eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
5.3هزار ویدیو
26 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_پنجاه_پنجم ✍ چه‌قدر من حرف‌های بغض دار تو بودم که ابرها آن را مع
✍ .🌑. • دلتنگی همان زیارتی است که .🌧. حجم‌درک آن برایِ‌آن قسمتی‌از روح که متصل به بدن است ، سخت است ، لذا قلب‌برای بخشی از خودش اشک‌ را می سازد تا با لباس گریه آرام بگیرد ..‌ • آرزوهای‌ خانواده‌های مضطرب فلسطینی برای امام زمان ..💚 ‌ ✍خب برای بیرون رفتن از خانه؛محدودبودم!اگربراي خريدبهانه میکردم قطعا مامان راضیه پیش دستی ميکردوخودش روانه ی خرید میشد.برای رفتن به خانه ی پدری هم؛بايد بااجازه و هماهنگی با باربد پیش میرفتم وگر نه دوباره بلوایی برپاميشد!دوست داشتم تعقیبش کنم و خودم با او روبروشوم و تکلیف این رفتارهایش را روشن کنم؛اما؛زهي خیال باطل! بهار و سیاوش با جعبه ی شیرینی وارد خانه شدند و سیاوش ماشین جدیدش را آورده بودومامان راضیه داشت اسپند دودميکرد وخوشحال بود!ماشین سوناتاي سفید که خیلی زيباوچشم نواز بود..حالا دیگر باربد گواهی نامه داشت وبرای رانندگی باپرايدش آماده بود و هرشب ما را بیرون میبرد بهاروسیاوش باهم؛نگار و مامان راضیه وبرسام ومن و باربد!گاهی همه میرفتند سوارماشین سیاوش و من وباربد؛تنها میشدیم!اما من همین که آهنگ را پلی (روشن)میکرد عین ابر بهار ميباريدم و نگاهم فقط به بیرون بود وبرای حال دل خودم زار میزدم ...باربد سکوت میکرد و هر از گاهی،چیزی می پرسيدتابرگردم و دل به این گشت دونفره بدهم!اما دل من گرفته بود!این دل مخملي،حالا زبر و زمخت شده بود و نوازش کردنش سخت بود ودست نوازشگر را می بريد و زخمی میکرد!بهار مرا دید و از دیدن من پشت شیشه ی ماشین که حواسم اصلا هم به اونبود؛قيافه ی دردناک و غمگینم دل هر رهگذری را به درد می آورد!دلم میخواست زودتربرگرديم وتنهاباشم!فکر مشاوره به سرش زده بود!بامشورت بامن سیاوش نوبتی گرفت و چند روز بعد قرارشد به مشاوره برویم آن هم با دوبرابرهزينه که خودش متقبل شده بود.البته من مخالف بودم چون پولی برای مشاوره آن استادمعروف نداشتم ونگار میخواست وضعیت را بهبود ببخشد!چون مي دید که دارم دست وپا میزنم و هیچ چیز سر جای خودش نیست!البته باربدنبايد از ماجرا خبردارميشد وگرنه دوباره یک دعوای مفصل برپاميشد!دلم بیتاب بود و باید سوالهاو هرچیزی که بود را در ذهنم طبقه بندی میکردم تا برای حل وفصلشان از مشاور کاربلدمعروف؛ فوت و فن کوزه گری فرابگيرم و راه و چاه را در یابم....لباس شیک و بلندی پوشیدم وکفشهاي نوک تیز پاشنه دارم را برق انداختم و شال زیبایی را انتخاب کردم...کیف زنانه ام را دستی انتخاب کردم تا بتوانم مشاورم را محک بزنم!باید به من میگفت که چه کم دارم؟کجای کار ایراد دارد که تا می آيدعاشقي کند؛ميپرد؟من توقع کمک داشتم وعزمم را جزم کرده و راه افتادم سمت ماشین!سیاوش "اِی ولایی " گفت و بهار لبخندی زدو سوار شدم! ادامه دارد.. ❌کپی به هیچ وجه جایز نیست