باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_هشتاد_ششم قلبِ من مشتاق تماس تو شده، از سکوت، لبخند،مناجات،تعری
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_هشتاد_هفتم
✍ کار کودکانه ای کرده بودم و علی آقا توقع نداشت که اینکار را انجام بدهم واز من خواست که صبور باشم و این همه احساس بد نداشته باشم و بیشتر به همسرم محبت کنم!به او يادآورشدم من برای داماد عزیزتون چیزی کم نمی گذارم ولی نمیدانم چرا اینطور می شود؟
سکوت کرد و گفت که اگر کاری از دستش برمی آيد،بگويم ودريغ نکنم!تشکر کردم و دلم گرم شد به بودنش!هوایی شدم!هوایی مثل کفتر چاهي!!دانه پاشیده بود!برای من کبوتری که از زندگی سيربودم!ياد محبتهای بی دریغ و بیشمار اميرم افتادم!چقدرجايش خالی بود میان این همه دل آشوبی! کاش میتوانست بیاید و کاری کند!میدانید سال ۹۴بود و اخبار مدافعین حرم دست به دست،دهان به دهان می چرخید!باربد با حال و هوای خاصی به این موضوع نگاه ميکرد!بايدبگويم بارها و بارها این تناقضات در زندگی ما جریان داشت و ثبات نداشت!اواعتقادات قلبی خیلی خوبی داشت،شاید خیلی هم زمینه برای رشد داشت،اما،اما محیط و افراد آلوده ی آن،نمی گذاشت باربد در جایگاهی که باید باشد،بایستد..یکی از همان روزها باربد به خانه آمد و مدارکی از پوشه های داخل کتابخانه برداشت و گفت که می خواهد برود ثبت نام ....بازهم نمی دانستم باید چه بگويم!خب مرد حسابی تو که میتوانی خوب باشی،چرا این همه بدميشوي؟؟خب باور قلبی اش بودومن حیرت زده واو دوان دوان....گریه های بی وقفه! چقدر خوشم آمده بود!
دوستان باربد مسخره اش کردند و گفتند برو !برو که پول خوبی گیرت می آید!خانواده ات هم به رفاه بیشتری ميرسند!اما اخلاق رک و جدی باربد آنها را سر جای خودشان نشانده بود!باربد باجدیت تمام به آنها گوشزد کرد که مدافعین حرم برای پول نميروندو هرکسی جرأت رفتن به این میدان را ندارد!مردی بسم الله!اگرنيستي لال شو و بگذار دیگری کارش را بکند!هیچ کدام از این خانواده ها نه پول گرفته اند ونه میگیرند،این مکروحيله ی دشمن است و دسیسه ی جدید برای ندیده شدن نسل جديدبعدانقلاب است!باربد!باربد عزيزمن!کاش که پذیرفته میشدی تا من امروز از پول و مزایای جنگ برایشان رجزميخواندم و خطبه خوانی میکردم! ولی خب کارش کمتر از آن جهادکه نبود!بود؟
باربد با ناراحتی و روحیه ای داغان برگشت ومدارک را پرت کرد گوشه ی اتاق وزيرلب گفت که لایق نیستم خب!درست ميگفت! لایق نبود و حریم والایشان،حرمت داشت و باید تلنگری به او زده میشد تادريابد که درست است راه شهادت و جهاد باز است اما باید به گونه ای زندگی کنی که قیمت پيداکني!بعدآنقدر خوب میخرند که نمی توانی تصورش کني!
مسئول دفتر اعزام گفته بود که اعزامی باید سپاهی باشدهرچه گفت که من بسیج بوده ام و مقام ورزشی کاراته و شنا داشته ام و....البته در دوران نوجوانی..فایده ای نداشت و او را منصرف کرده بودند که برگردد!دیگر چند روزی در حال و هوای حرم بی بی بود و انگار در این دنیا سیر نميکرد!خوب میدانستم پیش رفقایش ضایع شده البته از نظر آنها ولی من به او افتخار میکردم وميدانست چقدر حامی اش هستم!یک به یک خبر شهادت می آمد ومی دیدم که باربد بارانی ميشود!دیگر به سمت خطا خیلی کمترمیرفت و گوشه گیر شده بود!من هم سعی میکردم کاری نکنم که عصبی شود و دوباره شروع شود، خب همزمان من درتلگرام بایک گروه بانوان جهادی آشناشدم!البته نهادشان تحکیم بنیان خانواده و تربیت و...اینها بود،دخترعمه ام که ميدانست دنبال اینگونه محتواهاهستم به من معرفی کرد ولی خودش اهل این برنامه ها نبود،ولی خداخيرش دهد!از همانجا تغییرات ریزی در من شروع به روییدن کرد!چیزهای جزئی و نکات طلایی که مثل یک استاد دانشگاه داشت پابه پا همراه زندگی ام میشد و نور و برکت را روانه ی روزمرگی ام ميکرد!کم کم از پخت غذا و آداب مخصوص آن شروع کردم،لیستی از آن که در تلگرام بود فهرست کردم و کنار گازروي کاشی آشپزخانه چسباندم تا هر روز از آن استفاده کنم!
ادامه دارد...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌