باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_هفتاد_سوم 👈توی شهرستان ما مرقد شهدا و اموات ازهم جداست...روی د
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_هفتاد_چهارم
✍قلبی که شهرش شب ندارد
و شبی که نیمهشبهایش از
پنجرهی #نگاهِ_ابی_عبدلله جهان
درون و بیرون را نمی نگرد بدانید
در سیاهچالههای بیماریهای تحمیل
شدهی بر روح ، خودش را به گناه و
ناامیدی و یأس میبازد ..
بارها و بارها تلاش کردم ونااميدنشدم!ولي نميدانستم لازم است در میان تلاش ها و
جستوجوی جهان برای مدتی بایستی
و در تمام وقایع پیشین تأمل کنی، به
آرامش قدمهایت و شاعرانگی افکارت ،
به اندوهِ اشتباه ، به خیالِ مبهم، به نگاههای
بی مورد، به درگیریهای ذهنی ، به روحی که
وقتش را چگونه پر کرده ای ، به توقفهای
بیجا و بهجایت، آیندهنگریهایت، تصمیمهای
خوب و گاهی بچهگانه ات ، دوگانگی های
انتخابهایت ، حسهای شیرینی که مرور
زمان باطن تلخش را کشف کرده ای،وقتهایی
که به اشتباه گذراندهای و .. این ایست و بازرسی
خودت برای اینکه میزان حضور امام زمانت را در
تمام حالاتت بررسی کنی؛ لازم بود ..نیاز بود به لحاظ معرفتی خودم را اصلاح کنم اما بلد نبودم چطور؟!بعد از دست دادن مرحوم برادر مهربانم؛دریچه های معرفتی یک به یک به رویم بازشد!راه افتادم دنبال این که چه کاری برایش کنم ؟حالادستش از دنیا کوتاه بود وبايدبراي آرامش او و خودم کاری میکردم.اول از همه سراغ مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی رفتم!فهرست آن را کلي بالاوپايين کردم!رسیدم به هدیه هایی که میتوانیم برای اموات بفرستیم.. چقدر امیدوار شدم!شیرین ترينش این بود که هدیه هایمان را فرشتگان به امر خدا درطبقي از" نور"وارد قبرمحضرميّت میبرند و حال آن میت خوش میگردد وبه اوميگويند که"فلانی"این هدیه رافرستاده!!!چقدرنويدبخش بود!وباروح من بازی ميکرداينهمه کلمات اعجاب انگیز!این مثل زندگی دوباره با برادرم بود!يادگرفتم که در روز کلی ذکر بگویم وآنرا هدیه کنم ولی در نماز کاهل بودم.جالب اینجا بود که تمام نمازهای مستحب ماههاوروزهاي قمری را به جا می آوردم!قرآن خواندنم شروع شد و برای مناسبتها جشن و ولادت وشهادتها لباسهایم تغییر میکرد و هر وقت سوار ماشین که میشدم شروع میکردم باتسبيح جدیدم سوره ی توحید را هدیه میکردم تا زمانی که به مقصد ميرسيديم!حالاهرکجاکه بود!باربد لبخندي از روی مهرميزدوسريع می گفت:"براي منم اينکاراروميکني عشقم؟"اشک از چشمانم روانه میشد و ميگفتم:"ديوونه!خدانکنه عشقم!اين چه حرفيه!"بعدبه نقطه ای خیره /يشدوميگفت:حق الناس!حق الناس خیلی دارم!بايدحلاليت بگیری برام!"بعد هردودرسکوتي عمیق فرو ميرفتيم و من فقط ميگريستم!اصلا دلم خالی نميشد تانشانه ای برایم فرستاد!مرتب سر مزار ودرخلوتهايم از اوميخواستم به خوابم بیاید اما نشد..یک روز مادرم سر مزار بامادري که کنار مزار مرحوم امیر نشسته بود مشغول سخن شد..او دو دخترش را طی دوسال ممتد بر اثر سرطان از دست داده بود وهمدرد مادرم بود..دخترکوچکش به خواب مادرش آمده بود وگفت:مامان!چرابراي ما هدیه نميفرستي؟بياببين این اميرآقا چقدر هدیه میگیره وبيشترايناوقت وبيوقت از خواهرشه!ما از روشنی اینجا خوشحال ميشيم..🥺✨🥺✨یادم هست که مادرم با چه فخرومباهاتي این خواب دوستش را برایم نقل کرد و این شروع نشانه ها بود مبارک بود ومحنّا!✨
و این نشانه ها ادامه دارد...
🌹شادی روح همه ی اموات و ارواح طيبه شهیدان صلوات 🌹
✨الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
.