش و از طرف من و پدر و مادرم، از درودها به وزن عرش خدا و امتداد کلماتش و آنچه دانشش برشمرده و کتابش به آن احاطه یافته.🌸
✨خدایا در صبح این روز و تا زندگی کنم از روزهایم، برای آن حضرت بر عهدهام، عهد و پیمان و بیعت تجدید میکنم که از آن، رو نگردانم و هیچگاه دست برندارم. خدایا مرا، از یاران و مددکاران و دفاعکنندگان از او قرار ده و از شتابندگان به سویش، در برآوردن خواستههایش و اطاعتکنندگان اَوامرش و مدافعان حضرتش و پیشگیرندگان به سوی خواستهاش و کشتهشدگان در پیشگاهش؛🌸
✨خدایا اگر بین من و او مرگی که بر بندگانت حتم و قطعی ساختی حائل شد، کفن پوشیده از قبر مرا بیرون آور، با شمشیر از نیام برکشیده و نیزه برهنه، پاسخگو به دعوت آن دعوتکننده، در میان شهرنشین و بادیهنشین. خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستوده را به من بنمایان و با نگاهی از من به او، دیدهام را سرمه بنه و در گشایش امرش شتاب کن و راه آمدنش را آسان گردان و شیوه و روشش را وسعت بخش و مرا به راهش درآور و فرمانش را نافذ کن و پشتش را محکم گردان🌸
✨خدایا به دست او کشورهایت را آباد کن و بندگانت را به وسیله او زنده فرما، به درستی که تو فرمودی و گفتهات حق است که: «در خشکی و دریا به سبب آنچه [از اعمال زشت] که مردم به دست خود مرتکب شدند تباهی و فتنه آشکار شده است»، خدایا ولیات و فرزند دختر پیامبرت که به نام رسولت نامیده شده، برای ما آشکار کن تا به چیزی از باطل دست نیابد، مگر آن را از هم بپاشد و حق را پابرجا و ثابت نماید؛🌸
✨خدایا او را قرار ده پناهگاهی برای ستمدیدگان از بندگانت و یاور برای کسی که یاری برای خود جز تو نمییابد و تجدیدکننده آنچه از احکام کتابت تعطیل شده و محکمکننده آنچه از نشانههای دینت و روشهای پیامبرت (درود خدا بر او و خاندانش) رسیده است و او را قرار ده، خدایا، از آنان که از حمله متجاوزان، نگاهش داری،🌸
✨خدایا پیامبرت محمّد (درود خدا بر او و خاندانش) را به دیدار او و کسانی که بر پایه دعوتش از او پیروی کردند شاد کن و پس از او به درماندگی ما رحم فرما، خدایا این اندوه را از این امت به حضور آن حضرت برطرف کن و در ظهورش برای ما شتاب فرما که دیگران ظهورش را دور میبینند و ما نزدیک میبینیم، به مهربانیات ای مهربانترین مهربانان.🌸
🌿🌺🌿🌺🌿
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِکَ ألْفَرج وَ العافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حضرت زینب(س)...
•[﷽]•
『#سلامصبحتونشهدایی🌱❤️』
📿|ذکــر روز پـنـج شنبـه:
«لااِلهَاِلّااللهُالْمَلِکُالْحَقُّالْمُبین»
💬|شهیدحمیدرضاانصاری:
بــهعــزیزانےڪهظـهـوررادرک
مےکنندوتـوفیـقدیدارحضـرت
ولےعصر(عج)نصیبشانمےشود
مـلتمسانهعـرضمےکنـمکهسلام
مــرابـهآنحضــرت بــرســانند...
🔸|#شهید_حمیدرضا_انصاری
🔹|#شهیدمحمدرضادهقانامیرے
🆔•| @BAMBenamemard
هدایت شده از •|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
ڪټاب راز دࢪخٺ ڪاج ✨
"زندگێ نامہ شھیده زینب کمایۍ از زبان مــٰادر"
•
••
روسری و مانتوی زینب پر از خاک بود، صورتش سرخ شده بود، مادر با تعجب پرسید: «چیزی شده زینب جون؟ چرا اینقدر نامرتبی؟»
زینب چیزی نگفت. خواهرش بغض کرده بود: «او حسابی بحث کرد و بعد با زینب درگیر شد».
مادر با تعجب پرسید: «کی؟»
شهلا گفت:«نمیدونم، فقط بین حرفهاش از کمونیست و مجاهدین خلق دفاع میکرد و به امام خمینی توهین می کرد.»
مادر دلش آشوب شد، سرش گیج رفت، اسم زینب وارد لیست سیاه منافقین شد.
منافقان در اول فروردین سال ۱۳۶۱ هنگام برگشت از مسجد، زینب را ربودند و ...
پیکر زینب همراه با پیکر ۱۶۰ شهید عملیات فتحالمبین تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان، زیر درخت کاج، به خاک سپردند.
#معرفی_کتاب
〖 @modafehh 〗
رضا نریمانی 1.mp3
2.96M
دݪ که میخواد روسفید شه..:)
باید آخر شهید شه تو رکاب امامش..♥️°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام کشتار دسته جمعی...|:
🆔 @BAMBenamemard
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونستن کجا شوخی کنن
میدونستن کجا مرد باشن!
#داداش مون شهید حسین معز غلامی ✨
ݥــــَـــجݩــۅݩ أݪـځـــــُـــښینٍْ؏ 1.mp3
24.77M
•°🌱
غم مون چیه ؟!
« #حسین_ع» رو داریم
پیشنهادی ویژه 👌👌👌👌
رزق صبح
بسم اللّه العلیم💛
تو ازدواج باید هم کر باشی هم کور
کر از اینکه حرفای بقیه نسبت ب رابطتون رو نشنوی
کور از اینکه چِشت فقط رو مال خودت باشه !
#عاشقانه❤
#عشق_حلال_نصیبت🙌
#سبک_زندگی_شهدا
@BAMBenamemard
دلانہ✨
الآننیازدارمبه #محرم ...بهروضه:)
دلم بهونهۍ شکستن توی روضهمیگیره💔
خدایا!
میشهتااربعیننگهمدارۍ؟
اصلابعدشببر
فقطاربعینوباشم(:...
#دلانه
#هوایمحرم
@BAMBenamemard
•°🌱
#حسینجانم
گوشھاۍ
پایِضریحت
دست
مارا
بندڪن
دستمارابندڪنجایۍگرفتاریمما ...💛
@BAMBenamemard
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطوری در عرض ۵ ثانیه از بحث اشتغال برسیم به حجاب😊😏
فقط جمله آخرش😂
#حجاب
🆔@BAMBenamemard
⭕️ در طول تاریخ اسلام هربار دختری بعنوان نماینده و سخنگوی پدر حضور اجتماعی داشته اثر آن حضور چندین برابر بوده.
صلابت، نجابت و قاطعیت در کلام ریحانهخانمِرئیسی یادآور کنشگری اجتماعی بانوان در طول تاریخ اسلام است
🆔 @BAMBenamemard
﷽
دختران با آراستن خود به زیور ؛
تقوا ...
عفافـ ...
دانش ...
ایستادگے...
تربیتــ صحیح فرزند ...
اهمیتــ دادن به خانواده ...
در راه حضرتــ زهرا حرکتــ کنند .
#مقام_معظم_دلبرے💚
🆔 @BAMBenamemard
قسمت شصت و نهم
«تنها میان داعش»
دیگر به یک قدمی ام رسیده بود، بوی تعفن
لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد
که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم
خراب شد :»پسرعموت رو خودم سر بریدم!« احساس
کردم حنجره ام بریده شد که نفسهایم به خسخس افتاد
و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به
صورتم گرفت و خواست دست زخمیاش را به سمتم بلند
کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده
کشید. چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس
سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که
دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم
مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس
کردم. عباس برای چنین روزی این نارنجک را به من
سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم
را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند
چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از
ساک بیرون کشیدم. انگار باران خمپاره و گلوله بر سر
منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و
دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره
روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر
شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه
تهدیدم میکرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم
آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره های عمو، غیرتشان
برای من میتپید و حالا همه شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم.
قسمت هفتاد ام
«تنها میان داعش»
چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، سر بریده حیدر را
میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم
را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی
که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :»برو
اون پشت! زود باش!« دوباره اسلحه را به سمتم گرفته
بود، فرصت انفجار نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم
چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی
جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده
خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد
زد :»برو پشت اون بشکه ها! نمیخوام تو رو با این بی پدرها تقسیم کنم!« قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای
سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمه ای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این
دختر زیبای شیعه را تنها برای خود میخواهد. نارنجک را
با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که
گلنگدن را کشید و نعره زد :»میری یا بزنم؟« و دیوار کنار
سرم را با گلوله ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین
انداختم و او همچنان وحشیانه تهدیدم میکرد تا پنهان
شوم. کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت
بشکه ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز
شدن در را شنیدم. ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین
میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
قسمت هفتاد و یکم
«تنها میان داعش»
با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم
تا صدای نفسهای وحشت زده ام را نشنوند و شنیدم عدنان
ناله زد :»از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا
تا شماها بیاید کمکم!« و صدایی غریبه میآمد که با زبانی
مضطرب خبر داد :»دارن میرسن، باید عقب بکشیم!«
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از
میان بشکه ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان
ایستاده و یکی خنجری دستش بود. عدنان اسلحه اش را
زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش
میکرد تا او را هم با خود ببرند. یعنی ارتش و نیروهای
مردمی به قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من
گذشته و فقط میخواست جان جهنمی اش را نجات دهد؟
هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد. در دلم دامن حضرت زهرا (س) را
گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از
ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین
کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد. عدنان مثل
حیوانی زوزه میکشید، ذلیلانه دست و پا میزد و من از
ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر
عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم
زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ
کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود. موی
عدنان در چنگ همپیاله اش مانده و نعش نحسش نقش
زمین بود و داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که
رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
قسمت هفتاد و دوم
«تنها میان داعش»
حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی سر عدنان تنها بودم که
چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم
بشکه ها از تکانهای بدنم به لرزه افتاده اند. رگبار گلوله
همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به
دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت
نمیکردم از پشت این بشکه ها بیرون بیایم و دیگر وحشت
عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش
گرفتم و ضجه ام سقف این سیاه چال را شکافت. دلم در
آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز فراق
دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم
این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و
نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم
را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر زندگی برایم ارزش نداشت. موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از
دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر
شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر
شیطانی داعشی شوم. پشت بشکه ها سرم را روی زانو
گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش
عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنه تر
میشدم. شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها
باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و
گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد
دلتنگی زار میزدم. دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم
را گرفته و وحشت این جسد نجس قاتل جانم شده بود
که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض
داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت
#اطلاعیه ‼️
با عرض سلام و خسته نباشین خدمت همه ی شما ممبر های گرامی🌱
با توجه به اینکه داریم به فصل تابستون نزدیک میشیم قرار شد کلاس خطاطی بزاریم✍🤩
یک نکته خواستم بهتون بگم و اگه مایل بودین به این ای دی بیاین تا یک فرم بهتون بدم و پر کنین :
نکته‼️‼️
اینکه من در حد حرفه ای نیستم و خودم دارم آموزش می بینم.....
در ضمن کلاس #رایگان هست و هیچ هزینه ای در قبالش گرفته نمیشه🤩🤩
اما به جای هزینه کلاس ها لطفا هر روز که آموزش می بینین یک تسبیح صلوات یا حداقل یک دونه صلوات برای ظهور آقا و شادی روح شهدا همچنین اموات بنده بفرستین ☺️
توجه داشته باشین فقط تا آخر ۱۵ خرداد ماه فرصت ثبت نام دارین‼️‼️
🆔https://eitaa.com/Shahidehdahe80
هدایت شده از اڪيݐ ݥۅݩ
https://harfeto.timefriend.net/16225561765731
منتظر پیام هاتون هستیم☺️🌱
هدایت شده از اڪيݐ ݥۅݩ
داستانک
استاد دفتر را روی میز گذاشت...
+سعیدی.... حاضر
+محمدی...حاضر
+فرامرزی...حاضر
+مجاهد...حاضر
+حسینی...!!!
+حسینی...!!!
_استاد امروز هم غایبه...
استاد نگاهی کرد...
_چهار روز هستش که حسینی نیومده...
ازش خبر ندارین!؟
بچه ها همگی سکوت کردند..
استاد ناراحت شد...
سرخی گونه اش تا پیشانیش کشیده شد...
ناگهان فریاد زد...
خجالت نمیکشید که چهار روز...
چهار روز...
از رفیقتون بی خبرین!؟
نگرانش نشدین!؟
چهار روز بی خبر!!!؟
به شما هم میگن دوست!!!؟
صد رحمت به دشمن...
چشمهایمانبه زمین دوختهشد...
توان بالا آمدن نداشت...
شرم و خجالت میسوزاندمان...
اما واقعا... از حسینی چه خبر⁉️
محمد چهار روز نیامده!!!
نگران شدیم... واقعا نگران...
استاد سکوت کرده بود...
کتاب را ورق میزد...
زیر لب چه میگفت...خدا میداند!
کار او به من هم سرایت کرد...
الکی کتاب را ورق میزدم...
آشوبی در دل...
نگرانی موج میزد...
واقعا محمد کجاست⁉️
چه شده⁉️
چهار روز...‼️
چقدر بی فکرم...
لحظه ها به سکوت گذشت...
با صدای استاد شکست...
حسین ... امروز نوبت کنفرانس تو هست!
منتظریم...
فیشهای خلاصه کنفرانسم را برداشتم...
بلند شدم...
پای تخته رفتم...
بااجازه استاد...
با علامت سر ، اجازه داد...
ذهنم ...
قلبم...
فکرم...
روحم...
روانم...
پیش محمد هست...
چهار روز غیبت کرده!
کجاست!؟
چرا بی خبرم!؟
وای بر من...
چطوری کنفرانس بدم!؟
چی بگم!!!
با کدام زبان!؟
سرم را بالا آوردم...
نگاهم به انتهای کلاس افتاد...
به آن تابلوی خوشنویسی ...
دلم دوباره لرزید...
مثل همان لحظه ای که استاد فریاد زد...
فیش های خلاصه را در دستم مچاله کردم...
شروع کردم...
بسم الله الرحمن الرحیم...
بنده حقیر ...
حسین ...
دوست محمد هستم...
کسی که چهار روز غایب است
و از او بی خبریم...
استاد با تعجب به من نگاه کرد...
دقیقا عین نگاه همکلاسیها...
آری ... من حسینم...
دوست رفیق غایبمان...
کسی که چهار روز غیبت کرده...
و بخاطر بی خبری از اوموأخذه شدیم...
شرمسارم...
خجالت زده ام...
حرفی ندارمکه انقدر بی تفاوت...
اشکهایم جاری شد...
بغض تارهای گلویم رازیر و بم میکرد...
حرف زدن برایمسختتر از نفس کشیدن در آب بود!!!
به هر زحمتی بغض و اشکم را خوردم...
ادامه دادم...
ممنونم استاد...
که امروزبیدارمان کردی...
بیدار از یک حقیقت تلخ...
و یک خواب نه چندان شیرین!!!
بیدار شدیم تا بفهمیم...
چقدر زمان گذشته!؟
یک روز!!!
نصف روز!!!
یا مثل اصحاب کهف!!!
که سیصد سال در خواب...
و وقتی بیدار شدند کهدیگر سکه آنها ...
مال عهد دیگری بود...ک
عهد دقیانوس!!!
امروز بیدار شدیم...
و نمیدانیم چقدر خوابیدیم!
چهار روز!!!؟
سیصد سال!!؟
بیشتر...!؟
آری خیلی بیشتر...
۱۱۸۷ سال در خواب هستیم!!!
و کسی نبود که بر ما نهیب بزند!!!
کسی نگفت که اگر محمدچهار روز غایب است...
مهدی۱۱۸۷ سال است که غایب است!!!
و کسی فریاد نزد...
چطور از وی بی خبرید...⁉️
او که نه تنها دوست بلکه
بلکه پدر مهربان...
بلکه صاحب نفوس مان ...
بلکه صاحب این زمین و زمان ... است
توجه توجه توجه شگرد اصلاح طلبها در مصاحبه ها و مناظره ها اینه که جواب سوال رو نمیدند و مطلب دیگه ای در جواب میدند وبزرگترین عیب مصاحبه کنندگان وبلخصوص کاندیدای مناظره کننده اینه که همین اول به اصلاح طلبها نمیگند چرا سئوالی که ما می پرسیم جواب نمیدید همش طفره میروید و جواب نا مربوط دیگه ای میدید 👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👾
آقای همتی تو اولین گفتگوی خبری ش که از شبکه ۲ در حال پخش داره نشون میده
کپی برابر اصل روحانیه
خدا به دادملت برسه...
مجری ازش می پرسه برا اشتغال جوانها چه کار میکنید
میگه چرا پیامک میزنن به دختر تحصیلکرده ما که تو ماشینه ومیگنچرا حجاب رو رعایت نکردی و روحیه ش رو می ریزن به هم!!!
میپرسه چه برنامه ای برا اشتغال دارید
میگه چرا اینستاگرام باید فیلتر باشه؟!!!!
قشنگ داره روی امواجی که جوانان روی اون حساسیت دارنمانور میده!!!
خدا به مامردم قوه تشخیص و بصیرت بده ان شاءالله
عزیزان
در صحنه انتخابات های دور قبل
فضا را دوقطبی کردند من و تو را از هم جدا کردند
چون دلسوز ما نبودند به فکر منافعشان بودند
در صورتی که من و تو یکی بودیم
سر یک سفره بودیم
منفعتمان مشترک بود
دردمان یکی بود
ارزومان یکی بود
هر دو دنبال عدالت بودیم
هردو دنبال ازادی بودیم
هردو دنبال رفاه بودیم
هردو دنبال پیشرفت بودیم
هردو دنبال سربلندی ایران و ایرانی بودیم .
جدایی من و تو به نفع انها تمام شد ولی
سفره هر دوی ما کوچک شد
درد ورنج بیکاری به هر دوی ما رسید
داغ پر پر شدن سردار دلها وشهید فخری زاده به دل هر دوی ما نشست
خسارت های بورس و بنزین و... به هردوی ما وارد شد
بد عهدی استکبار را هردو با چشم خود دیدیم و باور کردیم و البته چوبش را هم خوردیم
آشی شوری بود که خودمان پختیم و مجبور شدیم خودمان بخوریم
اینجا ایران است ایران آزاد
هرکسی میتواند بیاید طبق یک چهار چوب حداقلی نظر من و تورا به خودش جلب کند و سبد رای خودش را پر کند
من و تو نباید ما بودنمان فراموش کنیم
فدای سرمان
انتخاب غلطی بود که همه ما باهم رقم زدیم
ولی عوضش رشد کردیم خیلی چیزها برایمان روشن شد هرچند هزینه های زیادی دادیم
الان همانها که فقط دنبال منافعشان
هستند
در بوق های رسانه ای شان فریاد رای بی رای سر دادند انها دلسوز ما نیستند
یک لقمه نان هست
همه با هم همان میخوریم
کم یا زیاد
ما درد کشیدیم
ما رنج بردیم
الان وقت تغییر است
ما دوباره با هم میتوانیم انتخاب کنیم و کسی شایسته تر از همه هست را انتخاب کنیم و اوضاع رو به نفع خودمان عوض کنیم
من و تو چه با حجاب چه بی حجاب چه ترک چه لر چه بلوچ چه با سواد چه بی سواد چه پولدار چه فقیر همه سر یک سفره ایم
و کسی جز خودما دلسوز ما نیست
همه ما با هم رای میدهیم و سرنوشتمان را خودمان تعیین میکنیم
جوری که با کمترین هزینه بهترین ها رو برای خودمان به بار بنشانیم،با یاری خداوند مهربون 🌹🌹