باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_هشتاد_سوم ✍یکسالی بود که ماشین خارجی ما ديگرقطعاتش پيدانميشدوتعم
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_هشتاد_چهارم
✍ قد و اندازهیروحِشما،درنحوهی مواجهه
با مشکلات، قیمت و میزانِ عمیق بودن
یا کوچک بودن و شکننده بودن آن را
نشان میدهد،اینجاست که وسعتِ بزرگ
بودنتان ، ملاک و زمینه برای رشد شما
خواهد بود و سقوط کردن و رنجور شدن
و اهل نق شدن نشان از کوچک شدن
شماست ..
اولین روزی که باربد به شرکت جدید رفت،با وجود اینکه سیاوش کلی سفارش کرده بود،رفقایی از قدیم آنجاپيداکردو راه و چاه سیگارکشیدن دزدکی را یاد گرفت و جذب افراد دخانی شد و کم کم رفاقتهاي جدیدی شکل گرفت!رفاقتهايي که به مراتب صدها درجه در باربد تغييرايجادکرد و ناخواسته مسیر زندگی رو به سیاهی رفت بدترازهمه این بود که دیگر کاری از دستم برنمی آمد..روزهای اول خوب بود و سرحال ومن امیدوار،اما به مرور زمان چیزهایی تغییرکرد.خوب یادم هست که قبل اينستاوتلگرام و واتساپ،برنامه ای به نام وايبر آمده بود.باربد پیامهای عاشقانه روانه پی وی من میکرد اما کم کم متوجه شدم اوپيامهاي غیراخلاقی بابعضي از خانم ها داردو از دیدنشان حال بدی به من دست میداد!اولین بار ناشيانه دادوفریاد راه انداختم که چرا به فلان زن فامیل چنین جوک ياپيام مبتذلی ارسال کرده،و او گاهی معذرت خواهی میکرد و گاهی گستاخانه پاسخ میداد خب خود طرف دوست داردواعتراضي ندارد!چقدر من برای این چرندیات وامثال آن حرص خوردم!گریه هم که دیگر عادی شده بود وفقط حکم دل زدگی برایش داشت!اما برای من گریه زیباترین همدم بود که دانه دانه اش از درد درونم ميچکيدو گله از دست روزگار داشت!مدت کمی وایبر روی کار بود و محو شد و شده بود یک بیابان بی آب وعلف که همه از آن کوچ کرده بودند!تلگرام روی کار آمد و همه شروع کردند به ارتباط با همدیگر ..یادش بخیر شیرین بود و وقتي ياد می گرفتی چطور با آن کار کني،شگفت زده میشدی!این حس و حال مختص من نبود بلکه در مورد همه صدق میکرد!کم کم گروهها تشکیل میشد واز دوستانه و خانوادگی بگیر تا گروه های مختلط دختر وپسر!باربد کم وبیش توسط دوستانش به این گروه ها دعوت میشد و کلی در آنجا سرگرم بود..دوسه ماهی گذشت وبخاطر سهل انگاری باربد برق خانه قطع شده بود و مجبور شدیم برویم خانه ی مامان راضیه تا فردای آن روز پولش را واریز کنیم،شب در خاموشی و تاریکی برای بچه ها صورت خوشی نداشت و درخانه نمانديم! آن شب را خوب به خاطر دارم!شبی تندوتیز وتلخ! یکی دیگر از نشانه ها یی که باعث ارادت و محبت من به ساحت مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها بیشتر شود همان شب بود،دلم گرفته بود ودقيقاشب وفات حضرت معصومه سلام الله بود و تلویزیون داشت مداحی پخش ميکردوباربد خسته بود و جلوی تلویزیون توی پذیرایی دراز کشیده بود و خوابش برده بود.مامان راضیه لامپ هاراخاموش کرد و بچه ها هم خوابیدند..بعداز کمک و شست و شوی ظروف که تمام شد،آمدم پتویی برایش بیاورم تا سردش نشود وبعد که میخواهیم میوه وياچاي بخوريم؛سرجايش بخوابد.راه افتادم سمت اتاق خواب واز کمد دیواری پتویی بردارم،که خاموش روشن شدن چیزی توجهم را جلب کرد!گوشی باربد در شارژ بود واعلانهاي تلگرامش یکی یکی داشت بالای صفحه نمایان میشد!
_عشقم؟کجايي؟(سحر)
_نفسم بياچت(پري)
_من رسیدم خونه خیلی خوش گذشت(ساناز)
_ماشینم تو راه خراب شد ديررسيدم چقدر دلم برات تنگ شده زندگيم!(مونا)
تاقبل از دیدن این اسامی و پيامهايشان،لرزیدن دست فقط مال توی فیلم ها بود اما حالا قلبم توی دهانم بود و دستم مثل برف پاککن ماشین حرکت میکرد!همان لحظه متوسل شدم به صاحب عزا وبانوي کریمه ودست روی گوشی کشیدم!رمز داشت ومن رمزش را نمی دانستم اما معجزه همین جا بود که انگار یکی انگشتم را گرفت وروي صفحه ی لمسی کشيدو گوشی باز شد!!سبحان الله!چه شد؟ من چطور میتوانستم رمز به این سختی را بکشم؟قطعا قسم می خورم کار من نبود!طوری که حتی باربد هم حیرت کرده بود! نگاه کردم دیدم چه خبرررررررراست وهردختر وزنی که در گروه ها بودند مشغول چت با همسر منند و گاهی فراتر از چت عاشقانه و .....همه را خواندم عجیب تر این بود که هیچ کس سراغ من را نگرفت تا کاملا متوجه اوضاع باربد شدم داشتم برای تک تک شان تایپ میکردم:ببخشید خانومم،صدام میکنه!نمیتونم باهات باشم!جملاتی مشابه که بفهمند باربد متاهل است وخیلی هم به زنش علاقه منداست وکلي گند زدم!به برخی هم که با آب وتاب از آینده مشترک گفته بودند؛ گفتم که بچه هم دارد!وتاريخچه هاراداشتم پاک میکردم که یهو حس کردم در تاریکی کسی کنارم ايستاده!😱
ادامه دارد ...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌