1_192206996.pdf
حجم:
485.8K
♦️ وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی منتشر شد
🔹سپهبد قاسم سلیمانی: خدایا برای دفاع از دینت، دویدم و افتادم و بلند شدم.
#سپهبد_قاسم_سلیمانی
✨✨✨✨
@ba30ratt 👈
#بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
چهلمین روز...
خداوندا ! تو را شکرگزارم که پس از عبد
صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز ـ که جانم فدایِ جان او باد ـ قرار دادی.
فرازی از وصیت نامه سردار دلها #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
✨✨✨✨
@ba30ratt 👈
#بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥کمپین لشگر عشق در خاورمیانه
🔺کمپین اجرای سرود "لشکر عشق" به مناسبت «چهلمین روز شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی» همزمان در ۴۰ نقطه در کشورهای #ایران، #سوریه، #عراق، #فلسطین و #لبنان برگزار شد.
#سردار_دلها 🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
بصیرت
#رمان_سجاده_صبر #قسمت_153 از خونه که بیرون زد، هوای تازه به جفتشون انرژی داده بود، فاطمه نگاهی س
#رمان_سجاده_صبر
#قسمت_154
سهیل با یک لیوان آب وارد شد و اون رو به سمت فاطمه گرفت. فاطمه آب رو نوشید و تشکر کرد، سهیل مضطرب نگاهش میکرد که فاطمه گفت: چرا اینجوری نگاه میکنی؟ یه دل درد داشتم عزیزم!
-یه دل درد وقتی بچه ای توی دلته یعنی خیلی چیز، از کی دل درد گرفتی؟
-از دیروز
-خون ریزی که نداشتی؟
فاطمه با شرمندگی نگاهش کرد و آروم گفت: یک کم
سهیل که ترسیده بود با صورتی رنگ پریده گفت: از کی؟
-نگران نباش سهیل چیزیم نیست
-میگم از کی؟ از امروز؟
فاطمه که میترسید حقیقت رو بگه چیزی نگفت، سهیل عصبانی نگاهش کرد و گفت: با توام، از کی خون ریزی داشتی
و به من نگفتی؟
فاطمه چند لحظه مکث کرد و بعد با صدای آرومی گفت: از دیروز ... دیشب میخواستم بهت بگم اما خیلی خسته
بودی، بعدش هم خون ریزی قطع شده بود، امروز دوباره شروع شد ...
سهیل عصبانی از جاش بلند شد و به سمت کمد رفت و گفت:
-لباست رو عوض کن میریم دکتر که عقل ناقصت رو نشون بدیم ببینیم میتونن کاری واسش کنن یا نه، پاشو
فاطمه که میدونست سهیل خیلی عصبانیه چیزی نگفت، مطمئن بود اگر اتفاقی افتاده باشه دیگه کاری از دست کسی بر نمیاد نمیدونست باید دعا کنه بچه چیزیش نشده باشه یا اینکه ...بعد از علی چطور اون همه تلاشی رو که برای
تربیتش کرده بود میتونست تکرار کنه ... نه ... خسته تر از این بود که بخواد بچه ای تربیت کنه، همین ریحانه برای
هفت پشتش کافی بود و دلش هم
نمی خواست بچه ای رو به دنیا بیاره و بسپارتش به دست دنیا که هر جور خواست تربیت شه ... کاری که می خواد خوب انجام نشه، بهتره هیچ وقت شروع نشه ... با این وجود عصبانیت سهیل مجبور به اطاعتش کرده بود،
از جاش بلند شد و پشت سر سهیل از اتاق خارج شد.
ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba