باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_سی_هشتم ✍🕊✍🕊✍🕊✍🕊✍ این اطمینان قلبی را در تمام وجودم ایجاد کرده
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_سی_نهم
✍🕊✍🕊✍🕊✍🕊✍هنوز من برای این مسئله حل نشده که یک وجودی را میبینم که من را تسخیر میکند و هیچ چیزی دیگر جز او نمیبینم و او چنان وسعت روحی داردکه حتی شنیدن اسمش من را به او الصاق میکند و هیچ چیزی از
بقیه نمیشنوم و نمیبینم جز او و فقط هم جسم و چشم و لحن صدا و نگاه وظاهر او نیست ، بلکه عظمتی از روح اوهست که من را فتح میکند .. گویی اوخصلت هایی دارد که نیازهای اساسی روح تو است ..چهقدر این انسانها
امروز کم شده اند ..هرجا پیدا کردید
زانوی شاگردی بزنید..
یا صاحب الزمان من آرامش این زمانم را ازشمادارم..صدایتان کردم و چه زیبا درآغوش اجابت تان غرق شده ام...زانو زده ام آقا!امشب صاحب عزاشما هستید!عاجزانه تمنا دارم که اگر کسی مثل من جاهل گره هایی عمیق از تاریکی به قلبش سنگینی می کند؛دريابيدش! عاجزانه امشب برای تمام آسمان خوابها؛معتادان کوچه وخیابان؛معتادان درون خانه ها که کم هم نيستند؛دعاکنيد!التماس دعا 🤲
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان🖤
🔖بعداز تمام شدن عروسی بايدبگويم هرچه طلاداشتيم؛فروختيم!من خجالت زده ی مامان راضیه بودم! گردنبند بلند وضخيمش را خیلی دوست داشت!۶النگو و حتی گوشواره هايش!همه راداد!باهم ازخيرهمه طلاها گذشتیم!سرویس طلای من والنگوهاوهرچه کادوی نقدی و سکه بود راداديم!متاسفانه طرف حساب ما،آدم دندان گردی بود وبيشتراز خسارتش گرفت تارضايت بدهد!من علاقه ای به طلا نداشتم واز کودکی این خصلت را داشتم که برایم مهم نبود و این خصلت را بازهم مدیون سختگیری های مادرم بودم وبی تفاوتی به زرق وبرق دنیا برای ماعادي شده بودامابراي مامان راضیه خیلی خیلی سخت بود!اوعاشق طلاهايش بود!دلم میخواست طلاهايش رابرميگرداندم ولی حیف که نميتوانستم!آرزو میکردم روزی جبران کنم ولی چطورش رانميدانم!بازهم هرکاری میکردم تا خاطرش آزرده تراز این نشود! خدا وسط ماجرا به نظاره نشسته بود و ملائک می نوشتند که در ذهن و قلبم چه میگذرد اما این رزق چه زمانی شامل حالم میشد!؟نميدانم!کاش در اوج سختی ها بازهم بیشتر صبرميکردم!نرم تر!لطيفتر!وپاداش صبر پررنگ تر وسنگينترم رزقهاي بیشتری در پی داشت!من آدم خوشبختی هستم که در اوج رنجها به رشد رسيدم!روزهاوشبها متفکرانه به این مسئله مکرر و عمیق فروميروم که همسرم باربد؛باعث رشد من شد! اگرهرکدام از گزینه های به ظاهر عالی انتخاب من ميشدند؛مطمئنم الان در این جایگاه از رشد نبودم!ودرجاميزدم!حتما پسرفت میکردم وپيشرفتي حاصل نميشد!خداراشاکرم که به واسطه ی این انتخاب به اینجا رسیدم! باربد وقت وبی وقت دنبال کار ماشین بود و کلافه تر از همه! همین رفت وآمدها پای رفقای جدیدی رابه زندگی مان باز کرد!رفقایی که فقط به منافع خودشان فکر میکردند وباپنبه سرمي بريدند!تصورنکنيد که باربدشخصيتي ثابت و مستقل نداشت!نه!او در کشمکش با شیطان گول میخورد و تجربه کافی برای نه گفتن دربعضی مواقع وانداشت! ولی اگر میخواست کاری کند تمام دنیا هم اگر اراده میکردند راه به جایی نميبردند!او ذکاوت و هوش بالایی داشت اما احساساتش گاهی برعقلش چیره میشد و جذب دوستانی خارج از بعد میشد! امشب داشتم برنامه ی حاج حسین در گلستان شهدای اصفهان راميديدم!باربد مثل من باران به چشمهایش بيگدارميزدوخيس بود!ماچه گوهرهايي دادیم که الان راحت نفس ميکشیم؟سهم من وتو از این سفره چقدراست!؟چقدر قدر نعمت راميدانيم وچقدرشاکريم؟!🥺
دلدادگی ها ادامه دارد...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌