بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۷۹ نماز مغربم را با سنگینی بدن و درد کمرم به پایان بردم و طبق عادت این مد
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت۱۸۰
دیگر چیزی به ساعت هشت نمانده و دلم نمیخواست وقتی مجید میآید، نوریه در خانه باشد و نوریه ظاهراً
قصد رفتن نداشت که با اجازه خودش تلویزیون را روشن کرد و به گمانم دنبال
شبکه های عربی کشورهای حاشیه خلیج فارس بود که مدام کانال عوض میکرد و دستِ آخر کلافه پرسید: پایین که شبکههای الجزیره و العربیه رو بدون ماهواره
هم میشه گرفت، پس چرا اینجا پیدا نمیشه؟ و من همانطور که خودم را در
آشپزخانه مشغول کرده بودم، بیتفاوت جواب دادم: نمیدونم، ما هیچ وقت این
شبکهها رو نگاه نمیکنیم. برای همین تنظیم نکردیم... که با ناراحتی به میان
حرفم آمد و اعتراض کرد: آدم باید بدونه که داره تو جهان اسلام چه اتفاقاتی
میافته! نمیشه فقط خودت رو سرگرم خونه و آشپزخونه کنی و ندونی دور و برت
چه خبره! و بعد با لحنی قاطعانه فرمان داد: شبکههای الجزیره و العربیه خیلی
خوب اطلاع رسانی میکنن! حتماً تلویزیون تون رو روی این دو تا شبکه تنظیم
کن! و لابد منظورش از حقایق جهان اسلام، جنایات وحشیانه تروریستهای
تکفیری در عراق و سوریه بود و حتماً این شبکههای عربی از این قتل عام
مسلمانان به عنوان مجاهدت های برادران وهابیشان در جهت خدمت به اسلام
یاد میکردند که نوریه اینچنین از اخبارش طرفداری میکرد و نفهمیدم چه شد که
به یکباره کف زد و با صدای بلند کِیل کشید. حیرتزده از آشپزخانه بیرون آمدم و
مانده بودم چه خبر شده که دیدم یکی از شبکههای خودمان، برنامهای در مورد شهر
و حرم سامرا گذاشته که سوم اسفند سالروز انفجار حرم دو تن از امامان شیعه در
این شهر، به دست همین تروریستهای تکفیری بود و نوریه همچنان با صدای
بلند میخندید و نهایتاً در مقابل چشمان متحیر من، سینه سپر کرد و جار زد:
هشت سال پیش همچین روزی، یه عده از مجاهدین یکی از مراکز شرک رو تو
سامرا منفجر کردن! حالا این رافضیها براش برنامه عزاداری میذارن! سپس
چشمانش به هوای هوسی شیطانی به رنگ جهنم در آمد و با لحنی شیطانیتر آرزو
کرد: به زودی همه این حرمها رو با خاک یکی میکنیم تا دیگه هیچ مرکز شِرکی
روی زمین وجود نداشته باشه! سپس از جا بلند شد و همانطور که شال بزرگش
را روی سرش مرتب میکرد تا حجابش را کامل کند، با قلدری ادامه داد: حالا هِی
از مردم پول جمع کنن و این حرم رو بسازن! به زودی دوباره خرابش میکنیم! مات
و متحیرِ مغز خشک و فکر پوچ این دختر وهابی، تنها نگاهش میکردم که حجابش را به دقت رعایت میکرد، بیحجابی را گناه میدانست و تخریب اماکن مقدس
اسلامی را ثواب! و همانطور که به سمت در میرفت، در پیچ و خم عقاید
شیطانیاش همچنان زبان درازی میکرد و من دیگر نفهمیدم چه میگوید که دیدم
درِ اتاق باز شده و مجید با همه هیبت غیرتمندانهاش، مقابل نوریه قد کشیده
است...
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۸۰ دیگر چیزی به ساعت هشت نمانده و دلم نمیخواست وقتی مجید میآید، نوریه در
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت۱۸۱
چهره مردانهاش از خشم آتش گرفته و چشمان کشیده و زیبایش از سوزِ زخمِ
زبانهای نوریه شعله میکشید و میدیدم نگاهش زیر بار غیرت به لرزه افتاده که
بالاخره زبانش تاب نیاورد و آتشفشانِ گداخته در سینهاش، سر بر آورد: خونهات
خراب شه نامسلمون! پاکتهای میوه از دستش رها شد و قدمی را که نوریه از
وحشت به عقب کشیده بود، او به سمتش برداشت و بر سرش فریاد کشید: در و
دیوار جهنم رو سرِت خراب شه! نوریه باور نمیکرد از زبان مجید چه میشنود که
به سمت من برگشت و مثل اینکه عقل از سرش پریده باشد، فقط گیج و گُنگ
نگاهم میکرد و من احساس میکردم قلبم از حیرت آنچه میبیند و میشنود، از
حرکت بازمانده و دیگر توان تپیدن ندارد. نه میتوانستم کاری بکنم، نه میشد
حرفی بزنم که بدنم حتی رمق سرِ پا ایستادن هم برایش نمانده بود و تنها محو غیرت
جوشیده در چشمان مجید نگاهش میکردم که آتش چشمانش از آذرخش عشق
و احساس درخشید و باز به سمت نوریه خروشید: این حَرَم رو ما با اشک چشممون
ساختیم و دست کسی رو که دوباره بخواد به سمتش دراز شه، قطع میکنیم! و
شاید نمیدید تا چه اندازه رنگ زندگی از صورتم پریده و عزم کرده بود هر چه در این
مدت از مسلک شیطانی نوریه بر سینهاش سنگینی میکرد، بر سرش آوار کند که
بی هیچ پروایی نوریه را زیر چکمه کلماتش لگدمال می کرد: بهت آدرس غلط
دادن! اونجایی که مغز امثال تو رو شستشو میدن و این مزخرفات رو تو سرتون فرو میکنن، باید از بین بره! اون جایی که باید با خاک یکی شه، اسرائیله! اونی که
دشمن اسلامه، آمریکاست! اونوقت سرِ تو بچه وهابی رو به این چیزها گرم میکنن،
تا به جای اینکه با اسرائیل بجنگی، فکر منفجر کردن حرم مسلمونا باشی! و باید
باور میکردم مجید همه حرفهای نوریه را شنیده و سرانجام آتش غیرت خوابیده زیر خاکستر صبر و سکوتش زبانه کشیده و این همان لحظهای بود که همیشه از آن
میترسیدم و حالا مقابل چشمانم جان گرفته بود که نوریه به سمتم آمد و با صدایی
که از پریشانی به رعشه افتاده بود، بازخواستم کرد: شوهرت شیعهاس بدبخت؟!!!
و به جای من که دیگر حالی برایم نمانده بود، مجید جوابش را با فریادی جسورانه
داد: برای تو شیعه و سنی چه فرقی میکنه؟!!! تو که غیر از خودت همه رو کافر
میدونی! که نوریه روی پاشنه پا به سمتش چرخید و مثل حیوان ناتوانی که در بند
شجاعت و جسارت مجید گرفتار شده باشد، زوزه کشید: تو شیعهای؟!!! و
مجید چقدر دلش میخواست این نشان افتخار را که ماهها در سینه پنهان کرده
بود، به رخ این وهابی بکشد که با سرمستی عاشقانهای شهادت داد: خیلی از
شیعه میترسی، نه؟!!! از شنیدن اسم شیعه وحشت میکنی؟!!! آره، من
شیعهام! و دیگر امیدم برای مخفی نگه داشتن این راز به ناامیدی کشید که قامتم
از زانو شکست و ناتوان روی زمین نشستم و تازه به خودم آمدم که قلب کوچک
کودکم چطور به تپش افتاده و دیگر به درستی نمیفهمیدم نوریه با دهان کف کرده
بالای سرم چه داد و قالی به راه انداخته و فقط فریاد آخر مجید را شنیدم: برو بیرون
تا این خونه رو رو سرِت خراب نکردم! و از میان چشمان نیمه بازم دیدم که نوریه
شبیه پارهای از آتش از در بیرون رفت و از مقابل نگاهم ناپدید شد و همچنان
صدای جیغهای دیوانهوارش را میشنیدم که به من و مجید ناسزا میگفت و
برایمان خط و نشانهای آنچنانی میکشید. تکیهام را به دیوار داده و نفسم آنچنان
به شماره افتاده بود که مجید مضطرب مقابلم نشست و هر چند هنوز آتش غیظ و
غیرتش خاموش نشده بود، ولی میخواست به جان آشفته من آرامش بدهد که با
چشمان بیرمقم نگاهش کردم و زیر لب ناله زدم: مجید چی کار کردی؟ از
نگاهش میخواندم که از آنچه با نوریه کرده، پشیمان نشده و باز قلبش برای حال
خراب الههاش به تپش افتاده بود که با پریشانی صدایم میزد: الهه حالت خوبه؟
و در چهره من نشانی از خوبی نمانده بود که سراسیمه به سمت آشپزخانه رفت تا
به خیال خودش به جرعهای آب آرامم کند و خبر نداشت طوفان ترس و وحشتی که به جان من افتاده، به این سادگی ها قرار نمیگیرد...
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
اجتماع بزرگ مردمی #عید_بیعت
📆 وعده ما: جمعه ۲۳ شهریورماه ۱۴۰۳، مصادف با نهم ربیعالاول، سالروز آغاز امامت امام زمان عجلاللهفرجه
سخنران: حجة الاسلام محمد شجاعی
مداح: حاج ابوذر روحی
مشهد مقدس_ میدان شهدا_ ساعت ۱۵
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba