باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_صد_و_هیجدهم درست فردای آن روز ، وقتی رفته بودم ؛ با مامان راضیه از
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_صد_و_نوزدهم
✍خداوند در قرآن کریم فرموده اند اگر ای بانوی عزیز،برشوهرت و مشکلاتش صبر کنی،من به توخيرکثير خواهم داد و جبران خواهم کرد!من اين عبارت بالا رابه زبان ساده بیان کردم وبرتمام این فرموده هایش یقین دارم!خودتان ببینید که خدا چه خيرکثيري به من حقيرناچيز عطافرمود!او لب به موادنميزدو هر روز منتظر بودم که چه زمانی گوشی دست می گیرد ومیرود سراغ مواد؟کی دوستش زنگ میزند که برود؟اما معجزه بود که تماس دوستانش را پاسخ نمی داد!معجزه بود که زنگ نمی زد تا مشغول دود ودم شود!این معجزه بود که سر وقت آن هم اول وقت به نماز می ايستادومن نظاره گر این همه معجزات اهل نور بودم!دیگر از خودم خجالت می کشیدم که سستی و کاهلی ميکردم!چقدرآرزو داشتم به نماز بایستد ومن پشت سرش به نماز جماعت بايستم!خب،حالا وقتش بود،باید من هم از خود قبلم،با خود جدیدم روبرومیشدم،شروع کردم به حمد و ستایش معبودم!تمام شب وروز اگر سراز سجده برنميداشتم،جا داشت ودارد!گوشی را برداشتم وديگرباورم شد نميخواهدسمت موادبرود!باید مامان راضیه را خبرميکردم حالامطمئن شده بودم و امید واهي به یک مادر نمی دادم!تماس گرفتم و بعداز احوال پرسی،گفتم که مژده بده مادر!اوبه همه چیز فکرمی کرد الّا پاکی از مواد!آنقدر خوشحال بود که صدای گریه اش می آمد و بازهم باورش نميشد!به ده دقیقه نکشید،که مامان راضیه به خانه ی ما آمد!اسفند۹۸بود و ماه رجب المعظم بود!به به!چه حسن ختامی!مشت مشت ستاره می چیدم ازباغ پرمحصول عبادتش!سجاده های نورش!سبد سبد نور راهی خانه ام شده بود!آي مردم!باربد ازهمان شب اول،نمازشب خوان شد ودیگر تا امروز تحت هر شرایطی نماز اول وقت ونمازنافله اش ترک نشده!شبها در محل کارش،اگر شرایط مهيانباشد،حین کار نمازشبش را ادامي کند،بارها خواب مانده ام وبه حال خوب شبانه اش غبطه خورده ام!حالا بیایید تا برایتان بگويم چه کردم!راستش نه به ولایت حضرت آیت الله العظمی خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران ،علاقه ای داشتم ونه بدم می آمد!اما باربد همیشه عاشقانه ایشان رايادميکردودوست داشت! تحت هر شرایطی باید سخنرانی های زنده را گوش میکرد واگر مشغوليتي داشت تکرار آن را میدید وبا دقت زیادی بهره مند میشد!برایم جالب بود میدانستم همه ی اینها را از نوجوانی که هیأتی بود وپاي کار،به یادگار دارد و همین ها بالاخره دستش را گرفته است!همان سفارش شهدا به درک مقام عظمای ولايت!تازه اوبه محضر ایشان شرفیاب شده بود در نوجوانی،ولی من نه!الان بسیار دوست دارم که يکبارايشان را ملاقات کنم واز عشق همسرم به ایشان درهرشرايطي بگویم!چقدر دلم میخواهد دستی بر سرم بکشندتابادعاي فرزند حضرت زهرا سلام الله علیها،عاقبت بخيرشوم!بگذريم،آرزوبرجوانان عیب نیست!با باربد شروع کردم به نماز خواندن،موقع بیرون رفتن یک هدبند میزدم و موهایم را می پوشاندم،آرايشم کمتر شده بود و نمازم به راه بود،امادلهره ی این که چند وقتی بیش، این طورنمي ماند،نکند دوباره ....عذابم ميدادولي عجب طعم شیرینی داشت این زندگی ومن نمی دانستم!دیگر شبها بوی بد نمی آمد،بوی گاز پرکردن،و فضای مسموم اتاق،توی کشوي پاتختی پربود از دم و دستگاه مواد،حالا ازسجاده گرفته تا انواع دفترچه ودفتروخودکاربراي ثبت سخنرانی،روایات،اسامی کتب مورد علاقه و....جایش را گرفته بود!سخنرانیها را به دقت گوش میکرد واز گذشته بيشترعمل میکرد!وبرای من هم توضیح میداد...عجب استادهمراهي پیداکرده بودم!به قول خودش کاش که از اول اینگونه ميزيستيم! کاش...
ادامه دارد...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
.