eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
4.6هزار ویدیو
23 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_صد_و_بیست_یکم ✍امروز نخلی در کربلا سایه برای یک زن می‌شود ؛ و زمی
✍میان کتاب فروشي داشتم قدم میزدم که ناگهان عکس روی جلدش هوایی ام کرد"حسین پسرغلامحسين"باربدباچندکتاب نزدیکم امد و گفت:ميشناسيش؟گفتم:نه ،دلم میخواد بخونمش،برام ميخريش لطفا؟چشمی گفت و کتاب را از دستانم گرفت نگفت:رفیق حاجیه،حاج قاسم بهش خیلی ارادت داشت! خب باور کنید دست خودم نبود خودشان یکی یکی می آمدند و کلی حرف برای گفتن به من داشتند! من آنقدر غرق افکار وزندگی شان میشدم که باربد بارها و بارها به من گفت که زمانی خودش شهدای شاخصی راميشناخت ولی حالا من سرقله با شهدا ديدارميکنم و او پایین کوه است!راست می گفت من به طورعجيبي داشتم سمت شهدا میرفتم و همه به هم وصل بودند!تصمیم گرفتم چادربخرم ولی ته دلم می ترسیدم قوی نباشم! با پول یارانه آن هم قسطی از بزازي پارچه خریدیم وبه خانه که آمدم باذوق سریع دوختمش،ولی همچنان بامانتوي بلند و موهای داخل زده باجورابي ضخیم،بیرون میرفتم،هرسمتي میرفتم خجالت می کشیدم از حضور شهدا.. تا اینکه تولد همسرم که اول داستان اشاره کردم،همسرم کتاب"سلام بر ابراهیم"را از بهار هدیه گرفت به همراه پاکت پول! باربد همیشه میرفت سراغ کتاب جدید وتا نمیخواند،آن را ول کن نبود!اما این بار اوکتابها راتوی کتابخانه گذاشت و رفت سراغ کتاب نیمه کاره اش،"اخلاق ازخانواده"مغناطیس عجیبی مراميکشيد وميبردسمت کتابخانه،کتاب را برداشتم شروع کردم به خواندن!شايدهيچ وقت فراموش نکنم آن لحظات شیرین و ناب و طوفانی که قلبم از آن همه زیبایی و مرام و معرفت مالامال عشق و ارادت شده بود!چقدرگريستم وبا او نجواکردم!فردا که شد رفتیم که باربد کتابی رابخرد،ومن جلوی آینه محو تماشای خودم بودم!این آقا ابراهیم ماتاب این همه سیاهی مرانداشت!طالب نور بود برای همین همه راخبرکرده بود بیایید که زنی این نزدیکی این همه مارادوست دارد و دلش برای ماميتپد و خادمی وخواهري میکند اما شکل ظاهری اش،به میل و خواسته ی ما واهل نور نیست!بیایید دلش را قرص کنیم!من یقین دارم شهدا کمک کردند تا من ،جلوی آینه ی قدی،چادرم راسرکنم میگویم:بسم الله!ندای يازهرايشان حتما بلند بود که از آن زن جدید داخل آینه خوشم آمد و اورا درآغوش کشیدم!خودم را بغل کردم ودستي روی دل خسته ی این زن کشیدم وبه اوگفتم:بسم الله!باشهداباش،باشهدازندگي کن وباشهدا طلب شهادت کن،خداراچه دیدی شاید تورا بردند وراهت دادند اما بازهم واسطه ها مرا به خداسنجاق کرده بودند!الله اکبر!من چطور ازآن تباهی به این روشنایی رسيدم؟!چادرم را سر کردم وبه باربد گفتم من آماده ام،پشتش به من بود،وقتی برگشت حیرت کرده بود و سجده ی شکر بجا آورد ومن درست مثل ابربهارميباريدم!نميدانيد چه خبربود!لشگري از شهدا آمده بودند تا دست مرا در دستان حضرت مادر بگذارند يقيقا خیلی ها به تماشابودند مثلا حاج قاسم،حاج اصغر،حاج همت،عباس آقای بابایی،آ سد مرتضی آوینی،شیخ کافی،احمداقاعلي نیری،محمدرضا تورجي زاده،آقا مسلم خیزاب،محمداقابلباسي،حسن آقای ترک،شهیدان.........خدا میداند چه خبرررربود،من عاشق آنها بودم و شدم و هستم و خواهم بود! ❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌ .