باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_هفدهم خستگی روز عقد زیاد بود و موقع ناهار باربد اتاقش را برای اي
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_هیجدهم
وقتی وجودی، روحَش با تو یکی
میشود،از دردها و ناراحتیهای
او، تو نیز بهرهای عمیق مثل او
میبری_ این پاداشِ رنجِعاشقی
است ..✍🕊🤍✍💚🕊✍در فکرعميقي بودم و داشتم ظرفهارا با دستمال خشک میکردم و تمام اتفاقات را مرور میکردم موقع اذان شد و مشغول نماز شدیم ولی خبری از باربد نبود!خواهر باربد پاتند کرد داخل حياط،صدای همخوانی وگيتاروآواز چند پسر مي آمد و من ازپشت پنجره داشتم اورا می دیدم که مثل اسپند روی آتش آرام وقرارندارد.همسایه دیوار به دیوارمامان راضیه همشهری آنها بود و دو پسر داشت یکی هم سن ما ویکی هم سن خواهربزرگ باربد!پسربزرگ آنها ظاهر را حفظ میکرد ولی مثل منیره بود وبيکارنمي نشست!بساط جشن برپا کرده بود و سیگار و نوشیدنی حرام و...بهار(خواهرباربد)متوجه عمق فاجعه شدوسريع مادر راخبرکرد..دلم شورميزد وميدانستم خبرهای خوبی در راه نیست!بعد ها فهمیدم دختری به نام مرجان با همسرم رابطه دوستی داشته!اوتنهافرزندخانواده بود و خیلی پولدار بود وطرزفکري غربی داشت.دختری سبزه باقدي بلندولاغر که خیلی باربد رادوست داشت ومن اولین روز عقدمان اوراعزادار کرده بودم کاش میدانستم وميتوانستم کمکش کنم!طی نامه ای با باربد خداحافظی کرده بود واز خاطرات و دوست داشتنش گفته بود...چقدر تلخ بود که فهمیدم باربد چقدر رابطه با دخترها دارد.دوسالی بود که پدرش درآغوش خدا آرمیده بود واز آن موقع شهرام برای آرام کردن دردوغم بی پدری باربد؛به او خط میداد! سیگار و نوشیدنی حرام و قليون و فیلم ها...باربد بعدخوردن آن افسرده میشد و وجدانش درد می گرفت چرا کار حرام کرده وتوبه میکرد و دوباره شهرام و دوستانش کوری ميخواندندو همسرساده من به دام شیاطین می افتاد! باربد به خانه آمد ولی باحال بد!من تابه حال آدم م.س.ت ندیده بودم...مادر بينوانميدانست چه کند؟داخل اتاق با اوبحث میکرد ومن داشتم ميمردم از این وضعیت!مادرش مراصدا زد و خودش بیرون آمد!باربد گریان بود و صورتش سرخ و دستش نامه ای بود وبه من داد!شروع به خواندن نامه مرجان کردم ودست و دلم به لرزه افتاد حال خیلی بدی داشتم باربدگفت ببین این دختر وخیلی های دیگه بودن که همه رو گذاشتم کنار تا تو پیشم باشی پس بمون و تنهام نذار! اصلانميفهميدم اینکارها چیه و چرا باید اول نامزدی داغم کنن...فهمیدم این قصه سر دراز دارد...
و این سرگذشت ادامه دارد...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌