باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_چهل_چهارم .🌑. .🌧. _«هنگامی که میبینی او به تو سخت میگیردو تو
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_چهل_پنجم
✍کوچههای بغض از امشب
به سمت نجف میروند تا
بهساکن عرشالهی بگویند
پدربزرگِعلتِ پدیدآمدنِ
هستی به دنیا آمد خودت
را برای فرزندخواندگیاش
و شاگردیِ محضرش آماده
کن ..🦋🌈✨💫💐🎂
🍃اَللّھُمـَصَلـِّعَلۍٰمُحمَّدْوَآلـِمُحَمَّدْوَعَجّلـفَرجَھُمْـ🍃
✍طی این سالها یعنی از سال هشتاد تا هشتاد وچهار/پنج خیلی به آمدن فرزند فکرنکرديم و هروقت صحبتش شد؛باربد میگفت حالا زود است و شرایط خوب نیست؛اما من به نکته های ریز عشق خاص و موهبت الهی که خدا در دل همه ی ماقرارداده؛فکرميکردم و لبخند ملیحی روي لبانم می نشست و امید در درونم سوسو میزد!الهی به حق این شب عزیز که خدافخر و مباهات خودش رابرعالميان رو کرد؛ومنّت گذاشت برمخلوقات عالم و گوهر ارزشمند عرش خود را نمایان کرد؛دامان هر مادرآرزومندي سبز شود و نسل تشیّع پربرکت تر از همیشه باشد!کم کم زمزمه ها راه افتاد که عروس مامان راضیه مشکل دارد وباردارنمي شود!متاسفانه واقعیت داشت که یکی از اقوام نزدیک روبه من کرد وگفت:عزیزم چرا برای دوا درمون نميري دکتر؟گفتم:چرا دکتر ... جان؟گفت:مامان راضیه هم ناراحته و گفته که مشکل داري!!؟
دروغ یاراست قضیه را تا به حال نمیدانم ونه جویا شدم چون توقع نداشتم و باور نميکردم!چندماهي بودمشغول کار بودم در شیرینی فروشی سنتی معروف شهرم و حاج آقا از دوستان خانوادگی ما ودنبال فروشنده قابل اعتماد بود تاصندوق را راحت به اوبسپارد و مادرم پیشنهاد کردو آقاباربد ما قبول کرد چون محیط و صاحب کار سالم و موجه و مجرب بود!واین موارد برایمان حائز اهمیت بود.با توکل به خداوپشتکار من بیمه هم شدم و بعد از گذشت ۸ماه تیر سال ۸۵بودکه دیگردلم هوای یک مسافرت کرده بود!دونفره وبانيت فرزندآوري آن هم صالح سوالم!بله!زیارت امام رضا جانمان!تمام این سالها را میخواستم ببرم خدمت شان وعوضش آرامش بگیرم! فرزندی میخواستم از جنس خودشان! از دست مبارکشان!مرخصي گرفتم وعاشقانه وبا خوشحالی چمدان راچيدم اما شاید باورتان نشود ما به جز مقداری برنج و خوراکی وقابلمه کوچک و...یک پیک نیک کوچک فانتزی داشتیم که با خودمان برديم🙈😅چونکه اقاباربد ما نیاز داشت به مصرف...و نگران این مسائل بودیم ولی راهی شدیم با اتوبوس رفتیم که پیک نیک مسئله ساز نشود!خدايا!خنده مان میگیرد وقتی به آن روزها فکر میکنیم ويادمان می آید آخر چه کاری بود!؟به به! خداراشکر پول خوبی داشتیم و باربد هم حسابی نیاز داشت به این زیارت و تغییر روحیه!از او خواهش کردم به فکر بچه باشد واو هم سکوت کردو قشنگ معلوم بود دلش این شرایط رانمی خواهد وفقط اوميدانست من مشکل ناباروری ندارم! شاید هم داشتیم ونميدانستيم!در حسینیه قزوینیها که از قبل رزرو کرده بوديم؛مستقرشديم و وسایل را روی میز چیدیم وملافه را روی تخت پهن کردم!عادت نداشتم از ملافه های جایی استفاده کنم!آماده شدیم بعد استراحتی کوتاه به حرم برویم...
السلام علیک یا شمس الشموس🤚
الهی به حق ثامن الحجج✨
اللهم عجل لوليک الفرج🤲
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌