حمید داودآبادی نوشت:
انار خوران #شب_یلدا !
اصلا جبهه همه چیزش متفاوت بوده!
حتی انارخوری در شب یلدا !
در این شبهای سرد که دور کرسی ، آهان ببخشید اشتباه گفتم: دور مودم و وای فای نشستیم و هرکدام سرمان به دوستان مجازی خودمون گرمه، یاد اونا بخیر که بدون اینکه بدونیم یا بهمون پیامک بدن، یا توی شبکه های مجازی عکس سلفی "من و ترکش یهویی" بذارن! توی سخت ترین و سردترین و زیر آتش خمپاره، یاد ما بودند!
یادشون بخیر
شادی اونایی که رفتند و سلامتی اونایی که هنوز هستند و میسوزند و میسازند، تا عاقبت بخیر بشن! صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌱
https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب یلدا در فراق #حضرت_مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)کلیپ فوق العاده زیبا #شب_یلدا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خيلي محشره اين متن :
گله هارا بگذار!
ناله هارا بس كن!
روزگارگوش ندارد كه تو هي شِكوه كني!
زندگي چشم ندارد كه ببيند اخم دلتنگِ تو را...
فرصتي نيست كه صرف گله وناله شود!
تابجنبيم تمام است تمام!!
مهرديدي كه به برهم زدن چشم گذشت....
ياهمين سال جديد!!
بازكم مانده به عيد!!
اين شتاب عمراست ...
من وتوباورمان نيست كه نيست!!
زندگي گاه به كام است و بس است؛
زندگي گاه به نام است و كم است؛
زندگي گاه به دام است و غم است؛
چه به كام و
چه به نام و
چه به دام...
زندگي معركه همت ماست...زندگي ميگذرد...
زندگي گاه به نان است و كفايت بكند؛
زندگي گاه به جان است و جفايت بكند؛
زندگي گاه به آن است و رهايت بكند؛
چه به نان
و چه به جان
و چه به آن...
زندگي صحنه بي تابي ماست...زندگي ميگذرد...
زندگي گاه به راز است و ملامت بدهد؛
زندگي گاه به ساز است و سلامت بدهد؛
زندگي گاه به ناز است و جهانت بدهد؛
چه به راز
و چه به ساز
و چه به ناز...
زندگي لحظه بيداري ماست...
زندگي ميگذرد...
#قدر_لحظات_باهم_بودن_را_بدانیم
#شب_یلدا🍉
🕊@BandeParvaz
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
یادی کنیم از کسانیکه #شب_یلدا
کنارمون نیستند🥺
شادی روح همه رفتگان فاتحه و صلوات فراموش نشه🖤🥀
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ یلدایی
#میثم_مطیعی
یتیماتو رها نکن حاج قاسم
ایکاش بودی وبچه های شهدا راپدری میکردی 🥺
#سردار_دلها
#شب_جمعه_یادشهداباصلوات
#شب_یلدا
یلداتون شهدایی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
www.madeh.ir-22-1578823835531.mp3
4.48M
✅ شب یلدا دست بوسی پدر و مادر فراموش نشه..💗
#حتمابشنوید👌👌👌
پادکست 🎧
#حاج_مهدی_دانشمند
#شب_یلدا
#قدر_لحظات_باهم_بودن_را_بدانیم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_صد_و_هفدهم
مؤمن #هوشمند کسی است که
تک تک دانه های انار دل مردم را
دوست دارد ، نه تنها برایش مهم
است ؛ بلکه برای باغبانی آن ها
نیز تلاش میکند ؛ کسی میتواند
باغبان دانه های انار دل مردم باشد
که انار دل خودش جز برای امام زمان
ترک نخورده باشد ..
#شب_یلدا
خدا به اولیاء خود بر روی زمین به وسعت دریا،نور بخشیده بود واولیاء ش داشتند بانور خودشان که از خدا وام گرفته بودند؛به ما زمینیان هدایت می رساندند،من خود به چشم خويشتن،دیدم که جانم آمده!آري از بس که گفته بودم این بساط را جمع کن و خودت ومارانجات بده،مثل سوهان روی مغزش شده بود او هربار در جواب میگفت که:من ازخدامه،ولی نمیشه!
چندروز قبل از این ماجرا را توصیف ميکنم:
مامان راضیه آمده بود و خواب دیده بود که ته دره ای عمیق پر از موجودات وحشتناک و بزرگی هستند که آتش وموادمذاب از دهانش بیرون می آورند وبه یک سری از آدم ها که توی درّه گیرافتاده اند میدهند،آنها التماس میکردند ما را نجات دهید ولی صدایشان به بالانميرسيد!باربد بالای درّه درحال سقوط بود؛همسر مرحومش(پدر باربد)هرچه مامان راضیه داد میزد واز او میخواست که به داد پسرمان برس!الآن می افتد ولی او ناراحت بود و میگفت:"چطور نمی توانی جلوی کارهایش را بگيري؟فقط زورت به من می رسيد؟اوبارها داشت می افتاد ته درّه ومن از خدا خواستم کمکش کند واونجات پیداکرد!ولی من دیگر نمیتوانم برایش کاری کنم!" مامان راضیه ناامید ميان این هیاهو فریاد کشید ویکی از آن موجودات به سرعت برای پایین کشیدن باربد بالا می آمد که مادرفرياد زد:خدا!کمکم کن!بچهّ م! که یهو باربد پرت شد در آغوش مادرش😭❤️🔥گریه میکرد ومن داشتم به دعای بسیار تاثیرگذار پدر ومادرهابراي عاقبت بخيري فرزندان،فکر میکردم!بعدها متوجه شدم خواب مامان راضیه مربوط به شیاطین و برزخ و عذابهاي انجاست!ويک دعا از عمق وجود پدر و مادر میتواند از عرش الهی معجزه ها بیاورد!خب این معجزه بود که داشتم ميديدم!خدانشانه پشت نشانه برایمان می فرستاد ومن پی آدرس بودم!داشت بازهم باران رحمتش بر گستره ی سنگی وکلوخي زندگی ام درحال باریدن بود ونم نم داشتیم نرم میشدیم!شنیده بودم فردی در این ساختمان اعتیاد داشت و همسایه ها شکوائیه تنظیم کردند و آن بنده خدا رابيرون کردند!همین چیز کوچک،جرقه ی بزرگی برای باربد مغرور بود!وقتی برایش بازگو کردم،يادآورشدم که دوست ندارم شوهرم،با این همه دبدبه وکبکبه وچندسال آبرو داري،به این وضعیت دچار شود،بنابراین حواست را جمع کن تا آمارت را نداشته باشند!چند روزی گذشت و باربد گفت که برو واز مامان راضیه پول بگیر میخواهم بروم جنس بگیرم! مقداری هم برای پول آژانس میخواهم جمعا ۸۰تومن!
داشتم توی دلم اورا خفه میکردم واز طرفی روی رفتن نداشتم!خجالت ميکشيدم!خب،خودت میرفتی!من بیچاره را چرا میفرستی؟ دخترم شروع کرد به گریه که نرو!من هم آرامش کردم ولباسش راپوشاندم وباخودم بردم،مادر تمام فرشهارا داده بود قالیشویی وفقط زيرپاييها و چند قالیچه کوچک مانده بود،به محض رسیدن لباسم را درآوردم واز دستش گرفتم و شروع کردم به شستن شان؛مامان راضیه رفت تا خوراکی بیاورد و دخترم بعد خوردن خوراکی به نقاشی کشیدن مشغول شد و داشتم فکر میکردم که چطور مطرح کنم که مادر خودش شروع کرد به گفتن که کلی خرید کرده وفقط ۴۰تومان پول دارد و باید به عابربانک برود و پول بکشد از من خواست تا فردا صبح همراهی اش کنم و برایش پول بکشم،کارم که تمام شد گفتم که باربد از من خواسته ازشما پول بگیرم ۸۰تومن وبعد مادر باتعجب گفت که من چند دقیقه پیش گفتم ۴۰تومان دارم،ومن بین این دو باز مانده بودم!پول را گرفتم و سمت خانه راهی شدم،در راکه باز کردم باربد رادیدم که آماده ی رفتن است!پول را که طلب کرد،به او گفتم که مامان همین قدر داشت،گفتن همانا ودادوقال باربد همانا!هرچه که توضیح دادم بدتر شد و گفت که باید با همان پولی که گفتم باید برمی گشتی! هرچه که روی اپن بود را پخش زمین کرد و گفت که میرود از مادرش کارت رابگيرد! دلم نمی خواست مادرش رادلگيرکندچون در شرایطی بود که نیازبه مواد داشت و چیزی متوجه نميشد! با مشت به در کوبید ورفت!وقبل رفتن هرچه دستش می رسید سمتم پرت کرد و رفت!برای اولین بار بود که داشتم داد میزدم و برای خودم پیش بچه ها زارميزدم!درحضور بچه ها کفرگفتم و با مشت کوبیدم روی اوپن نگفتم:خدایا بس نيست؟خدايامگه نميبيني؟ چرا به داداين بچه ها نمیرسی؟من هيچ!ايناچه گناهی دارن! یا صاحب الزمان به دادم برس آقا جان!خودت یه کاری بکن!
برسام آمد ومرادراغوش گرفت وآرامم کرد و گفت که مامان تومارو داری گریه نکن،،،به خودم آمدم دیدم زمین پرشده از شیشه های شکسته ،رفتندسه تايي جاروبرقی آوردند و شروع کردند به تمیزکردن!دلم پیش هردوی آنها، مادروپسربود که بین شان چه گذشته،ازطرفی مادر هم دیگر از این شرایط جانش به لب آمده بود و متوسل شده بودند به صاحب
.
🍥ڪتاب حافظم راباز،واڪردم چہ فالےشد
✨الا یا ایهاالساقے ادرڪاساً #شب_یلدا
🍥تمام آرزوهایم گره خورده بہ شش_گوشہ
✨شب جمعہ حرم بودن،حرم بودن شب یلدا
#یک_شب_یلدا_کربلا
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
.