باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_سی_ششم ✍🕊✍🕊✍🕊✍🕊✍دو چیز پایدار است ؛رنج و عشق که هردوباهم اگر عج
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_سی_هفتم
✍🕊✍🕊✍🕊✍🕊✍🕊
🪴زندگی با معنویت🪴
گاهی در زندگیِ زن و شوهری💞 حال خوشی نداریم. 😔
و انگیزهای برای تحرّک و تلاش وجود ندارد. یکیاز مهارتهایی که میتواند فضای بیروح خانه🏡 را تغییر دهد شنیدن یا دیدن چیزی است که نقش آن ایجاد تلنگر 🧐و استارت زدن است. لذا گاهی در فضای خانه🏡، پخش صدای زیبا و ملایم قرآن، مناجات، روضهای دلنشین یا کلیپی زیبا از شهدا و یا سخنان کوتاه اخلاقی، جرّقهای میشود تا فضای سرد خانه 🏡را گرم ☀️و با انگیزه کند اتصال همسران به معنویت 📿عامل ازدیاد آرامش و گرمابخش زندگی خواهد شد!
روز عیدسعیدقربان عروسی به خیر و خوبی برگزار شد وقرارشد سه ماه بعد عروسی مابرگزارشود دوباره من وباربدهرکاری کردیم تا موافقت کنندکه به جای عروسی به زیارت خانم جانممممممممممممم بی بی زینب کبری سلام الله علیها برویم؛قبول نکردند وباز حسرت زیارت مبارکش به دل ما؛ماند!باز هم می گویم شاید اگر بزرگترهای ما به معرفت بالایی رسیده بودند میتوانستند از آمال وآرزوهايشان بگذرند و این قدرنگران حرف مردم نباشند!مردمی که در سختیهای من هیچ نقشی به جز تماشا نداشتند و فقط پيشنهادراحت ترین ومنفورترين حلال خدا؛طلاق را ميدادند!چقدر انزجار دارم از این کلمه و چقدر دلم برای زندگیهایی که با کوچکترین کم وکاستی دستخوشش شدند؛ميسوزد!اين که میگویم دلم میسوزد داغي ست که از دیدن بچه های بیگناه طلاق به جانم شعله میکشد!پیامدهای منفی و اجتماعی زیادی که شامل حال شان ميشود!کاش که هیچ ازدواجی به این راه جهنمی کشیده نشود!😔
بله!سه ماه مثل برق وبادگذشت و سعی کردم باربد را درگیر خریدهاي جذاب عروسی کنم و کمتر از جمع رفقای ناباب به ظاهرپنهانش مستفیض شود!کت وشلوار خاکستری و بلوز سفید مردانه وکمربندو کفش مشکی اش؛برازنده اش بود!بامحاسني که انگار خضاب شده بود!اوبه طور وراثتي از محاسني روشن تر از موهای مشکی اش بهره مند بود ومن چقدر اينهارابه او یادآور میشدم که شاکرخداباشد و قدرش رابداند!لبخند میزد و عمیق درفکرفروميرفت ودست برمحاسن زیبایش میکشید ودرآينه محوتماشاميشد!بعد من هم عاشقانه هردو را نظاره گر بودم!باربد و روح زيباپسندش را!باربدو روح پاکش را که وقتی وضو می گرفت وبه نماز می ایستاد خانه در رقص و آواز ملائک میشدند ومن از نور او خورشید رابه سخره ميگرفتم!همانطورکه حالا از نور نمازهای شبش؛به ماه طعنه ميزنم،که ای ماه!بهترنيست پشت ابر پنهان شوی ؟ماه من وخدا همدیگر رادر آغوش گرفته اند!به زمین بياو همراه من، به تماشابنشين وزیباترین بعد بندگی خدا را ببین ودیگر اینگونه در جذر ومد نباش!بياحالا جذر ومد این زن را ببین که در پس پرده های شب؛نجواهای همسرش را با دیده ای اشکبار در سلول به سلول تنش ذخیره میکند تا سلول به سلول فرسوده ی گذشته از پیکرش رخت برببنددوبا او به پرواز درآيد!قلم من دارد میرقصد وقتی تمام اینها را دیده وداردبازگو ميکندبرايتان!🥰
__بعداز مراسم جهاز برون و خرید عروسی که تاميتوانستم به هردو طرف رحم کردم تنها جایی که نتوانستم قانعشان کنم سرویس طلا بود که مامان راضیه قبول نکرد که سرویس طلا ظریفتر و ارزانترباشد و یک سرویس کارتير دورنگ سفید و طلایی انتخاب کردیم وفقط ساعتهايمان ست بود و دوباره از زیر دستشان برای خرید حلقه که برایشان سنگین هم بود؛شانه خالی کردیم و لباس شب حنابندان هم آنقدر پارچه اش زیبا بود که خیاط مان باهنرش زیبایی پارچه اش راصدبرابرکرد حريرموهر سبز ملايم با انبوهی از ميني مرواريد های رنگین کمانی دل هر دختری را ميربود چه برسد به آقای داماد!روز موعودفرارسيدبايد ازصبح میرفتم تابراي شب آماده شوم!نمیدانم چرا دلم شورميزد!بنارابر این گذاشتم که از دلهره های عروسی و خستگی های آن است ویا اینکه من عروس زیبایی خواهم شد وياطبق تجربه های تلخ برخی دخترها که دفتر نقاشی درهم وشلوغ وچک نقش وپیش تمرین یک آرایشگر ميشدند؛نشوم؟!ساده بگويم موش آزمایشگاهی نباشم! واز چیزی که هستم،تنزّل پيدانکنم!باربد برایم غذا آورده بود وبالبخندهايش میگفت که امیدوارم وقتی آمدم نشناسمت! همین طور هم شد ولی....
ادامه دارد...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
..