.
میگفت ؛
دیدین تو این دعواها این لات ُ قلدرها
میخوان شاخ ُ شونه بکشن میگن : یه جوری میزنم
یکی از من بخوری ، یکی از دیوار !؟
همین . .
شرح روضه همینه . .😭😭
.
میزد مرا مغیره و یک کس به او نگفت
زن را کسی مقابل شوهر نمیزند😭❤️🔥_
#فاطمیه
.
مویت اگر که سوخت
عروس منی هنوز
افتاده ای به گریه چرا؟
خوب میشوی! :)🥀
+مظلوم علی😭
.
.
حق داشت اگر تابوت بر شانه هایش سنگینی میکرد
آخر علی
تمام آرزوهایش را
شبانه بر دوش میکشید...😭😭
~فآطمهجآنعلی 💔🥀
.
tmp_16090753326747086344084.mp3
4.74M
ناحلة الجسم یعنی
نحیف و دلشکسته میری
جوونی اما مادر پیری
بهونه سفر میگیری🕊🥀
🎙 #عبدالرضا_هلالی
جاااانسوز😭
#شهادت_حضرت_زهرا_تسلیت 🏴
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_نود_چهارم ✍ زندگی مشقِ شبِ عشق است؛ هم باید مراقب معلمی¹ که قرا
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_نود_پنجم
✍انسان چون سیستم و کارخانهی هدایت قلب
را جدی نمیگیرد،از طرفی فراموش میکند که
در وجودشاسرارینهفتهاست و آنرا سرسری
میگیرد ،لذا اینجاست که مخاطب خاصِ او در
قلب تغییر میکند و صفای باطناش دیگر آن
نورانیت خود را با دست نااهل میسپارد ..
از آن خواب زیبا وپرمفهوم وآن نشانه ی روشن،روحم پرواز کرده بود تا خدا واهل بیت علیهم السلامش،امید در درونم جوانه زده بود و دلم را گرم تر کرده بود اما بااین شرایط پیش رو چه باید میکردم؟باید اتاق خواب خودمان را در اختيارش قرارميدادم و او آنجا مشغول دود میشد وباچشم خودم سوختنش راميديدم! در حال مصرف،میوه و تنقلات و کافی میکس و گاهی چای میبردم وچون میلی به غذانداشت برنامه ی غذایی را طوری تنظیم میکردم که حداقل از غذای موردعلاقه اش بخورد ودر این بین عصبانیت ها،توهم اینکه من به او خیانت میکنم وبدبینی ها جای خود را داشت واگربخواهم بازش کنم از حوصله ی مخاطب خارج است!بنابراین فقط اشاره ی کوتاهی میکنم ...وقتی توهین میکرد بدجور به هم می ریختم وميسوختم!اوایل دنبال این بودم چرا تهمت میزند وچراهاي دیگر!اما کم کم فهمیدم شیشه توهم زاست ودرهرفرد یک خصوصیت را تشدید میکند!حالا گیر داده بود که تو چرا به فلان فامیل مرد سلام دادی؟ مگرميشد من درکنار همسرم که هستم سلام ندهم؟و.. این قبیل کنایه ها!آنقدر کش میداد که میخواستم خودم را خفه کنم!حالاديگر می ترسیدم وقتی با افراد فامیل چه در بود و چه در نبود او حتی سلامی کنم!شده بودم یک آدم گوشه گیر تا مبادا بحث درخانه بالا بگیرد واو مرا با مشت و لگد هایش ویران کند!مخروبه ای میشدم که با آمدن اقوام و خانواده باید خودم را بلندميکردم واز نو می ساختم!برای تک تک این کلمات تاوان تلخی در گذشته دادم و وقتی یاد آن روزهایی می افتادم که در حضور بچه ها زیر آن همه کتک کاری،دست وپاميزدم،قلبم دردميگيردوبه فکر این بودم چطور آرامش رابه این خانه ی تباه شده،بیاورم! روزهای پنج شنبه لحظه شماری میکردم برنامه مخاطب خاص شروع شود و پای این برنامه جان بدهم!تمام دردها وغصه ها و کنایه هاو شکستگی های یک هفته را می ریختم توی یک بقچه ی بغض و وقتی برنامه شروع میشد،بقچه را پهن میکردم و دانه دانه سیل راه می انداختم و بچه ها را پاي برنامه می نشاندم و آنها چقدر بااخلاص آقا را صداميکردند تا این رنج پایان یابد! باربد هم توی اتاق مشغول بود وباگوشي اش سرگرم!آه!آقاي امام حسین!من چقدر به شما مديونم!يادم هست که دختر و پسر کوچکم دستشان را میبردند از تلویزیون وروي گنبد می کشیدند و باهم اینکار را دیوانه وار انجام میدادیم وميخواستيم مارا نجات بدهد! آخر اوکشتي نجات بود،مگرنه؟! وقتی چشم مان گرم برنامه بود،بارانی بود و تمام که میشد دوباره راه می افتادیم دنبال دردهايمان و هرکس مشغول کار خودش میشد!در اوج سرما باربدبايد پنجره را بازميگذاشت!گرمش میشد وگر ميگرفت!زيردر را با ملافه ياپتو ميپوشاندم تا بو وسرما اينطرف نیاید وبه بچه ها آسیب نرسد! لامپ اتاق تا صبح روشن و باید بچه هارا ميخواباندم واز طرفی به باربد هم ميرسيدم!اگر خوابم میبرد دوباره با موجی از تهمت ها و کنایه ها روبروبودم!يعني خواب شبانه هم شده بود مایه ی دردسر!پس کی باید استراحت میکردم!صبح تازه باربد به خوابهای عجیب می افتاد گاهی خرگوشی و گاهی همراه با ادا واصول غیرطبیعی!ترس اضطراب دیوانه ام میکرد واز طرفی خوابم می آمد وازطرف دیگر باید کارهای خانه و پخت و پز انجام میدادم پرستاری از بچه هاو.......خدای من!الهی که هیچ کس دراين شرایط گیر نيفتد!همین اوضاع در حال تکرار و این بین اگر کاری عقب می افتاد،دعوا وک.ت.ک. و...دیگر مستجاب شدن دعاهایم رنگ باخته بود و نا امیدی داشت دهن کجی میکرد ولی بازهم روی پابودم!حالا باید اسباب کشی میکردیم!شهریور ۹۷بود!بابچه هاکارسختي بود ولی باید انجامش میدادم وباربدبخاطر شرایط خانه ی جدید کمي بهترشده بود ازلحاظ اخلاقی ولی روند مصرف همان بود گاهی تا صبح میرفت پیش سامان و بوی خطرهای جدید می آمد!
و این روزها ادامه دارد ...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اجازه هست راحت بگم
باور اول و آخرمه
مادر کربلا مادرمه..
صلیاللهعلیکیا
اباعبدالله الحسین🖤
و صلیاللهعلیکِ ایتها الصدیقه الشهیده 🕊🥀
#فاطمیه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
.
مولا جانم
🏴به احترام غم مادرت،بیا "مهدی"
🏴به قدرعمرکم مادرت، بیا"مهدی"
🏴به چادری که شده پرچم عزاداری
🏴به پرچم علم مادرت، بیا"مهدی"
🖤أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🖤
.
ای یادگار فاطمه که داغ دیده ای
در بستری ز غصّه و غم آرمیده ای...
آقا سرت سلامت از اینکه به دوشِ خود..
بارِ بزرگ ماتم مادر کشیده ای...💔
صبحتون مهدوی🖤🌱
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
اول صبح به سمت حرمت رو کردم
دست بر سینه سلامی به تو دادم ارباب
سر صبحی شده و باز دلم دلتنگ است
السلام ای سبب سینه تنگم ارباب...
صبحتون حسینی💚
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️خانوم جان، خودتون به ما اجازه دادید که مادر خطابتون کنیم..
😔ای کاش میدونستیم کجا باید بیایم و رو به روی قبرت صدات کنیم و بگیم
🏴سلام مادر🏴
🌹تسلای قلب امام زمان صدقه کنار بزاریم🌹
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_تسلیت 🖤🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
26.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حتماببینید و بهره ببرید✅
🏴 رسیدیم به عزای حضرت مادر😭
💔تنهایی گوش بدید حال و هواتون عوض میشه💔
التماس دعا
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_تسلیت 🖤🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🏴🕊
▪️این دعای
حضرت زهرا سلاماللهعلیها
را زیاد تکرار کنیم
▪️ خدایا مرا خرج کاری کن
که مرا بخاطرش آفریدی
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_تسلیت 🖤🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
به پشت پیراهن نوشتند:
می رویم تا انتقامِ
سیلی مادر بگیریم . .🖤🥀!'
#فاطمیه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
⭕️ سال 62 یا 63 بچههای #سپاه که دم درب #ریاست_جمهوری بودند گفتند یک پیرزنی از #اراک آمده و میگوید من حضرت #آقا را میخواهم ببینم. من رفتم گفتم بفرمایید #مادر! کاری داری شما؟ گفت که والله هر چی دارم و ندارم برداشتم آوردم بدهم به آقا برای #جبهه. من رفتم خدمت حضرت آقا و عرض کردم این طور شده است. گفتند سریع بگویید بیاید داخل. رفتم او را آوردم داخل. یک زیلو، یک سجادة نماز، یک #انگشتر یا #النگو - در حدّ همین چند قلم بود که - به حضرت آقا داد و گفت من دیگر امیدی به زنده بودن ندارم. همینها را دارم از مال دنیا و آمدم اینها را از طریق شما به جبههها بدهم و به این وسیله دِین خودم را ادا کرده باشم.
.
حالتی در آقا به وجود آمده بود که اصلاً وصفناپذیر بود. عظمت این زن را میدید که از اراک راه افتاده آمده و هر آنچه دارد و ندارد برای جبههها میدهد. او بعد مورد تفقد حضرت آقا قرار گرفت و تشکر کردند. بعد از اینکه آن پیرزن رفت، آقا یکی از کارمندان دفتر را صدا کردند و گفتند بروید آدرسش را بگیرد و در حدّ ممکن نیازهای اولیهاش را برطرف کنید. آن سجاده را آقا تا زمانی که در ریاست جمهوری بودند به عنوان سجادة خودشان حفظ کردند. البته چندین برابر پول آن را آقا به حساب جبهه واریز کردند، یعنی در واقع آن را خریدند. بعد فرمودند که بقیهاش هم در موزه باید باشد.🇮🇷
.
#خاطره
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر فلسطین، در روزی که میخندد...
سلام بر لحظه ی بوسه زدن، بر دست پدر...
سلام بر اشک های حلقه زده در چشم مادران...
سلام بر شوق چشم های کودکان...
و قسم به پرچم های برافراشتهی مقاومت...
که فلسطین، آزاد خواهد شد...
#فلسطین
#پیروزی_قدس_نزدیک_است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🔰درس ۵۰ روزه غزه برای شبهروشنفکران ایرانی!
•| مردم غزه به شبه روشنفکران ایرانی که بر خلاف ادعایشان، به مفهومی بنام وطن، تعهد ندارند، با صدای بلند و البته به شکل تراژیک میگوید؛
جان و مال و عزیزانمان را میدهیم فرزندانمان را به آغوش خاک میسپاریم، در خرابهها زیست میکنیم، بدون غذا و آب میمانیم اما #مهاجرت نمیکنیم، میمانیم و میسازیم
و درس دیگری را آموزش میدهد؛
عامل مصیبت های ما جبهه عبری - عربی و غربی است، نه جبههی مقاومت! بنابراین هر چه فریاد داریم بر سر دشمن میزنیم نه خودی!
#فلسطین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz