خداحافظیِ شرافتمندانهٔ مهندس ایرانی با گوگل
🔹علیرضا ذاکری، مهندس ایرانی شاغل در گوگل بهعلت همکاری گستردهٔ این شرکت آمریکایی با رژیم صهیونیستی، همکاری با آن را متوقف کرد و نوشت: خوشحالم که اعلام کنم گوگل را ترک کردهام؛ زیرا این تصمیم نشاندهندهٔ ارزشهای من است.
@ba30ratt 👈
🔹ذاکری در این مورد نوشته: پساز اطلاع از مشارکت گوگل در پروژهٔ «نیمباس» نگرانیهای خود را برای چندین ماه بیان کردم. متأسفانه باوجود تلاش بسیاری از کارکنان، مدیریت این شرکت تصمیم گرفت موضع خود را حفظ کند و نگرانیهای جمعیِ ما را نادیده بگیرد. زندگی بهگونهای که با ارزشهای اصلی شما در تضاد باشد، فوقالعاده چالشبرانگیز است. انتخاب گزینهٔ خروج از گوگل آسان نبود، اما لازم بود.
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۹۷ خسته از این همه تلاش بینتیجه، سرم را به دیوار گذاشته و به جهیزیه در هم
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت۱۹۸
حالا مجید لحظهای دست بردار نبود و از تماسهای
پیدرپیاش، گوشی بین انگشتانم مدام میلرزید و من دیگر توانی برای حرف زدن نداشتم که گوشی را خاموش کردم تا دیگر اسم مجید را هم روی صفحه موبایل نبینم که حتی از نام زیبایش خجالت میکشیدم. روی تخت از سر درد و کمر درد به خودم میپیچدم و با صدای بلند ناله میزدم. بعد از یک روز که حتی یک قطره آب از گلویم پایین نرفته بود، آنچنان حالت تهوعی گرفته بودم که احساس میکردم فاصلهای با مرگ ندارم. بند به بند بدنم میلرزید، تا سر انگشتانم از درد ضعف میرفت و خدا میداند که اگر بخاطر حوریه معصوم و نازنینم نبود، دلم میخواست چشمانم را ببندم و دیگر باز نکنم و باز به خاطر گل روی دختر عزیزم، به زندگی دل بسته بودم. میتوانستم با تمام وجود مادریام احساس کنم که با این همه غم و غصه چه ظلمی به کودکم میکنم و دست خودم نبود که همه زندگیام به مویی وصل بود. نمیدانستم تهدید عاشقانهام با دل مجید چه کرده که کارش را در پالایشگاه رها کرده و راهی بندر شده، یا برای همیشه از خیر عشق الههاش میگذرد که صدای پدر بند دلم را پاره کرد. قفل در را باز کرده و صدایش را از اتاق پذیرایی میشنیدم که به نام صدایم میکرد: الهه؟ کجایی الهه؟ وحشتزده گوشی را زیر بالشت پنهان کردم و تا خواستم با بدن سنگینم از جا بلند شوم، به اتاق خواب رسیده بود. در دستش یک پاکت کمپوت آناناس بود و با مهربانی پُر زرق و برقی که صورت پیرش را پوشانده بود، حالم را پرسید. با دستپاچگی اشکهایم را پاک کردم و همانطور که روی تخت مینشستم با صدایی بُریده پاسخ احوالپرسیاش را دادم که روی صندلی کنار اتاق نشست و با خوشرویی بیسابقهای شروع کرد: اومدم بهت یه سری بزنم، حالت رو بپرسم! باورم نمیشد از زبان تلخ و تند پدرم چه میشنوم که به چشمانم دقیق شد و پرسید: چرا گریه میکنی؟ کمی خودم را
جمع و جور کردم و خواستم پاسخی سرِ هم کنم که سری تکان داد و گفت: میدونم، این مدت خیلی اذیت شدی! سپس برق شادی در چشمانش دوید و با ذوقی کودکانه مژدگانی داد: ولی دیگه تموم شد! از این به بعد همه چی رو به راه میشه! زندگی بهت رو کرده! پاکت کمپوت آناناس را کنار صندلی روی زمین گذاشت و در برابر چشمان سرخ از اشکم که حالا تنها حیرت زده نگاهش میکرد، با خوشحالی ادامه داد: اینا رو عماد داده تا برات بیارم. نمیدانستم از چه کسی صحبت میکند که خودش به آرامی خندید و گفت: داداش نوریه رو میگم. از شنیدن نام برادر نوریه، سراپای وجودم از خشم آتش گرفت که هنوز تصویر نگاه آلوده و طعم طعنههای بیشرمانه اش را فراموش نکرده بودم و پدر بیتوجه به
گونههایم که از عصبانیت سرخ شده بود، همچنان میگفت: پسر خوبیه! الآنم که
نوریه و خونوادهاش با من سنگین شدن، اون با من خوبه! سپس کمی خودش را
روی صندلی جلو کشید و همانطور که به چشمان خشمگینم خیره شده بود، با صدایی آهسته زمزمه کرد: خیلی خاطرت رو میخواد! از روزی هم که فهمیده با اون پسره الدنگ به هم زدی، پات وایساده! برای یک لحظه احساس کردم قلبم از بیغیرتی پدرم از حرکت باز ایستاد که دوباره به صندلی تکیه زد و با بادی که به گلویش انداخته بود، اوج بیشرمی برادر نوریه را به رُخم کشید: امروز صبح که رفته بودم به نوریه خبر بدم احضاریه دادگاه اومده، عماد منو کشید کنار و باهام حرف زد! گفت به محضی که طلاق بگیری، خودش برات پا جلو میذاره! به پیشانیام دست نکشیدم اما به وضوح احساس کردم که عرق شرم به جای صورت پدر، پیشانی مرا پُر کرده که همه تن و بدنم از تجاوز یک غریبه لااُبالی به زندگی من و همسرم، به رعشه افتاده و زبانم دیگر در دهانم نمیچرخید تا جوابی به این همه لاقیدی پدر پیرم بدهم که خودش چین به پیشانی انداخت و در برابر بُهت لبریز تنفرم با حالتی به اصطلاح خیرخواهانه نصیحت کرد: دیگه غصه چی رو میخوری؟ هنوز طلاق نگرفته،خواستگارت پا به جفت وایساده! و بعد مثل اینکه کاخ خوشبختی من پیش چشمانش مجسم شده باشد، لبخندی زد و با دهانی که نه تنها به هوای خوشبختی من که به آرزوی پیوندی دیگر با خانواده نوریه، آب افتاده بود، ادامه داد: الهه! خوشبخت میشی! عماد پولداره! با اصل و نسبه! خوش اخلاق و خوش برخورده! از همه مهمتر مثل این پسره رافضی، کافر و مشرک نیس! زندگیات از این رو به اون رو میشه!...
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
یافتههای جدید محققان نشان میدهد الگوریتم شبکه اجتماعی ایکس بهصورتی تغییر کرده تا پستهای ایلان ماسک و محافظهکاران را که برای حمایت از دونالد ترامپ منتشر شدهاند، بیشتر در معرض دید کاربران قرار دهد.
@ba30ratt 👈
🔹این تحقیق که دانشگاه فناوری کوئینزلند (QUT) انجام داده حکایت از آن دارد که پستهای ایلان ماسک در شبکه اجتماعی ایکس ناگهان بسیار محبوبتر شدهاند. بالا رفتن محبوبیت پستهای او ناشی از تغییراتی است که او در الگوریتمهای این پلتفرم ایجاد کرده تا حساب کاربری خود و سایر محافظهکاران را تقویت کند. ایلان ماسک یکی از بزرگترین حامیان دونالد ترامپ، رئیسجمهور جدید ایالات متحده، است.
@ba30ratt 👈
🔹به گفته محققان، این تغییر در الگوریتمهای ایکس از زمان اعلام حمایت ایلان ماسک از ترامپ اعمال شده است. محققان همچنین دریافتند سایر حسابهای کاربری جمهوریخواهان و محافظهکاران نیز با افزایش تعامل و بازدید روبهرو بودهاند. البته این میزان افزایش در مقایسه با حساب کاربری شخصی ماسک کمتر است.
#سواد_رسانه
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
🔴 بیانیه مشترک وزارت امور خارجه و سازمان انرژی اتمی ایران: بدلیل بدعهدی های کشور های غربی و براساس قوانین بین المللی، ایران در پاسخ به تصویب قطعنامه ضد ایرانی، دستور راه اندازی سانتریفیوژ های جدید و پیشرفته را صادر کرد.
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
هک بزرگترین شرکت پوششی واحد ۸۲۰۰ رژیم صهیونی
@ba30ratt 👈
گروه سایبری حنظله:
🔹بزرگترین شرکت پوششی واحد ۸۲۰۰ رژیم صهیونی را هک کردهایم. واحد ۸۲۰۰ برای مخفی ماندن و ناشناخته ماندن شرکتهای پوششی زیادی ایجاد کرده است که بزرگترین آنها سیلیکام است!
🔹این شرکت مسئولیت طراحی و اجرای کلیه ایستگاه های جاسوسی الکترونیکی واحد ۸۲۰۰ و موساد در سرزمین های اشغالی و سراسر جهان را بر عهده دارد.
🔹تمامی اعضای کلیدی و مدیران ارشد شرکت از افسران مخفی رده بالای واحد ۸۲۰۰ هستند که هویت و مدارک آنها به زودی منتشر خواهد شد!
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
قالیباف: راهاندازی سانتریفیوژهای پیشرفته آغاز شد
@ba30ratt 👈
رئیس مجلس:
🔹پاسخ متقابل جمهوری اسلامی ایران به این سوءاستفاده سیاسی از شورای حکام آژانس بلافاصله در دستور کار قرار گرفت و راهاندازی مجموعهای از سانتریفیوژهای جدید و پیشرفته آغاز شد.
🔹حکم دیوان کیفری بینالمللی نخستین حلقه از زنجیره اقداماتی خواهد بود که سران جنایتکار رژیم را در پیشگاه مردم جهان محاکمه خواهد کرد.
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
#طوفان_الاقصی
♦️بازسازی مباحثه «کنت والتز» و «اسکات سیگن» این بار با حضور «استفن والت»
🌐 ایران مسلح به سلاح هستهای جهان را بیثباتتر میکند یا ثباتمند؟!
علی قنادی
🔺هفتم اکتبر ۲۰۲۳، ظرفیت این را دارد که چشماندازهای استراتژیک در غرب آسیا را تغییر دهد. برای اولینبار، تقابل ایران و اسرائیل از یک رویارویی پنهان به کشمکشی آشکار تبدیل شده است و حدس و گمانها درباره شدت، گستردگی و تبعات آن با حساسیتی کمنظیر دنبال میشود. شاید کسانی که در داخل تونلهای پیچدرپیچ غزه در حال طراحی هفتم اکتبر بودند به فکرشان هم خطور نمیکرد این عملیات، اینقدر بر مناسبات غرب آسیا و فراتر از آن اثرگذار شده و چنین مغناطیسی از مناسبات قدرت در جهان را جلب خود کند. متن حاضر، در واقع بازسازی ابتکاری مناظره سال ۲۰۰۷ والتز و سیگن با در نظرگرفتن تحولات اخیر به ویژه جهان بعد از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ است که البته استفن والت (Stephen Walt)، استاد روابط بینالملل دانشگاه هاروارد نیز بهآن ملحق شده و به یک مناظره سهجانبه با حضور یک مجری فرضی به نام «جان» تبدیل شده است.
👈🏻 متن کامل در لینک زیر:
🔗 Javann.ir/1266140
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
@ba30ratt 👈
بصیرت ____دریچه ای به______آگاهی
بصیرت
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت۱۹۸ حالا مجید لحظهای دست بردار نبود و از تماسهای پیدرپیاش، گوشی بین انگش
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت۱۹۹
حالا مجید پاک و نجیب من، کافر و مشرک شده و برادر بیشرم و حیای نوریه میخواست پیک خوشبختی من شود! از وحشت سخنان شوم و شیطانی پدرم، زبانم بند آمده و نگاهم به دهانش خشک شده بود و هنوز باورم نمیشد پدرم که روزی یک مسلمان مقید بود، در مسلک تفکر تکفیر کارش به کجا رسیده که برای دختر شوهردارش، مراسم خواستگاری تدارک
می بیند که زبان گشود و حرفی زد که احساس کردم در و دیوار خانه بر سرم خراب شد: راستش من بهش گفتم دخترم حامله اس. گفتم به فرض اینا همین امروز هم که طلاق بگیرن، نمیتونم دخترم رو عقدت کنم. باید صبر کنی بچه اش به دنیا بیاد. و اگر اشتباه نکنم اینبار زبان شیطان در دهانش چرخید که نه فقط دل من و دخترم که از جنایت جملاتش زمین و آسمان به لرزه افتاد: ولی عماد یه چیزی گفت، دیدم راست میگه. گفت این بچه نطفهاش ناپاکه! گفت نوهای که از یه کافر رافضی باشه، میخوای چی کار؟ گفت سقط کن و خلاص! یه آدرس بهم داد که بری خودت رو راحت کنی. بچه رو که سقط کنی، به محضی که طلاق گرفتی، میتونی با عماد عقد کنی! دیگر تپشهای قلبم را در سینهام احساس نمیکردم و به گمانم از پُتک کلمات مرگباری که یکی پس از دیگری بر فرق سرم کوبیده میشد، مُرده بودم که دیگر جریان نفسم هم بند آمده و با آخرین رمقی که برایم مانده بود، خودم را نگه داشته بودم تا از لب تخت به روی زمین سقوط نکنم و همچنان از دهان پدر آتش جهنم بیرون میریخت که کاغذ کوچکی را از جیب پیراهن عربیاش بیرون آورد و همانطور که روی پاکتِ کمپوت ها قرارش میداد، خندید و گفت: عماد انقدر خاطرت رو میخواد که
خودش قراره فردا صبح بیاد دنبالت، با هم بریم همون جایی که میگفت. اینم آدرسش. میگفت از آشناهاشونه، مطمئنه. وقتی بچه رو سقط کنی و دیگه حامله نباشی، کارمون تو دادگاه هم راحتتر میشه. مهریه رو مثل سگ میاندازی جلوش و فوری طلاق میگیری! که موبایلش زنگ خورد و همین که نگاهش به صفحه
موبایل افتاد، ذوق زده خبر داد: عماده! زنگ زده خبر بگیره که فردا چه ساعتی بیاد! و همانطور که به سمت در میرفت، به جای جانِ به لب رسیده من، پاسخ پیشنهاد بیشرمانه خودش را با صدای بلند داد: من بهش میگم دخترم راضیه!
و بعد صدای قهقهه خندههای مستانهاش با برادر نوریه، گوشم را کَر کرد و به قدری مست کرده بود که بیآنکه در را به رویم قفل کند، از پلهها پایین رفت. دستم را روی بدنم گرفته بودم و مثل اینکه از ترس از دست دادن دخترم، هوش از سرم رفته باشد، نمیدانستم چه کنم و به چه کسی پناه ببرم. حرکت نرم و پُر نازش را زیر انگشتانم احساس میکردم و با زبانی که از وحشت به لکنت افتاده بود، زیر لب صدایش میکردم: عزیز دلم! آروم باش! نمیذارم کسی اذیتت کنه! اگه بمیرم، نمیذارم کسی دستش به تو بخوره! قربونت برم! نترس، مامان اینجاس... و نتوانستم خودم را روی تخت نگه دارم که از شدت ضعف و سرگیجه، چشمانم طوری سیاهی رفت که تمام اتاق پیش نگاهم تیره شد و با پهلو به زمین خوردم و دیگر توانی برای ناله زدن نداشتم که تنها صورتم از درد در هم فرو رفت و باز با مِهر مادریام صدایش کردم: فدات شم! نترس عزیزم...و دلم به سلامت دخترم خوش شد که با ضربی که به پهلویم وارد شده بود، هنوز شنای ماهیوارش را در دریای وجودم احساس میکردم. همانطور که با یک دستم کمرم را گرفته بودم، با دست دیگرم به ملحفه تشک چنگ انداختم تا از جا بلند شوم و هنوز کاملاً برنخاسته بودم که قدمهایم لرزید و
نتوانستم سرِ پا بایستم که دوباره روی زمین زانو زدم. از دردی که در دل و کمرم پیچیده بود، ملحفه تشک را میان انگشتان لرزانم چنگ میزدم و در دلم خدا را صدا میکردم که به فریادم برسد. آهنگ زشت کلمات پدر لحظهای در گوشم قطع نمیشد و به جای برادر بیحیای نوریه و پدرِ بیغیرتم، من از شدت شرم گریه میکردم. حالا تنها راه پیش پایم به همان کسی ختم میشد که ساعتی پیش با دست خودم دلش را از جا کَنده بودم و دعا میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد که به فریاد من و دخترش برسد. همانطور که روی زمین نشسته و از درد بیکسی بی صدا گریه میکردم، دستم را زیر بالشت بردم تا گوشی را پیدا کنم. انگشتانم به قدری میلرزید و نگاهم آنقدر تار میدید که نمیتوانستم شماره محرم دلم را بگیرم و همین که گوشی را روشن کردم، لیست سی و چهار تماس بیپاسخِ مجید به نمایش در آمد تا نشانم دهد که همسر مهربانم پشت گوشی خاموشم چقدر پَر پَر زده و حالا نوبت من بود تا به پای غیرت مردانهاش بیاُفتم و هنوز هم به قدری بیقرارم بود که بلافاصله تماسم را جواب داد: الهه... و نگذاشتم حرفش تمام شود که با کولهباری از اشک و ناله به صدای گرم و مهربانش پناه بُردم: مجید! تو رو خدا به دادم برس! تو رو خدا بیا منو از اینجا ببر! مجید بیا نجاتم بده...
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
#سواد_رسانه
عکس سمت راست خبری از یک کانال تلگرامی ( که منبعش رو تسنیم زده ) مبنی بر مسمومیت کودکان و توصیه های پزشکی و...
عکس سمت چت صفحه خبرگزاری تسنیم و سرچ «ماکارانی » برای پیدا کردن خبری در مورد فوق.
@ba30ratt 👈
مشاهده میفرمایید که هیچ خبری در باره موضوع کانال در سایت خبرگزاری نیست.
بعضی از افراد به صرف درج یک کلمه در پایین هر متنی آن را قبول میکنند و زحمت یک جستجوی ساده را هم نمیکشند!
مراقب باشیم: فضای مجازی با خوبی ها فوایدش میتواند مختل کننده امنیت روانی، اجتماعی، سیاسی و حتی نظامی یک جامعه شود.
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba
تأیید نشده:
🔴 کودتای ناموفق در ستاد فرماندهی دمشق
@ba30ratt 👈
🔹خبرگزاری سانا وابسته به وزارت دفاع سوریه:
تلاش خیانت و کودتای مسلحانه برای در اختیار گرفتن تصمیم گیری نظامی در ساختمان فرماندهی ستاد در دمشق که توسط افسران مرتبط با کشورهای خارجی انجام گرفت، خنثی شد.
http://eitaa.com/joinchat/1457520640Cc36b961aba