eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
4.6هزار ویدیو
23 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_صد_و_نوزدهم ✍خداوند در قرآن کریم فرموده اند اگر ای بانوی عزیز،برشو
✍سلام به آقای مهربونی که خودش خم میشه و خوبی هایی که با دعای خودش ما یه‌روزی جمع کرده بودیم ولی بی ادبی کردیم و دور انداختیم رو بر میداره تا یه روزی وقتی که توبه کردیم ؛ بهمون بر گردونِ .. يا رادَّ ما قَدْ فاتَ .. اون امامی هست که اگر ما بخواهیم ایمان را بر می‌گرداند . ✍با پول یارانه زندگی ما می چرخید و ماهانه ۶۰۰هزارتومان باید اجاره پرداخت میکردیم،کرایه ۶ماه اول را همان اول قرارداد يکجاپرداخت کرده بودیم وبافروش لوازم لوکس اسپرت ماشین مدتی پول خوبی برای خرج خانه داشتیم!بنده خداسياوش از آمدن به خانه ی مامان راضیه محروم شده بود چون نگار از ماجرابيخبر بود و وقتی موضوع را فهمید که چطور مارا راهی خانه ی جدیدشان کردند وبعد مثل فرش از زیر پایمان کشیدند،برای سیاوش وبهار خط و نشان کشید که حق ندارید تا مدتها پایتان را اینجا بگذارید!نگار منطقی فکرمی کرد و رفتارش منطقی بود واز این اتفاقات بسیار به هم ریخته بود،اما من و باربد تصمیم سخت و بزرگی گرفتیم،ما با تمام دل شکستگی وبی پناهي ،سیاوش را بخاطر رضای خدا واهل بیت علیهم السلام وبعد به دردانه ي امام حسین علیه السلام ،حضرت رقیه سلام الله علیهابخشیدیم و هیچ کینه ای از آنها به دل نگرفتیم وخداخيلي زود نتیجه ی گذشت او راداد!باربد علنا گفت که باخدامعامله می کند تاخداهم اورا دريابد!مامان راضیه طی تماسی به من گفت که اگر خانه ای من بیایم کارتان دارم،نگران شدم که چه اتفاقی افتاده!چای تازه ای دم کردم،کنار میز غذاخوری که باربد آن را پیچ ودريل کرده بود وسرپايش کرده بود،ایستادم و میرزا چیدم و منتظر آمدن مادر شدم!تا صدای در آمد ،پریدم سمت در ودر را باز کردم،خوشحال به نظر می رسید بنابراین جای نگرانی نبود،بعد روبوسی اوراتعارف کردم که بنشیند و برایش چای بریزم!برای بچه ها خوراکی گرفته بود،همیشه دست پر به خانه ی ما می آمدوبچه ها این کارش را دوست داشتند،باصدای بلند مادر،باربد که مشغول کتاب خواندن بود،وارد شد وبه جمع ما اضافه شد،مادر کلی شکلات خریده بود به ناگه،فکرم پرت شد سمت جشن نیمه ی شعبان و ولادت حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف،ناگهان مادر بغض کرد ومن متوجه شدم که چیزی هست واینکه زبان به سخن گشود وگفت:من خواب دیدم ،،،دوباره گریه امانش نداد!بله!اوخواب زیبایی دیده بود و پیام ونشانه پشت سرهم به ما می رسید و باید کور میبودیم اگرنمي ديديم و کر اگر نمي شنيديم! مادرگفت که حضرت ولی عصر ارواحنافداه را درخواب دیدند و ایشان فرمودند مادر دیگر چه می خواهی؟این هم پسرت،ببین،پسرت دیگر خوب شد حالا دیگر ناراحتی نکنید... آقا جان!فدااي دل دریایی تان!چقدرغم ما را خوردید!چقدرما خون به دلتان کرديم! ما لایق اين عنایات ویژه ی شما نيستيم!ماراببخشيد که همه ی عمرمان تباه خودخواهی نفسمان شد!بابای خوب دنیا!عجب پدری کردی و این زندگی نابسامان ما را ،سامان دادید! شما مرا به باربد وصل کردید و خودتان مرا به خانه ی بخت جدید بعد 18سال،بردید!کدام پدر میتوانست این همه بدی و سختی مشکلات پیچیده را سروسامان دهد!؟کدام پدر؟ جز پدر عالم،پدر خوب وحيّ و حاضر ما بابا مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) ادامه دارد... ❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌ .