باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_هشتاد_هفتم ✍ کار کودکانه ای کرده بودم و علی آقا توقع نداشت که ا
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_هشتاد_هشتم
✍اول صبح که وارد آشپزخانه میشدم طبق آن لیست،بسم الله الرحمن الرحیم می گفتم،بعد دعای نور را که حفظ نبودم،از گوشی میخواندم،گاهی هم فراموشم میشد ولی کم کم داشتم مقيّد میشدم...دعایی برای خرد کردن و چاقو به دست گرفتن،دعای خيروبرکت و...زيباترينشان نیت کردن برای پخت غذای نذری برای هر وعده!این بهترین و زیباترین نکته ای بود که از آن زمان انجام میدادم وهر وعده غذای خانواده ام را نذر یکی از حضرات معصومین علیهم السلام میکردم،هم عطر و طعم غذا متفاوت میشد وهم خانواده ام به برکت این نیت پاک و زیبا هر روز اطعام نذری داشتند واز آنها میخواستم در پایان برای آن معصوم صلواتی هم هدیه کنند!اما ذکر کوتاه وپرخيري را بهار یادم داده بود تا برای سربه راه شدن باربد و سامان گرفتن زندگی مان بگويم!البته برای هرحاجات مهمی میشد از آن بهره مند شد،شروع کردم به خواندن ذکر شریف "يونسيه"و به حضرت یونس فکر میکردم در دل ماهي(کوسه)که نجات یافته بودوقطعا راه گشا بود!
"لا اله الّا أنت سبحانک انّی کنت من الظالمین"
آیه ی ۸۷سوره مبارکه انبیاء
هرچقدر که میتوانستم و هروقت یادم بود،می گفتم وميديدم که باربد دارد بی خیال روابط بیرون از خانه میشود،حالم روحی ام خوب بود ولی حال جسمی ام نه!دوست داشتم بخوابم وبيدارکه میشدم سرگیجه داشتم و رنگی به رخسار نه! مادرم گفت که بارداری ومن به او اطمینان دادم که این طورنيست ولی با اصرار او آزمایش دادم ودر عین ناباوری متوجه شدم که ۴ماه از بارداری من گذشته ومن به همین دلیل است که بیحال هستم!🤭امیر سام ۱/۵ساله بود وشيرميخورد ومن مجبور شدم او را از شيربگيرم!هيچ وقت غم توی چشمهایش را یادم نمیرود و چقدر اشک می ریخت وباهر ترفندی اورا آرام میکردم!گویی تکه ای از جانم داشت از من کنده میشد و خوب میدانستم اونيز چنین حسی به من دارد!خدا یاری کرد و مامان نوشین همراهی تا بالاخره فراموش کرد و اولین وابستگی دنیا را ترک گفت!اولین رنجت مبارک پسرم!به دنیای رنج همراه آسانی خوش آمدی امیر کوچک من!🥺برعکس برسام،شیطنت از سروکولش می بارید وبه فکر همه بود!خصوصیات منحصربفرد امیر رابه ارث برده بود!باید به دکترميرفتم و تشکیل پرونده ميدادم!باربدهم باورش نمی شد که باردارم و وقتی برای سونوگرافی رفتیم موفق نشدیم جنسیت را بفهمیم!هر سونوي ماهانه پاهای جنین روی هم بود و تکان نميخورد!همه را کلافه کرده بود تا ماه هفتم ياهشتم سونوگرافی سه بعدی رفتیم و معلوم شد بالاخره خداوند متعال نظر کرده ولطف و رحمت خودش رابر ما ارزانی داشته و یک دختر به ما هدیه کرده است!خدای من!من چقدر خوشبخت بودم که بدون مقدمه وبدون هیچ حاجتی خودش یک نعمت بزرگ در کف دستان خالی ام گذاشته بود و دستم را پر کرده بود!دلم چقدر خوش شده بود و خیالبافی میکردم باگيسوان رهاشده در باد او و شانه کردن زلف پريشانش!کاش دامن همه ی مادران دنیا سبز شود به خصوص مادران شیعه و نسل تشیع دنيارافتح کند به برکت ولادت مليکه السماء حضرت زینب کبری سلام الله علیها✨🤲🌱🌱🦋✨
ادامه دارد...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌