.
پیام این دوست مون یه زمانی به دستم رسید که واقعا مردد بودم از ارسال یک سری از مطالب و وقتی پیام شون را خوندم
واقعا اشکم جاری شد ...از اینکه باز هم در بزنگاه نشونه ای برام فرستاده شد❣
.
.
می دونید
وقتی رابطه کاملا یه رابطه ی یک طرفه باشه ..کسل کننده میشه..
کانال داری هم همین طوره ..
واقعا خادمین کانال با عشق و علاقه و صبوری مطالب را جمع آوری و دسته بندی می کنن
و وقتی بازخوردی از طرف مخاطبین دریافت می کنن خییییلی حالشون خوب میشه از اینکه مخاطب ها هستند و پیگیری می کنن مطالب را ..
.
.
خلاصه که قدردان همراهی تکتک شما خوبان هستیم 💐
باشید و بمونید در کنارمون ،که
قطعا
حتی خوندن یه مطلب در مورد شهدا و یا يک سلام سر صبح و آخر شب محضر آقا امام زمان و آقاسیدالشهدا
رزق تون بوده و نور برزخ و قیامت تون میشه ان شاءالله 🤲
خوشحال میشیم که همچنان با ما در ارتباط باشید و با ارسال نظرات و پیشنهادات تون ما را یاری کنید 🙏
.
.
لینک ناشناس کانال
برای عزیزانی که دوست دارند به صورت ناشناس پیام بفرستند👇👇
https://harfeto.timefriend.net/16839138673523
و اگه سوالی هست که دریافت جوابش ضروری هست می تونید به آیدی خادمین کانال که در توضیحات کانال درج شده
پیام بدین 🌹
.
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_صد_و_هفتم ✍ تو همان #رویایابدیِ زیبای نیازِ روحَم هستی که جز
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_صد_و_هشتم
✍ هیچکاری یک آن اتفاق نمیافتد
تغییرات یک شبِ و تحول یک
شبِ محصول یک رنج قوی از
رها شدن و بیخیال شدن از
نفس است که در هر شرایطی
متفاوت است و چه بسا حفظ
آن تحول و تغییر از خود تغییر
مهم تر باشد ..
انگار آن زن می خواست هم لج من دربیاورد،هم حرصش را خالی کند! ولی فقط خداميدانست که قرآن خواندن من وآرام گرفتن پسرش فقط برای رفع حاجت بود ولی اوفکرکردکه فخرفروشی کرده ام شاید!تازه،من آنقدر درگيرمشکلاتم بودم که چنین افکارورفتاري حتی در مخيلاتم نمی گنجید!حرکات بدنش حاکی از آن بود که میخواهد جلب توجه کند،عباس آقا که خنثی بودوباربد توجهی نداشت اما توجهش را جلب میکرد!مثلا قاشق توی کمپوت را می انداخت زمین و پشت میکرد تا برش دارد ومانتوي کوتاهش،بالا میرفت و...خب با تمام بی حجابی و کم وکاستی هیچ وقت چنین رفتارزشتي درمقابل محارم نداشتم چه برسد به ....خداهدايتشان کند،خدا آنجا هم داشت امتحانمان میکرد،هرچند که حالا میفهمم همه جا مهیاست برای امتحان خداواين ما هستیم که باید آماده باشیم و ظرفیت وجودی انسان گونه مان،پهناور باشد تا درآن تکاپوداشته باشیم!حالا من بینوا،از استرس حتی خواب هم نداشتم!این توهّم نبود!تذکرفاطمه خانم بود که بیدارم کرده بود!فاطمه که حالم را دید گفت توبخواب من مواظبم!من هم خوابیدم یعنی ديگرنميتوانستم از۲۴دوساعت نخوابم!گرم شدم که دیدم باصدای فاطمه بلند شده ام! داشت بیرون اتاق به آن زن بدوبیراه ميگفت!پريدم توی راهرودراتاق را بستم گفتم:چی شده عزیزم؟فاطمه جان؟
سکوت کردو دستم راگرفت و رفت سرپرستار راصداکرد!شروع کرد:
خانم پرستار!یا این آشغالو از این اتاق ميندازي بیرون یا برم پیش رئیس بیمارستان اول وقت؟
پرستارپرسيد:یعنی چی خانوم؟مگه چی شده؟
فاطمه دلش نمیخواست اذیت شوم و گفت : شرمنده .ه...خانوم!
این خانوم خواب بود من بیدار،فکرنميکردحواسم بهش هست،دیدم دستش و برده داره شوهراين خانوم و نوازش میکنه!منم عصبانی شدم!بهش اعتراض کردم، میگه تو کوری.. تهمت میزنی!من خودم ديدم!
چرانميگم این خانوم به شوهر من نزدیک شده..
خب!دنیا باید توقف میکرد تا نفس بکشم!داشتم خفه میشدم که پرستار به دادم رسيدوسريع با فاطمه مرا به اتاق خالی بغل بردند و سرم وصل کردند،تاباربدبيدارشود،فاطمه یه پایش اتاق مان بود و یک پا پیش من!نمیخواستم باور کنم این زن تا این حد کثیف است!تمام که شد آمدم دیدم باربد نشسته پرسید کجا بودی؟گفتم خانم پرستار داشت وضعیت شماراچک و توضیح میداد،پرستارسررسيد و شروع کرد به تعریف از من!
_خداييش این زنو نداشتی حروم میشدی آقاباربد!دارم بهش توضیح میدم وسط حرفم ول میکنه ميادبهت سر بزنه مباداچيزيت بشه!قدرشوبدون!من خودم عمرا از این مایه ها واسه همسرم بذارم،عمراااا!!!
در همین گیرودار،گوشی باربدزنگ خورد،پسرعمه و پسرخاله اش ميخواستندبيايندهمراه بمانند ومن بروم خانه! آه خدای من!دلم نمیخواست با این اوضاع پیچیده درخانه باشم و دلم اینجا!این یکی از بدترین شرایط ممکن بود وباربدبه ناچارقبول کرد،البته میخواست حالم را بگیرد بابت آمدنم با سیاوش،موقع رفتنم اخم کرده بود ومن با گریه از بیمارستان رفتم و کارت همراه را به پسرعمه ی بامرام وبااخلاقش دادم!سوارتاکسي شدم وبی توجه به سیاوش و اقوام ،انگارکه ندیده باشمشان،راهی خانه شدم!تمام راه بارانی بودم وتوی روز آفتابی و گرم تابستان،هم آتش گرفته بودم،هم سیل آمده بود،راستش دلم میخواست بروم جایی که هیچ کس مرانبيندونشناسد،تنها باشم وزاربزنم!گوشی ام زنگ خورد،نگاه کردم دیدم باربداست!پاسخ دادم:
_بله؟
_چراباسياوش نرفتی خونه؟کجارفتي؟
_بابا چرا اينکاروبامن ميکني؟مگه بخاطراومدنم با سیاوش،یه مشت تهمت بارم نکردی؟مگه اخمات بخاطر همین نبود که چرا سوار ماشینش شدم؟خب!باتاکسي دارم میرم!نزدیک خونه م!حالاچرابايدبابت کاردرستم بازخواست بشم؟
_چرا اعتراض کردی این زنه بغلي از این اتاق بره،یعنی با آبروی من بازی میکنی؟دیگه نبینمتا!
تماس را قطع کرد واجازه نداداز خودم دفاع کنم،پیام دادم توضیح دادم که کارمن نبوده!اشتباه نکن!ولی باورنکرد!به مسيرم رسيدم وپیاده شدم!دلم گرفته بود از عالم و آدم!کاش ماشین میزد وله میشدم!کاش میشد بمیرم!این روح خسته با جان له و لورده را باید ترمیم میکردم،اما چطور؟به خانه ی خودم رفتم وکليد راچرخاندم،طبق عادت همیشگی گفتم:سلام خونه!ما اومدیم!دلم برای بچه ها تنگ شدويادشان افتادم!شده بودسوت و کور و بي روح!
ادامه دارد ...
.
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_صد_و_هشتم ✍ هیچکاری یک آن اتفاق نمیافتد تغییرات یک شبِ و تحول
...
آهنگ غمگینی که دوست داشتم را گذاشتم و رفتم دوش بگیرم،حال خوبی نداشتم و زود بیرون آمدم،تصمیم گرفتم لباس زیبایی بپوشم ودستي به سر و رويم بکشم،اما یادم آمد باربد که نیست وبی خیال شدم!گردگيري کردم و نگاهی به يخچال انداختم و یک آبمیوه از انبوه آبميوه های ملاقاتی های باربد،برداشتم و خودم را مهمان کردم،حتی آن آبمیوه ی لعنتی هم مرا یاد روزهای بیمارستان انداخت و نشستم وسط آشپزخانه و زارزدم! به پرده ی سوخته وقاليچه ی مچاله شده چشم دوختم و همه چیز داشت عذابم میداد،پرده را کندم وقاليچه را جمع و راه افتادم،توی آسانسور داشتم یک آدم داغان می دیدم که هر لحظه بیم فروريختنش بود!من دقیقا روی گسل زلزله ی زندگی ام بودم!بایک تکان فرومی ریخت!آه کشیدم و رفتم که بيندازمشان توی آشغالها!زيرنگاه سنگین ومرموز زن همسایه بودم و نگاه کردم با اخم ریزی تا از رو برود!سریع هول شد و نگاهش رابرگرداند!از اوبعيدنبودبرودسراغ زباله ها تا خبرنگاری اش تکمیل شود!همه چيزحالم رابه هم ميزد!بايدميرفتم سراغ بچه هاتاجاني تازه بگيرم!آنها بی وقفه عشق می دادند ومن هم بینهایت عشق ورزی میکردم!رفتم،وپشت درنفس عمیقی کشیدم و هرچه بود را،پشت درگذاشتم،زنگ در رافشردم،دررابازکردندوبازهم دخترم با اشتیاق پرید توی بغلم و پسرها ازپشت سرمرادرآغوش گرفتند!خداراشکر!چه حس نابی!بالاخره خدانعمتش،گل داده بود ومن مست بوی خوش کودکانم بودم!بعد دخترم گوشی را گرفت تا به پدرش زنگ بزند،باربد جواب دادو بعد کلی نازونوازش دختر،پدری؛ گفت که گوشی رابه مامانت بده،دلم شور میزد،باصدای بلند ومغروري گفت که دیگر برای همراه من نيا!
پسراهستن دیگه!
جوابی نداشتم،منگ بودم،بازهم حس میکردم اتفاقی در شرف افتادن است!بله!سیاوش آمد و گفت که درنبود من،رفقای ناباب خرابکارش به دیدنش رفته اند و باربد سپرده من دیگه نرم همراه بمونم!
حرصم درآمده بود!این همه زحمت کشیده بودم از این فرصت استفاده کنم،ديگرسراغشان نبود،حالا تمام داشته هایم رابه يغمابرده بودند و شبیه غارت زده هابودم!به راستی چه داشتم؟مني که تمام وجودم در او خلاصه ميشد!بله!خداباهمه ی قدرتش میخواست به من بفهماند،دست بکش،اورا دراين حد نخواه!مرابخواه و بخوان وبامن باش!...گوشی را گرفتم رفتم میان اتاق خواب نگار ودر را بستم!دستم ميلرزيدودهانم خشک شده بود،قلبم داشت از دهانم بیرون می آمد،شیطان هم در گوشم وز وز میکرد که بیا!تحویل بگیر!این هم از خدمتت به شوهرت!دوباره دیگران رابه تو ترجیح داد!
جواب داد:چيه؟چرازنگ زدي؟😳
گفتم:سلام،چرا دیگه نبايدبيام؟روزایي که بهم قول دادی جبران کنی،رسید!؟منظورت این بود؟چقدر دیگه بايدتباه بشیم تا دوستاتو بی خیال بشی؟
_دوستام هروقت بخان میتونم بیان وبرن!توهم اگه ناراحتی به آبروم که بردی فکرکن!
قطع کرد!
ادامه دارد..
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
#صبرانه_ای_از_عشق
.
همراهان تازه واردمون
اگر مایل به مطالعه ی داستان شبانه مون از قسمت اول و به صورت یک جا و پشت سرهم هستید
به آیدی زیر پیام بدین
@Mohebolhosainam
اے دیدنت بهانہترین خواهش دلم
فڪرے بڪن براے من و آتش دلم
دست ادب بہ سینہے بیتاب میزنم
شبت بخیر حضرت آرامش دلم❣
صلی الله علیک یا مولای
یااباعبدالله الحسین (ع)
و صلیاللهعلیکیا مولاتی
یا فاطمه الزهرا(س)🖤
#فاطمیه
شب تون فاطمی ✨
راهتون حسینی ✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
مولا جانم
چہشَوَدگَرتوبیائےوبَریغَمزِدِلِما
ڪهبههَرخَستہدَوائے
وبههَربَستہڪِليدے.
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤
.
همسایه ی قدیمی دلهای ما سلام
ای عابر غریبه ی این کوچهها سلام
وقتی عبور می کنی این بارچندم است
من دیدهام تو را و نگفتم تورا سلام😔
صبحتون مهدوی 💚
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرغِدلمبهعشقِشماپَرکشیدهاست
تا آسمانِ کربوبلاتان پریده است
من آمـدم برای شـما نوکـــــری کنم
من راخدابرایهمین آفریده است
صبحتون
راهتون
و عاقبتتون حسینی ♥️🍃
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#صلوات_فاطمی
☀️به نیابت از امام زمان عجل الله تعالی فرجه
هدیه می کنیم محضر نورانی
❣حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ
فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ
الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ
اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا
وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا
وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا
اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي
وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي
فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا
صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَمِ
#یکشنبه_های_فاطمی
#فاطمیه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آه ..فاطمه جانم
گریه می کنم و می ترسم که بعد از تو زیاد زنده بمانم..💔
#فآطمهجآنعلی
#فاطمیه
#یکشنبه_های_علوی_وفاطمی💚
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
3281e63cf7ead3eb31ff6577bd177ad5.mp3
4.03M
❇️ فاطمیه رسید و میخونم ...
🎤 #حاج_نریمان_پناهی
علی مولا..علی مولا
بده اذن نوکری برا زهرا 🖤
#یکشنبه_های_علوی_وفاطمی
🏴 #فاطمیه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#تلنگر🥺💔
#یادشهداباصلوات🌷🌷
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُم
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حتماببینیدونشردهید 👌👌👌
روضه های خانگی تعطیل شد ، برکت از خانه ها رفت..😔
سخنان مرحوم حاج سیدحسین عرب
#فاطمیه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
مرحوم حاج محمداسماعیل دولابی:
🔸ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ وقتی ﻧﺎﻧﻮﺍ ﺧﻤﯿﺮ ﻧﺎﻥ ﺳﻨﮕﮏ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ تنور ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ؟!
ﺧﻤﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﻣﯽﭼﺴﺒﺪ! ﺍﻣﺎ ﻧﺎﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
🔸ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ؛ سختیهای ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ، حرارت تنور ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﺘﯽﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ را ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ. ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺳﻨﮓ ﮐﻤﺘﺮﯼ به خود ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ! سنگها ﺗﻌﻠﻘﺎﺕ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
🔸ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ، ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻦ ...
وﺁﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ قرار ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ تنور ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻨﺪ، ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ! ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ در تنور ﺩﻧﯿﺎ آنقدر ﭘﺨﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﻤﯽچسبد!
#اَللّهُمَّاجْعَلْعَواقِبَاُمورِناٰخَیْراً
#تلنگرانه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
مرحوم حاج محمداسماعیل دولابی: 🔸ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ وقتی ﻧﺎﻧﻮﺍ ﺧﻤﯿﺮ ﻧﺎﻥ ﺳﻨﮕﮏ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ تنور ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﭼﻪ
#دلبسته_دنیا_نباشیم❗️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz