eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
5.3هزار ویدیو
26 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_پنجاه_یک ✍ من مطمئن هستم کسانی که دغدغه‌ های مشترک دارند و برای
✍ وقتی یگ گلِ زیبا رویِ معطر به بوی لطیفِ دلتنگی‌های خواهر برادری،از خیابان ها وکوچه‌های قلوب‌عبورمی‌کند،عطر دلتنگی‌‌اش شامه‌ی‌روح‌های‌منتظرراآماده‌‌"تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ" می‌کند و این زیبایی های یک هجرت است که یک کشور را برای ظهور از سال‌ هاقبل آماده ‌کرده است..چه قدر خیابان‌های روح عطراو را درساعت‌های‌حضور لمس می‌کنند.. صلی الله علیک یا فاطمه معصومه سلام الله علیها✨🤚 از بیمارستان مرخص شدیم و مامان راضیه زیرپای ما گوسفندی قربانی کرد و کودک من درآغوش این خانه بالاخره آراميد و به شکرانه آمدنش حيوانکي قربانی شد و خونش ریخته شد!همه چیز آماده ومهيا بود!روز شیرینی بود منتظر بودم باربد خانه بماند و از من و کودکم پذیرایی کند نه با زحمت بلکه بانگاه پرمهرو دست نوازشگرش!اما باز رفاقتهاي بیرون از خانه کام ما را تلخ میکرد وباز باید کلنجار میرفتم وباخودم میجنگیدم!دلم را به محبت این طفل معصوم خوش کردم ودر آغوش ميکشيدمش وبا لبخندی از عمق وجودم لمسش میکردم و بوی خوش نوزاد دیوانه وارپيچکي میشد در ذهن خسته ی من وآنراپر میکرد از بوی خوشش و دلم آرام ميشد!هر از گاهی می آمد وميرفت!مامان راضیه طی سالها کودکم رابرای شیر خوردن می آورد و زحمت تروخشک کردن و مابقی کارها راميکشيد ودعاگويش بودم!میخواست بیشتر با باربد باشم و هوایم را داشت !بهار ونگار هم عاشقانه دور پسرم ميگشتند!باربد سردر گم بود واحساس کردم داستان جدیدی در راه است!بله!بود! مواد جدید و خطرناکی به نام ک.ر.ا.ک که خیلی خیلی تنم را لرزانده بود البته بعد مدتها فهمیدم ولی میدانستم این حالاتش با مصرف ت.ر.ی.ا.ک کاملا متفاوت است!خارش های شدید وچرتهاي متفاوت و حالات روحی جديد!حالانميدانستم با این وضعیت باید چطور روبروشوم!در موردش چیز کمی میدانستم و باز هم مستأصل شدم و به خودم امید دادم که طوری نيست!قاشق وسنجاق نازک که روی حرارت دود میشد استشمام ميکرد!دنياروي سرم خراب بود و دلم نمی خواست این صحنه ها راببينم!اين دیگر چه بود!در موردش تحقیق کردم بعد از مدتی کرم مهمان مصرف کننده میشد و این برایم مرگ تدریجی بود!باز خانه شلوغ بود و نمی شد که کاری کنم!خدایا چرا فرصتی پیش نمی آيد!؟اگر مامان راضیه بفهمد؟ واااي چرا باید درست الان این اتفاق می افتاد؟استرس شدیدی داشتم ونمي توانستم بخوابم وآرام بگيرم!قطرات باران دیگر سقف نازک دلم را سوراخ کرده بود!دلم سخت گرفته بود نمیخواستم ببارم آنقدر که سیل بیاید و مرا باخود ببرد!چه توقعی!چه توهمی! ادامه دارد... ❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌