فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسر شهید:
آقا نوید خیلی امام رضا (ع) رو دوست داشت،، خیلی زیاد
ازهر فرصتی برای زیارت امام رئوف استفاده میکرد حتی به قول خودش یک روزه هم که شده بااتوبوس هم میرفت
گاهی تا زیارت راازدست ندهد بطور متوسط ماهی یکبار به زیارت میرفت
لقب "اباالجواد" راهم بیشتر از بقیه القاب حضرت به کار میبرد وغالبا بالقب اباالجواد امام را صدا میکرد
یکبار که یکی از آشنایان مشهد بود گفتم بگیم نائب الزیارمون باشند. گفت "ازطرف ما حضرت را اباالجواد خطاب کنند کافیه"
گفتم چرا اباالجواد؟ بابغض گفت: خیلی حضرت این لقب رو دوست داره، دلش میره
پ. ن: این فیلم وسلامش به آقا، مربوط به آخرین زیارت آقانوید هست حدود سه ماه ونیم قبل شهادت و دو هفته بعد این زیارت به سوریه رفت🥀
حتما ببینید👌
#شهید_نوید_صفری
#میلاد_امام_رضا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
💕همسر شهید:
آقانوید یک وصیتنامه داشت قبل از شهادت که به دوستش داده بود. سه وصیت داشت برای تشییع. یکی این که حتما با لباس پاسداری دفن شود؛ دیگر این که پیکرش را به حرم امام رضا علیه السلام ببرند و طوری بگردانند که پیکر، ضریح را ببیند❤️🔥
حرم امام رضا که رفتیم، با برنامه ریزی سپاه بود اما ما فقط یک ساعت در حرم بودیم. آقانوید خیلی امام رضایی بود. کتاب شهید نوید را هم که بخوانید، ارادت ایشان مشخص است. پیکر آقانوید که به مشهد آمد، گفتند تابوتشان را ایستاده بگیرید تا سلامی به حضرت رضا علیه السلام بدهد. با خودم گفتم خوش به حالت آقانوید؛ آخرین سلام را هم با بدن بی سر به آقا دادی🥀🍂🥀🍂
#شهید_نوید_صفری
#میلاد_امام_رضا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین پیام صوتی شهید قبل از رفتن به سوریه
به یکی از دوستانش در سفر مشهد💔
#شهید_نوید_صفری
#میلاد_امام_رضا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
آقا نوید عاشق این بودند که امام رضا را با لقب" اباالجواد" صدا کنن
بیایید در روز ولادت امام رضا جان
به نیابت از داداش نوید این طور سلام بدیم محضرشون ؛
💕السلام علیک یا ابالجواد یا علی بن موسی الرضا علیه السلام 💕
عاشق هاتون را دریاب امروز
امام رضا جان 💜
هدیه ی واریزی دوست عزیزمون به نیابت از شهید بزرگوار نوید صفری برای سهیم شدن در ثواب زیارت کربلای زائر اولی ها ♥️
دست خداوند نگهدارتان
حضرت زهرا آمین گوی دعاهایتان نور الهی روشن کننده راهتان
امام رضا جان ضامن آرزوهایتان
کربلای معلی وسیع در روزی تان 🤲
#پویش_زیارت_اولی_ها
#چله_زیارت_عاشورا
#شهید_نوید_صفری
#میلاد_امام_رضا
شما امرور از امام رضا جان چی عیدی میخواین ؟
اینجا از حرف های دلتون و حاجت هاتون برای امام رضا بنویسید
میخونیم
همگی آمین میگیم 🤲
لینک ناشناس مون👇
https://harfeto.timefriend.net/16839138673523
باند پرواز 🕊
شما امشب از امام رضا جان چی عیدی میخواین ؟ اینجا از حرف های دلتون و حاجت هاتون برای امام رضا بنویسید
پیام این عزیزمون چون ناراحت کننده بود
نمی خواستیم ارسال کنیم 😔
ولی خب
خودمون خواستیم از حرف های دلتون برامون بگید..💗
نمی دونم واقعا چی بگم و نمی دونم مشکل شون چیه دقیقا!
فقط بیایید با همدیگه دعا کنیم براشون که حال دلشون خوب بشه و شهدا راه درست و راه سعادت را براشون باز کنن ان شاءالله 🤲
#میلاد_امام_رضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام رضا خیییییلی دوستت دارم ♥️
میلادت مبارک امام مهربانی ها🌸
#میلاد_امام_رضا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید👌
مداحی شهید نوید صفری در حرم امام رضا(ع)💗
#شهید_نوید_صفری
#میلاد_امام_رضا
#اباالجواد
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
💕معرفی شهید
شهید سعید علیزاده، ۱۲ اردیبهشت ماه سال ۶۸ به دنیا آمد. پاسدار بود و در ۲۶ سالگی در شمال حلب سوریه حین آزادسازی شهرهای نبل و الزهرا با اصابت گلوله در روز ۱۲ بهمن سال ۹۴ به شهادت رسید. پیکر پاکش نیز در روز ۱۵ بهمن ماه در گلزار شهدای دامغان (استان سمنان) آرام گرفت.
وقتی آقا سعید شهید شد، دوستش کنارش ماند تا پیکرش را برگرداند که بعد از ساعتها موفق شد. در آن حال، آقا نوید صفری که نظارهگر آسمانی شدن رفیقش بود، شروع به خواندن روضه علمدار کرد و خواند..
آقا نوید هم چند صباحی بعد در ۲۰ آبان ماه ۹۶ در بوکمال سوریه آسمانی شد و شاید آقا سعید این دفعه روضه علمدار را بر بالین او زمزمه کرده باشد..
#شهید_سعید_علیزاده
#شهید_نوید_صفری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت شهید نوید از لحظه ی شهادت رفیق شهیدش سعید علیزاده ❤️🔥💔
#شهید_نوید_صفری
#شهید_سعید_علیزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونایی که دلشون برای امام رضا تنگ شده 💔😭
آقا جان بطلب ..
#میلاد_امام_رضا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
🌹شهید حاج محسن کاظمی🌹
تولد : 1344
شهادت: 1364/12/8
محل شهادت: مریوان
عملیات: والفجر 9
آقا محسن دومین فرزند شهید خانواده و فرمانده محور آویهنگ کردستان و فرمانده گردان امام حسن(ع) در تیپ یکصده و ده شهید بروجردی بود.
5 سال در کردستان محروم در کنار شهید حاج اکبر آقابابایی با کومله مبارزه کرد
هر شب در یکی از پایگاه ها مستقر می شد تا دشمن رد ایشان را نزند و کومله هم برای سرشان جایزه تعیین کرده بود.
4 ماه قبل از شهادت به خانه خدا مشرف شد و امضای آسمانی شدنش را گرفت، و در عملیات والفجر 9 در کردستان مظلوم با اصابت ترکش به سر به شهادت رسیدند.
حاج محسن سه شنبه نماز امام زمانش ترک نمیشد و خیلی علاقه خاصی به آقا ابوالفضل(ع) داشت و وقتی جنازه برادر شهیدش را دید به گریه افتاد و گفت حالا میفهمم که چرا امام حسین (ع) وقتی برادر شهیدشان را دیدند فرمودند کمرم شکست و حاج محسن گفت بعد از برادر دیگر جای من در این دنیا نیست و برادرم در شهادت از من سبقت گرفت.
حرف دلش این بود:( خدایا شکر که در این جنگ وارد شدیم و لیاقت شهادتمان دادی. ای دست اندرکاران نظام صادقانه به این ملت محروم خدمت کنید و یاران امام را حمایت کنید).
🌹🌹🌹
🌹شهید مهدی کاظمی🌹
تولد: 1346
شهادت: 1362/12/10
عملیات: خیبر
محل شهادت: مجنون
با تغییر سنش در شناسنامه به جبهه کردستان اعزام شد تا به گفته خودش در صفوف متحد سربازان امام(رحمه) با کفار بجنگد. سپس به همراه برادر به جنوب رفت و آرپیچی زن شد و به مدت 5 ماه در منطقه بود و در تاریخ دهم اسفند ماه به شهادت رسید.
با رفتن حاج محسن به کردستان مهدی از دوری برادر رنج می برد و دلتنگش شده بود و دیگر پایگاه بسیج هم دل بی قرارش را تسلی نمی داد،
حاج محسن مهدی را با خود به جبهه برد و به خانواده اش گفته بود خوب مهدی را ببینید چراکه او دیگر برنمیگردد. آرپیچی زن گردان یا زهرا(س) قبل از عملیات خیبر دست و پایش را حنا گذاشت و مهیای شهادت شد، حاج محسن به او گفت( مواظب باش از من جلو نزنی، قرار است من شهید شوم نه شما) مهدی هم که دیر آمده بود و زود قصد پرکشیدن داشت، از پیشمان رفت و در وصیت نامه برایمان نوشت:
من به جبهه آمدم تا جاده را هموار سازم که اسلام عزیز در عالم گسترده کشتی اسلام به سوی اقیانوس عدل جهانی روانه شود.
🌹🌹🌹
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
🌹شهید حاج محسن کاظمی🌹 تولد : 1344 شهادت: 1364/12/8 محل شهادت: مریوان عملیات: والفجر 9 آقا محسن دو
مزار این دو برادر شهید والامقام گلستان شهدای اصفهان هست
شادی روح مطهرشون صلوات🌷🌷
باند پرواز 🕊
#داستان 💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح ✒قسمت سیام 0⃣3⃣ گوشیم شروع کرد زنگ خوردن 📱مامانم بود. بعد
#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت سی و یکم 1⃣3⃣
فرزانه با کنجکاوی گفت: معیارهات چی هست خانم؟! بعد من قضاوت کنم ببینم سخت گیر هستی یانه!😏
لبخندی زدم و گفتم: ایمان و عقل☺️
چشمهاشو گرد کرد گفت: همش همین!😳
یعنی خاک تو سر داعش!
هیچ کس نبوده بین این همه خواستگارهات ایمان و عقل داشته باشه؟ عجب!😐
من فکر کردم با توجه به خانوادهات توقع خونه آنچنانی، 🏠ماشین آنچنانی... 🚗
گفتم : فرزانه جان به نظرت ایمان داشته باشه یا عقل داشته باشه یعنی چی؟🧐
اخم هاشو کشید تو هم و گفت: یعنی ایمان داشته باشه و عاقل باشه😟
گفتم: زحمت کشیدی نابغه!😏
مشکل همین جاست! هر کسی از چیزی که میگه یه تصوری داره، به نظر بعضیها ایمان یعنی همین که طرف نمازش رو بخونه، میشه داشتن ایمان. از نظر بعضی دیگه همین که خوش اخلاق باشه و اهل دروغ و دغل نباشه میشه ایمان، از نظر یه نفر دیگه اگه اهل نافله و دعا باشه، میشه اهل ایمان. و یه عالمه نظر دیگه که هر کدومش فقط یه جزئی از ایمان را در بر میگیره ...👌
برای عقل هم همینجوره بعضی ها عقل را در داشتن خونه و مادیات میبینن و تدبیر در معاش، بعضی ها در نحوه ی برخورد با افراد، بعضی ها هم در درک و شعور توی موقعیتهای مختلف و...👌
ولی من یکی را می خوام به عنوان همسر انتخاب کنم که هم ایمان و هم عقل درستی داشته باشه یعنی مجموع چیزهایی که گفتم نه اینکه از هر کدومشون یه ذره...😊
فرزانه نگاهی بهم کرد و گفت: یا خدا! خوبه سخت گیرم نیستی!😅 بعید میدونم تو آسمون هم همچین کسی پیدا بشه! من پیشنهاد میدم ملت رو معطل نکن. زنگ بزن بگو نیان! چه کاریه؟ 😂
بعد یکدفعه گفت: ببینم نکنه یکی را زیر سر داری! هی برای این و اون بهانه میاری؟ کلک! عاشق شدی؟💘
دستهامو گذاشتم زیر چونم و گفتم: تو بعد از این همه سال هنوز من رو نشناختی؟🤔
جان من بگو چند بار این جمله را از من شنیدی؟!
عاقلانه انتخاب کنیم. عاشقانه زندگی!🥰
یه خورده لبهاشو کج و کوله کرد و گفت: راست میگی اصلا به رنگت هم عاشقی نمیاد! رنگ رخساره خبر می دهد از حال درون دختر!😁
بعد هم با آب و تاب این ابیات را خوند...
در وصل هم، زعشقِ تو اي گل در آتشم❤️🔥
عاشق نميشوي که ببيني چه ميکشم
با عقل آب عشق به يک جو نميرود
بيچاره من که ساخته از آب و آتشم...❤️🩹
گفتم: نگا فرزانه الکی ادعای عاشقی نکن! تو منو نمیشناسی ولی من، تو را بزرگت کردم تو بعد ازدواج هم عاشق بشی کار خداست باور کن... 💝
◀️ ادامه دارد ...
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع ❌
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت سی و دوم 2⃣3⃣
نگاهی بهم کرد و گفت: آره درست میگی به قول خانم مائده آدم دوستهایی را انتخاب میکنه که هم فکر وگرایشش باشن منم از این قضیه مستثنی نیستم!😇
گفتم: فرزانه این حرفها را رها کن به نظرت تفکری که خانوم مائده میگه باید همراه عمل باشه ممکنه به خطا بره حتی با وجود استفاده از عقل؟َ!😐
خیلی جدی گفت: آره چرا نمیشه! اتفاقا همین دیروز بود یه مطلبی از شهید حاج قاسم سلیمانی خوندم خیلی دقیق به همین نکته اشاره میکرد
گفتم چی بود مطلبش یادت هست؟
رفت سراغ کیفش شروع کرد گشتن گفت: چون نکته ی جالبی به نظرم اومد یادداشتش کردم📝 بذار از رو بخونم اشتباه نگم، حالا اگه بین این همه وسیله پیدا بشه! آهان دیدم ببین حاج قاسم میگه:
💢تیز فهمی بین این دو راه، که راه حق و راه باطل کدام است، خیلی مهم است. [در قضیه سوریه] خیلیها آمدند به آنها گرویدند، خیلیها هم آمدند این طرف و در مقابل آنها ایستادند.
در ظاهر، دو طرف دو شعار میداد؛ شعار اولی برای حکومت اسلامی بود، حکومت داعش چه بود؟ دولت اسلامی عراق و شام... ما برای مقابله با چه دولتی رفته بودیم. این خیلی فهم میخواهد...💢
گفتم: وای چه نکته ی مهمی! اسلام در مقابل اسلام!😨
فهم اینکه کدام اسلام حقه و کدام اسلام باطل چقدر گاهی سخته!😥
فرزانه سری تکون داد و گفت: سخت هست ولی با فهم انسان می تونه راه را پیدا کنه و میشه تشخیص داد فرق بین حق و باطل ...
مثلا همین جهاد نکاح اصلا با عقل و فطرت آدم جور در نمیاد!🤭 یا همین سر بریدن های زنها و بچه های مظلوم و خیلی کارهای باطل دیگه ایی که به نام اسلام میکنن!🤯
گفتم: حرفت درست ولی گاهی با زیبا نشون دادن گناه طرف نه تنها فکر نمیکنه که گناه! بلکه فکر میکنه به بهشت هم میرسه!😑
فرزانه گفت: من فکر میکنم منابعی هم که دست آدم قرار میگیره مهمه فرض کن ما تو آفریقا بودیم و بین قبیله ی سوسمار پرست! خوب طبیعیه که ما هم همون راه را می رفتیم...🦕
گفتم: قبول ولی خدا به انسان عقل داده حتی به همون آدم آفریقایی!😵💫
البته مهمه دنبالش بره یا نه!
فرزانه در حالی که با چشمهاش سقف را نگاه میکردگفت: اینکه عقل هم گفتی تنهایی نمی تونه انسان را به جای خوبی برسونه بدون اهل بیت و قرآن آخرش ناکجا آباده!😯
هر چند که واقعا جای شکر داره ما تو ایران زندگی میکنیم و وصل به منابع اصلیی هستیم...🤲
یکدفعه نگاهش را از سقف به چشمهای من خیره کرد و گفت:
اما یه چیزی خانم مائده ایرانیه!
و از ایران هم رفته سوریه!😵
و از اون روزهاش با جهاد سخت ولی شیرین یاد میکنه! واقعا چطور تونسته؟ 🥺
هنوز برام حل نشده با اینکه دو جلسه باهاش صحبت کردیم جز اینکه بیشتر گیج شدم چیزی دستگیرم نشد ...😞
◀️ ادامه دارد ...
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع ❌
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#داستان
💣 اعترافات یک زن از #جهاد_نکاح
✒قسمت سی و سوم 3⃣3⃣
گفتم: ایرانی بودن که واقعا شکر داره...
شاید خیلی راحت تر از بقیه جاها، اینجا دسترسی به این منابع باشه!
ولی مگه همین چند وقت پیش نبود؛ داعشی های ایرانی که حمله کردن مجلس! 😵با اینکه ایرانی بودن ولی تفکر داعش تو وجودشون رخنه کرده بود!😶
به نظرم مهم تر از در دسترس بودن منابع اینه که انسان فکرش را در دسترس چه کسی قرار بده!
اگر همه منابع هم باشه ولی آدم فکرش را به جای دیگهای سپرده باشه، توی منبع هم نشسته باشه باز فایدهای نداره! 😐
این جملهای که از حاج قاسم گفتی به نظرم باید با آب طلا نوشت، فهم خیلی مهمه! 💟 که اگر نباشه می بینی به اسم اسلام در مقابل اسلام می جنگن. بعد با یه کج فهمی راه را پیدا نمیکنی و دچار اشتباه میشی؟!
فرزانه گفت: اصلا مشکل همینجاست. از فهم این خانمه!🙁 همون جهت ماشین به قول خودمون!
صحبتهاش ذهن منو مشغول کرده!🤔
از یه طرف خودش اعتراف میکنه مجردیش یک بعدی بوده! از طرف دیگه بعد از ازدواجش تفکراتش عوض شده و رفتارش بر اساس تفکر و منطق و فهمه!🤥
در صورتی که سوریه رفتنش رو با حس خوبی بیان میکرد. که خوب متناقضه!😏
البته باید راجع به مدل تفکر و نوع فهمیدنش، سوال بپرسیم. اینکه واقعا چه جوری اصلا جهاد رو فهمیده که راضی به چنین کاری شده؟😨
یعنی شوهرش اینقدر قوی رو ذهن این خانم کار کرده! 😥
گفتم: دقیقا مصاحبه ی بعدی ما این پیچیدگی را باز میکنه ...
فرزانه گفت: البته اگر آقا رسولشون بذاره و دوباره یه پروژه درست نکنه!😬 بعد ادامه داد راستی چرا داداشش خونهی ایناست؟ چرا نرفته پیش خانوادش؟🙄
اصلا شوهر این خانم مائده کجاست که داداشش اومده بود یخچالشون رو ببره تعمیرگاه؟!🤔
بعد یه نگاه به من کرد و گفت: تو نمی خوای یه دستی به سر و صورتت بکشی؟ فردا شب خواستگاری داری!🤭
من که با سوالهای فرزانه حسابی رفته بودم تو فکر با چشمهای از حدقه بیرون زده گفتم: فرزانه خدا خوبت کنه از کجا به کجا میپری ؟ 😳
لبخندی زد و گفت: یه خانم در آن واحد حواسش به خیلی چیزها میتونه باشه! 😁
گفتم: خوب خانم حواس جمع چشمهات را خوب باز کن زیباییهای من را ببین! 😊اتفاقا به مامانم هم گفتم؛ دست نکشیده به سر و صورتم اینم! دست بکشم چی میشم!☺️
گفت: چقدر سخت میگیری خواستگار بیچاره چه گناهی کرده؟ یه کم دلبری کن دختر!🥰
گفتم: فرزانه جان دلبری جاش فقط برا دلبره! 💞و این آقای نمیدونم کی فقط خواستگار منه. از کجا معلوم شوهرم بشه؟! بذار شوهر کنم، بعد می بینی، راستی! نمیبینی. چون این زیباییها، فقط خاص آقامونه... 🤵♂
هنوز حرفم تموم نشده بود، سمیرا از در اومد داخل گفت: سلام! چه خبره اینجا؟ کی قراره دل ببره! کی دلبره!😍 کی شوهر کرده ما بی خبر موندیم؟😅
فرزانه بدون معطلی گفت: آخ چه خوب شد اومدی سمیرا! کار، کار خودته! این خانم خوشگله فرداشب خواستگار داره.😎
بیا و یه دستی به سر و صورتش بکش تا روح خواستگارش شاد بشه! من که زورم بهش نمی رسه! 😑
منم که دیدم اوضاع خیلی خرابه. مقاومت هم فایده نداره! فرار را بر قرار ترجیح دادم.😂 برگه مرخصی رو برداشتم و گفتم: تا شما ویسها رو پیاده کنید روی کاغذ، من یه سر برم پیش جلالی، مرخصی بگیرم...🔖
◀️ ادامه دارد ...
❌کپی بدون لینک کانال ممنوع❌
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz