#معرفی_کتاب
📚کتاب «چشم به راه» به کوشش آرزوسادات حسینی و زهرا قائدامینی گردآوری شده
در ماجرای شهادت این شهید در کتاب می خوانیم:
«بی معطلی رفتند طرف خط. چیزی که می دیدند را باور نمی کردند ... گلوله تانک درست خورده بود وسط سنگری که سعید پشتش بود. پرت شده بود خاکریز دوم. سوخته بود... نصف بدنش سوخته بود.»
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
خاطره تکان دهنده از مادر شهید
دیدم سعید پشت سر امام رضا ایستاده!!
🔹قبل از کرونا قسمت شد مشرف شدیم مشهدالرضا؛ یک شب در عالم رویا دیدم سعید پشت سر امام رضا(ع) ایستاده است.
🔹امام فرمودند: من و مادرم(حضرت زهرا) به ایشان اذن دادهایم هر کس بر سر مزارش برود، حاجتش را بدهد؛ مگر اینکه به مصلحتش نباشد.
🔹 من که داشتم به فرزندم نگاه میکردم، پرسیدم: عزیزم اینجا چه میکنی؟ گفت: مادر، نوکر کارش نوکری است.
#شهید_سعید_چشم_براه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
enc_16894296028714283779018.mp3
4.98M
لیلا خبر داری دل مجنون گرفته؟😭
🎙 کربلایی جواد مقدم
#نگران_اربعین
رزق حسینی شب جمعه
شب دلتنگی💔
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🕊
از اَزل قرعهٔ عشقت به من افتاد حُـسین
همه ذرات وجودم شده فریاد حُـسین
#شبجمعهاستهوایتنکنممیمیرمحسین
#شب_جمعه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
4_5866305287677281149.mp3
14.47M
🎙 دعای کمیل
با نوای حاج منصور ارضی
#شب_جمعه
التماس دعا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کنم فراق تو ؟
اگه تو هم نگران طلبیده شدنت هستی
همین حالا یک قدم بردار ...!
نذر کن و به امام زمانت بگو که اگه طلبیده شدم
۱۰۰۰ مرتبه ذکر شریف اللهم عجل لولیک الفرج را در مسیر پیاده روی و تحت قبه مقدس سید الشهدا علیه السلام به نیابت از حضرت ابوالفضل علیه السلام قرائت خواهم کرد.
ان شاءالله 🤲🏻🌱
#34_روز تا #اربعین🥀
#شب_جمعه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_سوم سلام ونور..دست مبارکتان به سمت نور همیشه راهی باشد..اگر لذت
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_چهارم
سلام ونور..دست مبارکتان به سمت نور همیشه راهی باشد..اگر لذت بردید از این قلم زدن ِ حقیرِ ناچیز؛همین اول بسم الله؛صلواتی نثارآقاوتعجیل درفرجش کنیم به نیابت از شهدا؛عرفا؛صلحاواهل قبور..🌷🌷🌷🌷 الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌷🌷🌷🌷🌷🌷من بابرادرم امیر شیربه شیر بودم وازبچگی خیلی وابسته ودلداده او بودم ازبس که مهربان وخاضع بود انگار همه چیز راباهم داشت..الگوی خوبی بود و من همیشه برایش می مُردم وحالا دختر دم بختی بودم که به لطف اصالت و مردم داربودن خانواده؛خواستگارهای زیادی داشتم که هیچ کدام به دلم نمینشستند ودست رد به سینه همه میزدم وپدرومادرم رانگران میکردم ولی این وسط امیر که کشتی گیر معروفی هم شده بود همیشه باشوخی هایش پیشنهاد هارااز طرف دیگران بامن مطرح میکردو من بازهم دلم نمیخواست که راهی خانه بخت شوم..یک روز که تولد دخترهمسایه بود من بالاخره به دام افتادم ودرهمان نگاه اول دلباخته یک پسری شدم که نمیشناختمش اماشباهت بسیارزیادی به شهید علمدار داشت!بلاتشبیه اوکجاو آقاسدعلمدارِ ماکجا؟؟نگاهم رادرمهمانی از اوکه مدام سنگینی نگاهش راحس میکردم،دزدیدم ودلم لرزید...حال بدی داشتم درست همان شب اوبامادرش پیش قدم شدند وباخانواده قرارخواستگاری گذاشتند ومن غرق رویابودم ونمیدانم این حال متفاوت ازکجامی آمد؟کوروکرشده بودم چون پدرم اصلا اورانپسندیدواز تفکرات او بیم داشت راستی اونامش حسین بودواصلابااعتقادات من واصلا عرف جامعه مخالف بود واین کاررابسیارسخت میکرد ومن ابلهانه به سربه راهی او امید داشتم...سماجت زیادی داشت و این برای من که یک دختر آرام بودم،جذابیت زیادی داشت..من عاشق شده بودم ومتاسفانه همه متوجه شدندوترس در وجودشان موج میزد..امیربارهاسعی کرد مراتوجیه کندکه من نشدم وکور و کر داشتم احمقانه به سیاهی چنگ میزدم وقرارشد برای شناخت بیشترمادوماهی صیغه محرمیت بخوانیم ومَحرَمِ همدیگرشویم..اوخیلی راحت از من دل برده بود ومن کم کم تبدیل شدم به یک برده که هرچه میگفت اطاعت میکردم باچادرسرکردنم مخالف بود ودیگر مانده بودم این راکجای دلم بگذارم؟این یک نمونه از تفکرات غربی اوبود ومابقی هم زنجیره وار در من در شُرُفِ اتفاق بود..من حتی دیگر رسما به این تن دادم که بااو رابطه زناشویی داشته باشم واو مرامُجاب میکرد که دیگر زن قانونی اوهستم ونگرانی ومخالفت من بی مورداست...پناه برخدااااا...من چرا اینقدر باوجود همه ی مراقبتها وتوصیه های عزیزانم درمقابل او وخواسته هایش ناتوان شده بودم دیگر به جای خوشی؛هر روز حالم بدترمیشدوحسین هر روزبیشترباتهدیدوبداخلاقی من رابه سمت سیاهی میکشیدتااینکه دوماه به سرآمدوپدر بزرگم به پدرم توصیه کردکه مراسم عقدوعروسی رابرپاکندزودتر؛اما؛پدرم مخالفت کردو گفت که شرایط سختی داردواوبایدبپذیرد وپدربزرگم پذیرفت مجلسی گرفته شدتابزرگترها تصمیم نهایی بگیرندودرکمال ناباوری حسین در این جلسه خصوصی عنوان کردکه من نیازی به جشن عروسی ندارم وباید زنم را باخود خیلی ساده به تنکابن( که شهرپدری او بودودرآنجازمین کشاورزی وباغ وخانه ۳۰متری داشت)ببردواین همه راشوکه کردوگستاخی وبی ادبی اش راهیچ کس حتی خانواده اش نمیتوانست تحمل کندومانع بشود....من مانده بودم بامنجلابی که درآن گیر کرده بودم...پدربزرگم خواهان عقدمکانی بود یعنی داماداین حق رانداردکه عروس راازشهرخودش به شهردیگری ببرد!منطقی نبودولی میخواست محدودش کند که مرا برای کشاورزی به روستانبردودختر یکی یک دانه شان به سختی نیفتد!امامن مشکلی نداشتم حاضربودم از زن روستایی جلوبزنم وفقط رضایت حسین را درچشمان نافذوپرفریبش ببینم..تازه میفهمیدم که چقدرعاشق کور وکر میتواند خطرناک باشد!؟من بخاطر مسایل زناشویی دیگر نه گفتن به این ازدواج برایم مساوی با مرگ بود..ولی خانواده من این موضوع رانمیدانستندوبه همین دلیل باشناختی که از من داشتند از این ازدواج باتمام بی عزتی وآبرویی که از آن طفلکی هابه یغمابرده بودم؛گذشتندوگفتنداین ازدواج پایان تلخی خواهدداشت ودختر مان ازهمه لحاظ نابود میشودوگفتند:نههههههههه!!!!!!!ومن بامعصومیت از دست رفته مانده بودم وتاریکی وبار سنگین اینکه من بایدبا اوازدواج کنم وگر نه.......اما حال من قابل توصیف بود ونه حیای دخترانه ام این اجازه را به من میداد ..من به شدت مضطرشدم واشک و آه شبانه روزم خانواده ی بیچاره وبیخبرم را داشت نابود میکرد ومن فقط به نوارکاست های بابا که بیشترشان صدای آشیخ کافیِ مرحوم بود؛رابرمیداشتم وکنج اتاق استغاثه میکردم به اهل بیت وآقای حاضرمان حضرت ولی عصرارواحنافدا...وبه دردم رامیگفتم واز او کمک میخواستم...یادم هست که دیگر به حسین فکر نمیکردم انگار دستی به قلبم کشیده بودندو آراااااام شده بودم ....
واین ماجرای عجیب ادامه دارد...
#ارسالی_شما
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد حضرت اباعبدالله الحسین (ع ) یاد می کنند.
#شب_جمعه
#سردار_دلها
#شهید_مهدی_زین_الدین
هدیه به ارواح طیبه ی شهدا صلوات 🌷🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
منزلگهِ عُشاقِ دل آگاھ حسین است
بیراهه نرو! ساده ترین راھ حسین است
از مردمِ گمراهِ جهان راه مَجوییـــــد
نزدیکترین راه به الله، حُسیـــــن است
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شب تون حسینی 🖤
#شب_جمعه
#شب_دلتنگی
#محرم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
مولاجانم
✨بی قرار توام و در دلِ تنگم، گله هاست
آه، بی تاب شدن عادتِ، کم حوصله هاست...
✨مثل عکسِ رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست...
🖤اللهم عجل لولیک الفرج 🖤
سلام امام زمانم🥀
🌱السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا اَلْإِمَامُ اَلْوَحیدُ و القَائِمُ الرَّشیدُ...
🔸️سلام بر تو ای یگانه روزگار و ای تنهاترینِ عالم؛
سلام بر تو و بر روزی که برای هدایت و محبّت قیام خواهی کرد!
📙صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
مولایمن
دلمان تنگ است و جانمان بیقرار ...
دلخوشیم به اینکه شما
از حجم تنهایی ما آگاهید ...
روزگار فراق به درازا کشیده ...
به اندازه ی یک عمر ...
یک عمر چشم براهی ،
ای کاش می آمدید،
ای کاش خدا فرج شما را برساند ..
آورده صبا از گذرٺ عطرِ خدا را
تا روزیِ ما نیز کند کربُ بلا را
انگار که فهمیدهنسیمِ سحری باز
صبحاسٺو دلملکزدهایوانِطلا را
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
صبحتون حسینی🌱☀️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
☆بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ☆
#روز_هفدهم_چله_زیارت_عاشورا🌱
🏴 ۱۳مرداد ماه ۱۴۰۲
هفدهم محرم ۱۴۴۵ 🖤
به نیابت شهید
🌷شهید جلال افشار🌷
#پویش_زیارت_اربعین
اللهم ارزقنا توفیق زیارت اربعین🤲🏻
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz🌷