eitaa logo
بدون سانسور🇮🇷
156.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
7.4هزار ویدیو
113 فایل
ما اجازه تکرار تاریخ را نخواهیم داد/ما تاریخ را به سرانجامش می‌رسانیم ارتباط با مدیر👇 @BDON_SANSORi مطالب ما تک پست نیست، پنل موضوعی است takl.ink/bdon_sansor "اُنظُر الي ما قالَ و لا تَنظُر الي مَن قالَ" #تبلیغات👇 @Tab_BDON_SANSOR
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام عزیزان ببخشید من یه مدت حال جسمی و روحی خوبی نداشتم و نتونستم ادامه داستان رو خدمتتون ارسال کنم اما امروز توفیق شد که خدمتتون برسم و قسمت بعدی رو ارسال کنم، آقا محمد بسم الله 👇 چشم سید جان، با اجازه 👇 تصمیم گرفتم بخاطر حوصله شما، از یسری جزئیات بگذرم که بعدا تو خود کتاب مطالعه کنید. خلاصه زندگی ما بعد از اون آشتی وارد یه فاز جدید شد و میتونم به جرات بگم زیباترین، جذاب ترین و عاشقانه‌ترین زندگی بود که خودم برا خودم آرزو میکردم. روزها و شبای ما جذاب می‌گذشت، قرارهای شام و ناهار تو امام زاده صالح و شابدالعظیم و پارک چیتگر یه رنگ و بوی جدید به زندگی مشترک منو فاطمه جانم داده بود. از اون موقع تا الان که 7سال از زندگیمون میگذره، دیگه دعوا نکردیم، اما خب قطعا ناز کشیدن و منت کشی زن و شوهری بوده و هست و خواهد بود. اما هیچوقت به همدیگه بی حرمتی نکردیم و پرده حیامون پاره نشد و سعی کردیم هیچوقت دل همدیگه رو نشکنیم و خداروشکر هم زندگیمون با یه شیب ملایم به سمت خوشبختی هرچه بیشتر حرکت می‌کرد. آبان ماه سال 91 بود، با خانواده دعوت شدیم خونه پدرخانمم و همونجا تعیین شد که عروسیمون روز تولد حضرت زینب که تو اسفند ماه بود باشه و اینطوری یه فرصت مناسب بود تا بتونیم مقدمات عروسی رو آماده کنیم. من از دار و ندارم تو دنیا کلا 5 میلیون پول نقد داشتم که کارکرد و دستمزد و پس انداز همون یه سالم بود که گذاشته بودم پیش داداشم به امانت، امانت دار خوبی بود!! خانواده من برگشتن تهران و بازم شاه‌‌داماد محترم که خودم باشم موندم اصفهون😜 کلا وقتی میرفتم اِصفِهونااا، اقدش یه هفته‌وااا، مِیموندِم با فاطمه جان داشتیم برمیگشتیم تهران که بریم دنبال خونه و... آقا اگه بگم چی شد اگه بگم چی شد فک میکنید فیلم هندیه من با خودم عهد بسته بودم که از هیشکی پول قرض نگیرم و فقط خرج عروسی که رسمه خونواده بده رو بپذیرم و... تو مسیر داشتیم برمیگشتیم و درباره اینکه با این پول میشه کجا خونه گرفت و... صحبت می‌کردیم. یهو گوشیم زنگ خورد👇 -سلام محمد جان +به به سلام حاجی، احوال شما -سلامت باشید، خانواده خوبن؟ +الحمدالله، شما خوبین، سلام دارن خدمتتون -محمد جان ان شاء الله برنامه عروسیتون برا کی هست؟ +اسفند ماه ان شاء الله، چطور؟ -هیچی عزیزم به سلامتی، میگم خونه برا محل زندگی و... گیر. آوردین، اجاره یا رهن و...؟! +نه والا، همین الان داریم میایم تهران که دنبال خونه باشیم کم کم و شما دعا بفرمائید حاجی -عهه، خب نمیخواد بگردین برادر +چرا؟ -من خونه یه خیر ساکن بودم و خونه رو اول آذرماه خالی میکنم +خب -حالا صاحب خونه شرط گذاشته که بعد از خودم، باید یه زوج بسیجی یا طلبه تازه ازدواج کرده معرفی کنم +جان منننن -آره برادر، حالا با اجازه منم میخوام شمارو معرفی کنم +ای جانم حاجی، آقا خیلییییییی خبر خوبی بود ممنونننننننن -بااجازه، رسیدی بگو که ببینمت +چشم چشم گوشی رو قطع کردم فاطمه جان گفت کی بود؟ گفتم حاج... (معرف من و فاطمه) بود. گفت که دنبال خونه نباشید و خونه خیر ساکن بشیم ما هم قبلا خونشون رفته بودیم خونه دقیقا برِاصلی بلوار کشاورز بود 78 متر، 2خواب،طبقه اول، پارکینگ دار و... آقا منو بگو اشکم دراومد و گفتم خدایاااا دمت گرم این بار دوم بود که خدا سر بزنگاه خودشو نشون میداد و به وعده خودش عمل می‌کرد گفتم این یکی خبرو بذار وقتی قرار داد بستیم به بابام بگم اما سریع به پدرخانمم گفتم و کلی خوشحال شد رسیدم تهران و روز بعد به صاحبخونه معرفی شدم و قرار شد اول تلفنی صحبت کنیم و بعد یه دیدار حضوری بذاریم. صاحبخونه از خودم و احوالات و... پرسید که قصد دارید چنتا بچه داشته باشید و یسری سوالات دیگه که برا شناخت تفکرم بود گفتم ان شاء الله 6 تا نیت کردیم که امر حضرت آقا رو عملی کنیم و...😍 خیلی خوشش اومد گفت خب بریم سر اصل مطلب، چقد پول داری که بذاری پیش من به امانت که وقتی خواستی از خونه ما ان شاء الله بعد از تولد بچه‌هاتون برید بهتون برگردونم و... یعنی اینکه چقد نظرت هست که رهن و اجاره بدی؟! گفتم حاجی نه شما مشخص کنید گفت ببین عزیزم واحد روبرویی شما الان 40 میلیون رهن داده با یه مقدار اجاره و اگه من بخوام بگم که هیچی، من میخوام ریش و قیچی دست خودت باشه گفتم والا من 5تومن دارم و اگه اجازه بفرمائید 5میلیون با 5.000 تومن هم برا اجاره گفت نه عزیزم، اینطوری بعدا اذیت میشی اگه داری بیشترش کن که موقع تخلیه یه پس انداز مطمئن داشته باشی و.... گفتم حاجی باور کنید ندارم و.. گفت خب از پدر بگیر و به نفع خودته منم تو 5 دقیقه خلاصه اختلاف تفکرم با خانواده رو براشون گفتم که نمیخوام ازشون بگیرم و... ✅ با متفاوت بیاندیشید 👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794 🔴ادامه 👇