🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄
🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده #توّاب
🍃قسمت ۱۴۵ و ۱۴۶
🍃محمد
آیفون رو که برداشتم دایی بود همراه یه مرد دیگه که دوستش بود
بعد از اینکه اومدند دایی شروع کرد به تعریف کردن.
_یه خونه بزرگ ویلایی بیرون از شهر داشتن موقع دستگیریشون درگیری شده و تو همون درگیری ها نازنین تیر میخوره
الان هم بیمارستانه
چشمام رو بستم ؛ دستی بر روی صورتم کشیدم
زندگی با نازنین راه نیومده بود و از کجا به کجا رسیده بود خدا بهش رحم کنه
سرمو بلند کردم رو به دایی ازش پرسیدم:
_حالش چطوره؟
+تماس که گرفتن بچه ها گفتن اتاق عمل
_همه شونو گرفتید؟ کسی نیست که بخواد خانوادم رو تهدید کنه؟
آقایی که همراه دایی اومده بود رو به من گفت:
_فعلا که تمام کسایی که به این پرونده ربط داشتن رو دستگیر کردیم اما به احتمال زیاد کسی که عملیات رو کنترل میکنه ایران نیست. احتمالا این عملیات هم به شبکه جاسوسی وابستهاس به رژیم صهیونیستی در ترکیه مربوطه
سرم پایین بود که نگاه سنگینی رو حس کردم دایی و مرد کناریش هردو به من نگاه میکردند
دایی رو به من گفت:
_آقامحمد اگر کمک شما نبود بچه ها به این زودی نمیتونستند این افراد رو دستگیر کنند این کمکت حتما تاثیر خوبی بر پرونده داره... ولی فعلا باید برای توضیح و تکمیل کردن پرونده همراه حاج یونس بری.
حاج یونس ؛ مردی که همراهش بود رو میگفت
نگاهم سمت سوجان رفت سرش پایین بود و با لبه ی چادرش بازی میکرد من دنبال یه نگاه دلگرم کننده بودم
ولی انگاری کسی نبود...
_باشه در خدمتم
حاج یونس که بلند شد همراهش بلند شدم و راهی شدیم
موقع خروج از در صدای سوجان نیروی از دست رفتم رو بهم برگردوند
_آقامحمد
+بله
_کت شماست جا گذاشتید
در دل خدا رو شکر کردم برای این فراموشی و این شعر را زمزمه وار برای خودم خوندم
{من با همهیِ دردِ جهان ساختم اما،
با دردِ تو هر ثانیه در حالِ نبردم..}
به طرفش برگشتم دست دراز کردم و کت رو گرفتم
که مثل همیشه باهمون صدایی که آرامشش از روز اول منو جذب خودش کرده بود گفت:
_ان شاالله که کارتون به خوبی پیش میره
+ان شاالله
_خدانگهدارتون
+خدانگهدار
چند روزی بود که از ماجرای دستگیری گروه نازنین میگذشت....
و من هم بعد از اطلاعاتی که بهشون دادم و همکاری هایی که کردم و همچنین تحقیقاتی که خودشون کردند و متوجه شدند که من هم به اجبار و تهدید تا حدودی باهاشون کار کردم
برای من جریمه ی کوتاهی در نظر گرفتند.
از دایی شنیدم نازنین هم بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شده مستقیم به زندان بردن و چند سالی هم حبس داره.
با اینکه سر کرده ی گروهک رو دستگیر نکرده بودند و احتمال میدادن در ترکیه باشه
ولی به من این اطمینان رو دادن که گروهک منحل شده و در ایران پاکسازی کامل انجام گرفته.
حالا کمی با خیال راحت میخواستم برای آیندهام تصمیم بگیرم.
آیندهای که نمیخواستم به راحتی از دست بدم یا مثل گذشتم سیاه باشه.
حرفهای حاجی رو یادمه...
_همیشه قدم اول مهمه برای توبه و بازگشت باید محکم قدم برداشت بدون تردید.
تصمیم خودمو گرفته بودم...
دنبال زندگی جدیدی بودم یه زندگی که دیگه ترس و وحشت و خلاف توش نباشه
دنبال #آرامش بودم
یه آرامشی که بوی خوشبختی بده
برای همین اراده کردم و خواستم قدم اول رو محکم بردارم باید #باخدا حرف میزدم
مگر نه اینکه حاجی میگفت:
خدا گفته بخوان تا اجابت کنم شمارا؟!
منم میخوام برای یک بار هم که شده خدا رو صدا بزنم و به اجابتش دلگرم باشم
من جز خدا کسی رو نداشتم
حاجی میگه خدا یار بیکسانه...
یار توبه کارانه...
یار گنهکارانه...
منم میخوام این یاری و دوستی رو پایدار کنم...
🍃ادامه دارد....
🍃کپی با ذکر صلوات هدیه به شھید مجید بندری
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید.
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید.
#توّاب